دهکده اطلاعات
 
 
پنج شنبه 8 اسفند 1392برچسب:, :: 13:56 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«عطسه‌های پشت‌سرهم مهم‌اند یا نه؟»

عطسه های پشت سر هم گاهی نشانه بیماری اند و گاهی نه

دکتر فراتی، رئیس انجمن راینولوژی کشور در این باره می گوید:

«تحریک مجاری تنفسی در هوای زمستان موجب بروز عطسه های متوالی می شود که نشانه بیماری نیست.

هوای سرد موجب انقباض ناگهانی کیسه های هوایی و بروز عطسه می شود که اگر این عطسه با سرفه های

خلطی یا درد گلو همراه نباشد دلیل بر بیماری نیست.

عطسه های زیاد، علامت سرماخوردگی یا حتی آلرژی نیستند و بسیاری از افراد پس از بیداری از خواب با شروع

تنفس دهانی عطسه می کنند که نشان‌دهنده واکنش آنها به محیط اطراف است.عطسه های پیاپی که همراه با

درد گلو، سرفه یا آب ریزش بینی نباشند طبیعی هستند و به هیچ عنوان نیازمند مصرف دارو نیستند.

ولی  خانم پوردهقان ، کارشناس ارشد آموزش پرستاری معتقد است:

«عطسه‌های متوالی یکی از علایم تب یونجه است. تب یونجه یا رینیت آلرژیک، شایع‌ترین فرم آلرژی (حساسیت)

دستگاه تنفسی است که با وجود گذرا بودن می‌تواند برای مبتلایان بسیار آزار دهنده باشد.بی‌توجهی به این

عارضه و عدم درمان آن ممکن است باعث مشکلات زیادی از قبیل آسم آلرژیک، انسداد مزمن بینی، التهاب گوش

میانی و از دست دادن شنوایی و بویایی شود.

عطسه مهم‌ترین نشانه رینیت آلرژیک است و حملات عطسه در این بیماری به صورت 10 تا 20 عطسه متوالی و

بی وقفه است.

از علایم دیگر این عارضه، التهاب بینی و قرمزی چشم و سوزش آن و اشک ریزش است و در کل علایم آن شبیه

سرماخوردگی است.اگر انسداد بینی شدید و طولانی مدت باشد، ممکن است باعث سردرد و گوش درد شده و

رنگ دندان‌ها تغییر کرده و زرد یا قهوه‌ای شوند.

همچنین به علت التهاب بینی، بیمار به هنگام غذاخوردن دچار احساس خفگی شده و غذاخوردن برایش دشوار

است.»

نگاه کردن به نور خورشید باعث عطسه می شود

بررسی ها نشان داده است بیش از 30 درصد افراد با نگاه کردن به خورشید عطسه می کنند و این به دلیل

تحریک بخشی از مغز با قرار گرفتن در مقابل نور خورشید می باشد.

بسیاری از افراد تصور می کنند گرمای خورشید که به بینی می رسد، موجب بروز عطسه می شود .اما واقعیت

این است که اگر هنگام نگاه کردن به خورشید چشم ها بسته باشد، با وجود این که گرمای خورشید دریافت می

شود، عطسه ایجاد نمی شود، بنابراین گرما باعث عطسه نمی شود.

مطالعات نشان داده است وقتی نور خورشید به چشم می تابد، بخشی از عصب های مغزی را تحریک می کند و

واکنش آنها به این تحریک، عطسه است.اما اینکه چرا نور چراغ منجر به عطسه نمی شود نیز مسئله ای است که

محققان علت آن را در ناکافی بودن نور مصنوعی چراغ ها می دانند.

محققان معتقدند هنگام نگاه کردن به اشعه خورشید، دسته ای از نورهای قوی وارد مردمک چشم و شبکیه می

شوند و رشته های عصبی را فعال می کنند و به منظور فعال کردن آنها، نور چراغ به اندازه کافی قوی نمی باشد.

اما جالب اینجاست، در حدود 35 درصد از افراد از چنین حساسیتی نسبت به نور خورشید برخوردارند، ولی بقیه

حتی با نگاه کردن مستقیم به نور خورشید نیز رشته های عصبی شان تحریک نمی شود تا عطسه کنند.


« روش های مطالعه »

*** دوستان عزيز، قبل از شروع مطالعه حتماً هدفتان را مشخص كنيد. اين هدف مي‌تواند لذت بردن از يك رمان،‌ فهميدن و درك يك مطلب، شركت در كنكور يا آمادگي براي امتحان و ..... باشد.

 *** براي مطالعه مطالب، بهتر است در ابتدا به صورت كلي و اجمالي مرور كنيد و سپس مطالعه جزئيات را شروع كنيد.

 *** براي تصميمات و كارهاي روزمره خود برنامه‌اي را دنبال كنيد. برنامه‌ريزي، همت و پشتكار، پله‌هاي موفقيت را تشكيل مي‌دهند. پس طبق برنامه عمل كنيد و از اينكه نتوانستيد كل برنامه را در مدت زمان مقرر تمام كنيد، مايوس نشويد. 

    *** گام نخست و اساسي در مطالعه، نحوه مطالعه است. هر وقت مطلبي را مي‌خوانيم نخست بايد معناي آن را درك كنيم. اكثريت عظيمي از خوانندگان كمتر به اين موضوع اهميت مي‌دهند و فقط آن چه را كه واضح است يا فكر مي‌كنند فهميده‌اند، مطالعه مي‌نمايند.  

   *** مطالعه همانند انجام هر كار يا فعاليت ديگر، نيازمند استفاده از روش درست است. رشد و شكوفايي انديشه، توانايي‌ها و فرهنگ هر انسان به كميت و كيفيت مطالعه وابسته است. اگر به دقت بررسي كنيم مي‌بينيم كه يكي از دلايل افت تحصيلي برخي از دانش‌آموزان اين است كه شيوه مطالعه آنها بر طبق اصول صحيح مطالعه نيست و عدم رعايت اصل و بهداشت مطالعه موجب پايين آمدن سطح كارايي و بازدهي انسان، تضعيف روحيه، كاهش اعتماد به نفس و خستگي و دلزدگي از مطالعه مي‌شود. واقعيت در اين است كه در دنياي امروز كه عصر اطلاعات و نبرد انديشه‌ها و مغزهاست و انسان با انبوه فزاينده اطلاعات اعم از كتاب، مجله، روزنامه و … مواجه است، نمي‌توان با همان روش‌هاي قديم پيش رفت. در جهان امروز مطالعه ضرورت پيشرفت است.

 *** شما مي‌توانيد با توجه به اهداف خود، براي مطالعه مطالب گوناگون از روشهاي مختلف استفاده كنيد.

 *** براي مطالعه يكسري راهکارهايي وجود دارد كه سعي مي‌كنيم به طور مختصر در اين نوشته براي شما دوستان ذكر كنيم كه رعايت آنها براي همه افراد مفيد و ضروري به نظر مي‌رسد.

 *** وقتي شما ابتدا مفاهيم كتب درسي را بطور عميق مورد مطالعه قرار دهيد (متن درس – مثال‌ها – تمرين‌ها – ارتباط دادن‌ها) با يك تعداد تست كافي و استاندارد به آمادگي لازمه مي‌رسيد و در غير اينصورت بايد چندين برابر تست بزنيد كه تازه با ترديد نسبت به يافته‌ها نيز همراه است.

 *** در مطالعه هميشه تلاطم داشته باشد(مطالعه فعال ) دريا هم اگر ساكت و آرام باشد به تدريج به مرداب تبديل مي‌شود يادداشت‌برداري، حاشيه‌‌نويسي، طبقه‌بندي وخلاصه نويسي و سازمان‌ دادن، برجسته و بارز ساختن نكات مهم مطالب مورد نظر، به زبان خود تكرار كردن مطالب و تصوير سازي ذهني و تجسم عيني ...(مخصوصا براي دروسي که نياز به انديشه و تفکر بيشتري دارد ) از جمله فنوني هستند كه انسان را در هنگام مطالعه ، فعال نگه مي‌دارند و نتيجه آن بالا رفتن تمرکز حواس و سرعت عمل است .

*** از تصاوير و نمودارهاي كتابها حداكثر استفاده را بكنيد و به آنها خوب دقت نماييد.  

 *** مطالب دشوار را به قسمت‌هاي ساده و كوچكتر تقسيم كنيد. 

 *** تمرين كنيد كه مطلب را تند بخوانيد، تندخواني باعث صرفه‌جويي در وقت و تمركز حواس مي‌شود. 

   *** بين ميزان يادگيري با مدت زماني كه صرف آن مي‌شود رابطه نزديك وجود دارد. توصيه مي‌شود كه براي مطالعه وقت كافي در نظر بگيريد. 

   *** از برخواندن مطلبي كه قبلاً ياد گرفته‌ايد براي شخص ديگري كه بتواند اشتباهات شما را اصلاح و جاافتادگي‌هاي آن را گوشزد كند، بسيار مفيد است. 

  *** يكي از شگردهاي يادگيري مطالب، استفاده از برگه نكته‌ها مي‌باشد يعني نوشتن نكته‌اي داراي اهميت خاص بر روي يك برگه و دادن تعريفي از آن به زبان خودتان، كه براي يادگيري موثر مي‌باشد

 *** حتي‌الامكان سعي كنيد كه مطالب را بفهميد و به خاطر بسپاريد زيرا مطالبي كه طوطي‌وار حفظ شده‌اند، خيلي زود فراموش خواهند شد. 

*** ميزان از دست دادن مطالب و فراموشي حافظه، در خواب به مراتب كمتر از بيداري است. بنابراين بعد از آموختن يك مطلب علمي و مشكل(به خصوص قبل از امتحان) مدتي استراحتي مطلق داشته باشيد.و با توجه به اينكه تحقيقات نشان داده است مطالعه در هنگام شب (قبل از خواب) و صبح زود، كارآمد است، بيشتر در اين مواقع مطالعه مطالب جديد را انجام دهيد . 

*** سعي كنيد مطالب را به خاطر بسپاريد و خلاصه آن را در ذهن خود تكرار كنيد که يكي از مهم‌ترين و اساسي‌ترين مرحله در يادگيري درست، تكرار مطالب است. 

*** بكوشيد به مطالب مطالعه شده معنايي مشخص بدهيد و از روشهايي كه به تجربه دريافته‌ايد که بيشترين بازدهي را براي شما دارد، حداكثر استفاده را بكنيد. 

*** بين مطالب جديدي كه مي‌خواهيد ياد بگيريد و مطالبي كه قبلاً آموخته‌ايد پيوند برقرار كنيد. 

*** يكي از نقش‌هاي مهم در مطالعه، علاقه است. اگر باعلاقه مطالب را بخوانيد، آن را بهتر درك مي‌كنيد و بيشتر به خاطر مي‌سپاريد. 

*** سعي كنيد كه پس از مطالعه هر مطلب، خود را تقويت كرده و احساس رضايتمندي کنيد .

*** زماني كه حواس شما به چيز ديگري باشد، حافظه نمي‌تواند مطلبي را به خاطر بسپارد و يا به ياد آورد. پس براي به خاطر سپردن و به ياد آوردن هر مطلب بايد تمركز حواس داشته باشيد. 

*** نكات به ياد سپرده شده را، مرتبط‌تر و منظم‌تر طبقه‌بندي كنيد، زيرا باعث مي‌شود مطالب بهتر در خاطر بماند و به ياد آوردن آنها راحت‌تر و سريع‌تر خواهد بود. 

*** هيچ‌گاه و تحت هيچ شرايطي از خودتان راضي نباشيد و همواره براي بهتر شدن تلاش كنيد و دائم رضايت خاطر خود را به تعويق اندازيد. 

  *** به ياد داشته باشيد كه اين سالها كنكور تفهيمي شده و نمي‌توانيد با دانش سطحي به رتبه‌هاي خوب فكر كنيد بايد دانش شما عميق باشد و هر مطلبي را با دليل و استدلال به خاطر بسپاريد. 

  *** تست زدن هيچ گاه نمي‌تواند جاي يادگيري عميق را بگيرد. داوطلبان عزيز بايد بيش از هر چيز به يادگيري عميق مفاهيم درس‌ها توجه كنند. اگرچه تجربه در پاسخ دادن به سؤالات چهار گزينه‌اي مي‌تواند           سرعت عمل در پاسخگويي را افزايش دهد ولي اين عمل بايد پس از يادگيري مباحث موجود در كتب درسي صورت پذيرد. 

  *** معلوماتي كه از راه تست زدن به دست مي‌آيد، چون معلوماتي غيرپيوسته و مجزا است، از نظر محتوايي بي‌ارزش بوده و در ذهن پايدار نمي‌ماند. دانش كسب شده از طريق تست زدن بيشتر جنبه حفظي          داردو فرد را به عادات تحصيلي نامطلوب سوق مي‌دهد و براي آينده چنين فردي پايه مستحكم و قابل اعتمادي براي ادامه تحصيل نبايد متصور باشيم. 

   سؤال: يك حالتي در مورد برخي سؤال‌ها به برخي داوطلبان دست مي‌دهد بعد از آزمون‌ها مي‌گويند بلد بودم ولي نتوانستم حل كنم يا اينكه مي‌گويند همه سؤال‌ها را بلد بودم ولي وقت كم آوردم مي‌توانيد علت       را  توضيح دهيد؟ 

  جواب: اين موارد دلايل متعددي دارد كه به برخي از آنها اشاره مي‌شود: 

   1) داوطلب كم‌كاري كرده است يعني خودش را تحت فشار قرار نداده كه در زمان محدود به تعدادي تست پاسخ دهد.2) داوطلب به دلايلي بر موضوع اشراف كامل ندارد و وقتي سؤال را مي‌خواند مي‌خواهد بين

اين سوال با يكي از نمونه سوال‌هايي كه حل كرده است يا برايش حل كرده‌اند مشابهت برقرار كند اما اگر اصل آن مفهوم را بداند و خودش تجزيه و تحليل كرده باشد ديگر مشكلي نخواهد داشت. 

راه حل چنين مشكلي را در يك جمله مي‌تواند ارائه كرد و آن عبارت است از: ذهن به عنوان يك فاعل بايد با مطلب درگير شود و با يك قدرتي استدلال كند و با يك سرعتي انتقال اطلاعات را انجام دهد و اين 3 بدست نمي‌آيند مگر اينكه قبل از آن در دوران آموزش به تجزيه و تحليل عادت كرده باشد. 

*** آنچه شما سر جلسه آزمون در اختيار داريد قلم و كاغذ است كه بايد با آن مانوس شويد و سعي كنيد كه با بهره‌گيري از اين دو ، تمركز حواس خود را بالا ببريد بعنوان يكي از كاركردهاي قلم و كاغذ مي‌توان گفت: اگر عادت داريد به اينكه خودتان يك صفحه از كتابي را كه مي‌خوانيد در يك خط خلاصه كنيد در واقع با اين كار دائماً مشغوليد به اينكه به يافته‌هاي ذهني خود نظم بدهيد و اين بهترين است و تاكيد مي‌شود كه از خلاصه‌نويسي ديگران استفاده نكنيد چون در ذهنتان پايدار نمي‌ماند و سعي كنيد خودتان آنچه از كل يك مفهوم برداشت مي‌كنيد به عنوان خلاصه براي خود يادداشت كنيد. 

*** حجم مطالب درسي دوره پيش‌دانشگاهي بسيار بالا است و اگر مطالب اين دوره را با كلاس درسي پيش نبريد و در آن تاخير ايجاد نمائيد جبران اين عقب ماندگي بسيار كار سختي خواهد بود و يادتان باشد كه اگر عقب ماندگي از مطالب دوره پيش دانشگاهي داريد در اولين قدم بايد اين عقب افتادگي را جبران كنيد و خودتان را به كلاس درس و معلم برسانيد مخصوصاً به اين دليل كه برخي از مباحث اين دوره در دروس پايه سال‌هاي قبل آمده است، به عنوان مثال (مبحث بردارها – حركت شناسي – ديناميك و ...) كه در فيزيك 2 دبيرستان آمده بود در دوره پيش دانشگاهي نيز تکرار شده است. 

*** در پايان ذکر اين موضوع ضروري است که همواره در پي خلق راه هاي جديد و تازه براي درست مطالعه کردن خود باشيد و به روشهاي فوق قناعت نکنيد ايجاد تازگي و طراوت به شما شور وشوق مضاعف مي دهد .

 

باتشکر

 



یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, :: 23:1 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

 

نرم افزار تماس صوتی و تصویری رایگان موبایل - Tango آندروید

دانلود Tango 3.3.71425

 

تماس رایگان صوتی و تصویری! تانگو به شما این اجازه را می دهد تا از طریق آن به صورت کاملاً رایگان با دوستان خود تماس های تلفنی صوتی و تصویری رایگان داشته باشید و این عمل را می توانید با تمامی کسانی که تانگو را بر روی کامپیوتر، تلفن همراه و یا تبلت خود نصب کرده اند انجام دهید. شما با تانگو می توانید تماس صوتی رایگان برقرار کنید و در صورت لزوم آن را به راحتی به یک تماس تصویری مبدل کنید.

 

امکانات تانگو:
- تماس رایگان صوتی و ویدئویی با رایانه های شخصی، موبایل و تبلت ها
- ارسال و دریافت پیام های تصویری در صورت عدم ارتباط با دوستانتان
- اضافه کردن انیمیشن ها سرگرم کننده به تماس های تصویری شما
- صرفه جویی در هزینه تماس های بین المللی رایگان بین اعضای دیگر تانگو
- نمایش خودکار دوستان شما که از تانگو استفاده می کنند
- بدون وارد کردن رمز عبور
- ساده و آسان برای استفاده

 

دانلود فایل دانلود فایل  
حجم فایلحجم فایل: 24 مگابایت
پسورد فایلپسورد فایل : www.patoghu.com
منبع: منبع



یک شنبه 4 اسفند 1392برچسب:, :: 22:41 ::  نويسنده : محمد رضا همتی


شنبه 21 دی 1392برچسب:, :: 22:36 ::  نويسنده : محمد رضا همتی
 

 


شنبه 21 دی 1392برچسب:, :: 22:31 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«5 حقیقت عدد پی»

عدد مشهور 3.14 یا همان عدد "پی" در پیچیده ترین حالت عددی خواهد بود که تا کنون دو هزار و 700 بیلیون رقم اعشار برای آن محاسبه شده است اما نشریه نیوساینتیست پنج وجه دیگر این عدد را نیز به مناسبت روز عدد پی آشکار کرده است.

به گزارش خبرگزاری مهر، ریاضیدانان هر سال در 14 مارچ روز عدد پی را گرامی می دارند. روزی که به احترام محاسبه اولین اعشار عدد مشهور 3.14 نامگذاری شده است. شاید همه بدانند که عدد پی نسبت محیط دایره به قطر آن را تعیین می کند اما حقایق ناآشناتری درباره این پدیده ریاضی نیز وجود دارد که در ادامه به پنج مورد از آنها اشاره خواهد شد.

1) عدد پی در آسمان

شاید ستاره های آسمان الهام بخش یونانیان باستان بوده اند اما یونانیان هرگز از این نقاط درخشان برای محاسبه عدد پی استفاده نکرده اند. رابرت ماتیوز از دانشگاه استون به منظور انجام این محاسبه اطلاعات نجومی و اخترشناسی را با نظریه اعداد ترکیب کرد. وی از این حقیقت که برای هر مجموعه بزرگ از اعداد اتفاقی احتمال اینکه هر دو عدد با یکدیگر هیچ وجه مشترکی نداشته باشند، عدد 6 تقسیم بر عدد پی به توان دو خواهد بود، استفاده کرد. ماتیوز فاصله فضایی میان 100 نمونه از درخشانترین ستاره های آسمان را محاسبه کرده و آنها را به یک میلیون جفت از اعداد تصادفی تبدیل کرد که در حدود 61 درصد از آنها هیچ وجه اشتراکی با یکدیگر نداشتند. با این مطالعات ماتیوز توانست مقدار عدد پی را تا 3.12772 محاسبه کند که 99.6 درصد صحیح است.

2) عدد "پی" مانند رودخانه ها به زمین باز می گردد

عدد پی بر روی زمین نیز فعالیتهایی را به عهده دارد. این عدد می تواند مسیر رودخانه های پیچ در پیچی مانند آمازون را محاسبه کند. میزان پیچ و خم یک رود به واسطه انحراف آن از مسیر مستقیم تا منبع آب رود شرح داده می شود و عدد پی نشان می دهد یک رودخانه متوسط دارای انحراف مسیری در حدود 3.14 است.

3) "پی" تنها عددی است که الهام بخش ادبیات بوده است

"الکس بلوز" روزنامه نگار در کتاب جدید خود با نام "ماجراجوییهای الکس در سرزمین اعداد" شرح می دهد چگونه عدد پی توانسته است الهام بخش شکلی از نگارش خلاقانه به نام Pilish شود. با استفاده از این شیوه اشعاری نگاشته می شوند که تعداد حروف واژه های متوالی در آن با کمک عدد پی تعیین می شوند. یکی از مشهورترین اشعاری که به این سبک سروده شده است Cadaeic Cadenza نام دارد که توسط "مایک کیث" نوشته شده است. وی در عین حال کتابی 10 هزار کلمه ای را نیز با کمک این تکنیک نگاشته است.

4) عدد "پی" در اتاق منزل شما

جدیدترین محاسبات مقدار عدد پی را تا دو هزار و 700 بیلیون رقم تعیین کرده اند که آخرین آن سال گذشته توسط "فابریس بلارد" انجام گرفته است. وی برای محاسبه این ارقام از رایانه استفاده کرده است اما می توان با کمک چند سوزن و برگه ای کاغذ خط دار نیز این عدد را به راحتی محاسبه کرد. سوزنها را بر روی کاغذ بیاندازید و میزان درصد سقوط سوزنها بر روی یک خط مستقیم را محاسبه کنید. با کمی دقت پاسخ به دست آمده باید طول سوزن تقسیم بر فاصله میان خطوط باشد که در عدد دو تقسیم بر عدد پی ضرب شده باشد. این فرمول پس از ارائه آن توسط "کامت دو بوفون"  ریاضیدان فرانسوی در سال 1733 به "مسئله سوزن بوفون" شهرت یافته است.  این نظریه در سال 1901 برای اولین بار مورد آزمایش "ماریو لازارینی" قرار گرفت و وی برای محاسبه عدد در حدود سه هزار و 408 سوزن را بر روی کاغذ ریخت تا بتواند مقدار عدد پی را تا 3.1415929 به دست آورد.

5) اطلاعات بانکی شما در عدد "پی" دیده می شوند

عدد پی عددی بی قاعده است و می تواند برای همیشه امتداد داشته باشد، این به آن معنی است که احتمال یافتن هر نوع عددی در آن وجود خواهد داشت. تاریخ تولد، شماره تلفن و یا حتی جزئیات شماره حسابهای بانکی افراد می توانند خود را در لشگر اعداد و ارقام عدد پی پنهان کرده باشند. در عین حال با استفاده از کدهایی که اعداد را به حروف تبدیل می کند، حتی می توان آثار کامل شکسپیر و یا هر کتاب دیگری که تا کنون نوشته شده است را در میان ارقام عدد پی مشاهده کرد.

 

باتشکر



شنبه 21 دی 1392برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

«گزری بر تاریخچه عدد پی»

عدد p (پي) سرگذشتي حداقل 3700 ساله دارد. پي يكي از مشهور ترين عددها در دنياي رياضي است. و نماد p يكي از حروف الفباي لاتين است.ساده ترين و بهترين راه معرفي p اين است :
قطر دايره/محيط دايره = p

در طول اين 37 قرن، دانشمندان زيادي سعي كردند مقدار p را حساب كنند. به عبارت ديگر آن ها سعي كردند تا نزديك ترين عدد به عدد p را به دست آورند.
قديمي ترين محاسبه ي به دست آمده، به 1700 سال پيش از ميلاد مسيح (ع) ، يعني حدود 3700 سال پيش مربوط مي شود. اين محاسبات روي پاپيروسي نوشته شده است كه در حال حاضر، در "مسكو" نگهداري مي شود.

اولين محاسبه ي رياضي p ، توسط ارشميدس و با كمك چند ضلعي ها انجام شد. او با 96 ضلعي منتظم، عدد پي را بين دو كسر 70/10 ‚3 و71/10 ‚3 به دست آورد .(تذكر:علامت / نشانه ي خط كسري است).

"لودلف وان كولن" آلماني ، در قرن هفدهم به كمك 720 ‚254 ‚212 ‚32 ضلعي منتظم، مقدار p را تا 32 رقم اعشار حساب كرد.

"غياث الدين جمشيد كاشاني" معروف به "الكاشي" در كتاب رساله ي محيطيه، p را تا 17 رقم پس از مميز حساب كرده است.

"بهاسيك هندي" در سال 1150 ميلادي، آن را به صورت كسر 7/22 يا جذر 10 نشان داده است.
"جان وايس" رياضي دان انگليسي براي p ، نسبت زير را پيشنهاد كرد:

(...×5×5×3×3×1×1 ) / (...×6×6×4×4×2×2) = 2/p

"لايپ نيتس " آلماني به عبارت زير دست يافت :

...+۱/۱۱-۱/۹+۱/۷-۱/۵+۱/۳-۱=۴/p

در سال 1949 ميلادي، به كمك رايانه ي اينياك ، پي تا 2037 رقم محاسبه شد. به تازگي برادران "چودنوفسكي" با بيش از پنج سال كار مداوم به كمك رايانه، p را تا 1011196691 رقم اعشار حساب كرده اند .

اگر مي خواهيد عدد p را تا ده رقم اعشار به خاطر بسپاريد تعداد حروف كلمات، در بيت دوم اين شعر به شما كمك خواهد كرد :

گر كسي از تو بپرسد ره آموختن p پاسخي ده كه هنرمند تو را آموزد
خرد و دانش و آگاهي دانشمندان ره سرمنزل مقصود بما آموزد
۳ . ۱ ۴ ۱ ۵ ۹ ۲ ۶ ۵ ۳ ۵ =۳/۱۴۱۵۹۲۶۵۳۵

عدد پی عددگنگی است که در اکثر محاسبات ریاضی به نحوی حضور دارد و از مهمترین اعداد کاربردی در ریاضیات می‌باشدو آن را با نمایش می‌دهند. در هندسه اقلیدسی دو بعدی، این عدد را نسبت محیط دایره به قطر دایره و یا مساحت دایره ای به شعاع واحد تعریف می‌کنند. در ریاضیات مدرن این عدد را در علم آنالیز و با استفاده از توابع مثلثاتی ، به صورت دقیق ریاضی تعریف می‌کنند.به عنوان نمونه عدد پی رادو برابر کوچکترین مقدار مثبت x ،که به ازای آن cos(x)=0 میشود تعریف می‌کنند.

تاریخچه :
بابلیان هنگامی که می‌خواستند مساحت دایره را حساب کنند،مربع شعاع آن را در 3 ضرب می‌کردند.البته لوح‌های قدیمی تری از بابلیان وجود دارد که مشخص می‌کند آنها مقدار تقریبی پی را برابر3.125 می‌دانستند.در مصر باستان مساحت دایره را با استفاده از فرمول محاسبه می‌کردند.( d قطر دایره در نظر گرفته می‌شد )که در نتیجه مقدار تقریبی عدد پی 3.1605 بدست می‌آید.


تقریب اعشاری عدد پی :
اولین نظریه در مورد مقدار تقریبی عدد پی توسط ارشمیدس بیان شد.این نظریه بر پایه تقریب زدن مساحت دایره بوسیله یک شش ضلعی منتظم
محیطیو یک شش ضلعی منظم محاطی استوار است.
ریاضیدانان اروپایی در قرن هفدهم به مقدار واقعی عدد پی نزدیک‌تر شدند.از جمله این دانشمندان جیمز گریگوری بود که برای پیدا کردن مقدار عدد پی از فرمول زیر استفاده کرد:

یکی از مشکلاتی که در این روش وجود دارد این است که برای پیدا کردن مقدار عدد پی تا 6 رقم اعشار باید پنج میلیون جمله از سری فوق را با هم جمع کنیم.
در اوایل قرن هجدهم ریاضیدان دیگری به نام جان ماشین فرمول گریگوری را اصلاح کرد که این فرمول امروزه نیز در برنامه های رایانه ای برای محاسبه عدد پی مورد استفاده قرار می‌گیرد.
این فرمول به صورت زیر است:

با استفاده از این فرمول یک انگلیسی به نام ویلیام شانکس مقدار عدد پی را تا 707 رقم اعشار محاسبه کرد،در حالیکه فقط 527رقم آن درست بود.
امروزه مقدار عدد پی با استفاده از پیشرفته ترین رایانه ها تا میلیونها رقم محاسبه شده است. و تعداد این ارقام هنوز در حال افزایش است.

عدد پی :
عدد پی عددگنگی است که در اکثر محاسبات ریاضی به نحوی حضور دارد و از مهمترین اعداد کاربردی در ریاضیات می‌باشدو آن را با نمایش می‌دهند. در هندسه اقلیدسی دو بعدی، این عدد را نسبت محیط دایره به قطر دایره و یا مساحت دایره ای به شعاع واحد تعریف می‌کنند. در ریاضیات مدرن این عدد را در علم آنالیز و با استفاده از توابع مثلثاتی ، به صورت دقیق ریاضی تعریف می‌کنند.به عنوان نمونه عدد پی رادو برابر کوچکترین مقدار مثبت x ،که به ازای آن cos(x)=0 میشود تعریف می‌کنند.
تاریخچه :
بابلیان هنگامی که می‌خواستند مساحت دایره را حساب کنند،مربع شعاع آن را در 3 ضرب می‌کردند.البته لوح‌های قدیمی تری از بابلیان وجود دارد که مشخص می‌کند آنها مقدار تقریبی پی را برابر3.125 می‌دانستند.در مصر باستان مساحت دایره را با استفاده از فرمول محاسبه می‌کردند.( d قطر دایره در نظر گرفته می‌شد )که در نتیجه مقدار تقریبی عدد پی 3.1605 بدست می‌آید.

محاسبه عدد پی:
کمی بیش از دو قرن است که نسبت طول محیط دایره را به قطر آن ،با نشانهπ می شناسند. این نشانه حرف اول یک کلمه یونانی به معنای محیط است.برای نخستین بار «ویلیام جون»،ریاضیدان انگلیسی،در سال ۱۷۰۶ از این نشانه استفاده کرد و از میانه سده هجدهم که« لیونارد اولر» کتاب «آنالیز» خود را چاپ کرد دیگر در همه جا به کار رفت.ولی خود مفهوم این عدد (البته بدون اینکه نشانه ای برای ان در نظر گرفته شده باشد )،بیش از چهارهزار سال سابقه دارد.آنها که هرم مشهور « خیوپو س » رامورد بررسی قرار د اده اند در نسبت اندازه های آن،رد پاهای اشکاری از این نسبت یعنی نسبت محیط دایره به قطر آن دیده اند: خارج قسمتی که از تقسیم مجموع دو ضلع قاعده بر ارتفاع هرم به دست می آید، مساوی ۱۴۱۶/۳ است واین همان مقدار عدد π است که سه رقم بعد از ممیز ان دقیق است. «پاپیروس» معروف به «آهمس» روش زیر را برای ساختن مربعی که سطح دایره داشته باشد ،ذکر می کند: «از قطر دایره ، یک نهم آن را کنار بگذارید و مربعی بسازید که ضلع آن مساوی اندازه بقیه قطر باشد . این مربع هم ارز دایره خواهد بود .» از این مطلب نتیجه می شود که مقدار π برای آهمس ، برابر ۱۶۵۰/۳ بوده است . ظاهرا” سازندگان همرم ها ، از راز این عدد آگاه بوده اند.
در جریان چهار هزار سال بعد ، عددد πدچار دگرگونی های شدیدی شد . مقدار آن از ، که ارشمیدس داده بود و به صورت اعشاری آن ، ت دو رقم اعشار بعد از ممیز درست است ، به مقدار دقیق آن در سده نوزدهم رسید که تا ۷۰۷ رقم درست آن معلوم شد . در زمان ما به کمک حسابگرهای الکترونی ، مقدار عدد π تا بیش از ۱۰۰۰۰۰۰ رقم بعد از ممیز محاسبه شده است . سال ۱۸۸۲ را می تون در تاریخ عدد π ، تاریخ دگرگونی مهمی دانست . در این سال ، « لیندمان » ریاضیدان آلمانی ، خصلت اسرارآمیز این عدد را مشخص کرد : « عدد π نمی تواند ریشه ی یک معادله جبری با ضریب های صحیح باشد.»

تربيع دايره:
يونان باستان مساحت هر شكل هندسي را از را تربيع ان يعني از راه تبديل ان به
مربعي هم مساحت بدست مياوردند.از اين راه توانسته بودند به چگونگي
محاسبه ي هر شكل پهلودار پي ببرند ان گاه كه محاسبه ي مساحت دايره
پيش امد دريافتند كه تربيع دايره مساله اي نا شدني مينمايد.در هندسه ي
اقليدسي ثابت شده بود كه نسبت محيط هر دايره به قطر ان عدد ثابتي است
و مساحت دايره از ضرب محيط در يك چهارم قطر ان بدست مي ايد.
و مساله بدان جا انجاميد كه خطي رسم كنند كه درازاي ان با ان مقدار ثابت برابر باشد
رسم اين خط ناشدني بود. سرانجام راه چاره را در ان ديدند كه يك مقدار تقريبي
مناسب براي ان مقدار ثابت بدست اورند.
ارشميدس كسر بيست و دو هفتم را بدست اورد كه سالين دراز ان را به كار ميبردند
پس از ان و براي محاسبات دقيقتر كسر سيصد و پنجاه و پنج بر روي صد و سيزده
را به كار بردند. اختلاف بين عدد پي و مقدار تقريبي سيصد و پنجاه و پنج بر روي صد
و سيزده فقط حدود 3 ده ميليونيم است.
رياضي دان بزرگ ايراني جمشيد كاشاني براي نخستين بار مقدار
ثابت نسبت محيط به قطر دايره را بدست اورد كه تا 16 رقم پس از مميز دقيق بود.
اين رياضي دان و منجم مسلمان ايراني توانست مقدار 2 را تا شانزده
رقم اعشار در رساله ي محيطيه برابر:
.....................................6.2831853071795865................................
بدست اورد.
در جمله ي زير هر گاه تعداد حرفهاي كلمه ها را در نظر بگيريد مقدار عدد پي تا ده
رقم پس از مميز بدست خواهد امد:
خرد و بينش و اگاهي دانشمندان ره سر منزل مقصود بما اموزد.
.۳...۱...۴.....۱........۵............۹.......۲...۳....۴.......۵......۳....۴....

همچنين اگر اين معادله را براي حل كنيد ريشه ي مثبت اين معادله مقدار عدد
پي را نشان ميدهد


«گزری دیگر بر تاریخچه عدد پی»

سابقه تاريخي عد«دپي »را در نوشته اي به نام پاپيروس يافته اند. در اين نوشته مصريان عدد پي را برابر با سه محاسبه كرده اند. همچنين رياضيدانان بابلي هم آن را به مقدار سه محاسبه نموده اند. رياضيدانان دو كشور بايد اين رقم را از راه تجربه نتيجه گرفته باشند بدين سبب مبناي دقيق علمي ندارد.
اين اظهارنظر دليل محكمي است كه در خواندن پاپيروس ضعف وجود دارد. زيرا بطور چشمگير آزمايش پيرامون دايره توسط هر وسيله اي به وضوح نشان مي دهد كه مقدار پيرامون تجربه شده از سه برابر قطر دايره بيشتر است. دانشمندان مصري سازنده اهرم ثلاثه (هرم گيزا و غيرو) چگونه از اين مطلب آگاهي نداشته اند، جاي تعجب است.
مي نويسند: در عهد عتيق روايت شده است كه حضرت سليمان دستور داد جامي براي او بسازند كه قطر دهانه آن ده آرنج و محيط آن سي آرنج باشد. به موجب اين جملات تلقين مي گردد كه حضرت سليمان (ع) از مقدار عددپي بي اطلاع و از مسائل رياضي بي بهره بوده است.
ارشميدس به ثابت بودن نسبت محيط دايره به قطر آن پي برد. نودوشش ضلعي منتظم محاط در دايره به او كمك كرد تا نسبت يا را تعيين كند كه به مقدار واقعي عددپي بسيار نزديك است.
فرانسوا ويت فرانسوي با استفاده از ۳۹۲۲۱۶ ضلعي منظم مقدار عددپي را تا نه رقم اعشار حساب كرد اين جمله فاقد اعتبار است. زيرا چنين چندضلعي منتظمي را نمي شود رسم كرد. امروزه كه وسايل بسيار پيشرفته اي را در اختيارد اريم از عهده اين عمل برنمي آييم. فرض و تخيل را جانشين عمل نموده آن را مبناي محاسبات قرارداده ايم. ويليام شنك عددپي را تا هفت صدوهفت رقم دهدهي حساب كرده كه عدد به دست آمده او را در قصر اكتشافات پاريس در غرفه مربوط به علوم رياضي به صورت نواري دورتادور تالار نوشته اند.نسبت پيرامون دايره را به قطر آن با حرف يوناني پي نشان مي دهند. امروز با دستگاههاي حسابگر تا سه هزاررقم اعشار را براي عدد پي محاسبه كرده اند. صحت و سقم اين عدد احتياج به بررسي و تحقيق دارد. لذا به بررسي مي پردازيم.
دايره به مركز O و شعاع واحد EO را رسم نموده و آن را براي مطالعه در نظر مي گيريم. چندضلعي هاي منتظم محيطي و محاطي آن را رسم مي كنيم.
مي گويند هر قدر تعداد اضلاع اين دوچند ضعلي منتظم بيشتر شود پيرامون اين دو چندضلعي به هم نزديك شده تا سرانجام بر هم منطبق مي گردند. قطعاً اين اتفاق بايد روي پيرامون دايره به وقوع بپيوندد.اين موضوع اولاً غيرممكن ثانياً كارگشا نيست. غيرممكن از آن جهت كه خطوط منحني و مستقيم غيرقابل انطباق اند. به فرض محال كه ممكن الوقوع باشد پيرامون دو چند ضلعي منتظم بر دايره سبب مساوي بودن انطباق كامل پيدا مي كند. سه پيرامون تبديل به يك پيرامون مي شود كه همانا پيرامون دايره است. مشكل مجدداً ظاهر مي شود. مقدار پيرامون اين دايره به قطر آن چقدر است؟
دايره به مركزO و شعاع EO ترسيم شده را مجدداً در نظر مي گيريم. دو قطر EA و NL آنرا عمود برهم مي كشيم. وتر قوس EL را رسم نموده براي توجه بيشتر قوس مربوطه را پاك مي كنيم. مطابق شكل.
به دست آوردن نسبت دو پاره خط EA و EL يكي به عنوان قطر دايره و ديگري به عنوان وتر آن كار سهل و ساده اي است.
ويا دانستن نسبت دو قوس EA و AL نيز بسيار آسان است.
دليل سهولت امر كاملاً مشخص است. دوپاره خط و دو قوس چون هر كدام از مقوله واحدي مي باشند اشكالي ايجاد نكرده صعوبتي را پيش پايمان قرارنمي دهند.قصد و غرض ما دانستن نسبت قوس EA به پاره خط EO است. چون از يك مقوله نيستند انطباق هم كه صورت نمي گيرد لذا دستيابي به خواسته دشوار و در حد غيرممكن بروز مي كند. دانشمندان و متفكرين گذشته به اين نظررسيدند كه يا قوس را به صورت خط راست درآورند و يا خط راست را به شكل قوس تبديل كنند. لذا كوشش ها به اين سمت و سو كشيده شد. مطالعه آثار اين دانشمندان راه را براي تحقيق باز نمود. تحقيق در اين زمينه را به اتفاق بررسي مي نمائيم.
دايره به مركز O و شعاع EO را رسم مي كنيم. دو قطر EA و NL عمود بر هم آن را مي كشيم. وتر زاويه قائمه و يا وتر قوس نود درجه EL را رسم مي نمائيم. بطوري كه گفته شد مقدار قوس EA دوبرابر مقدار قوسLA است. شكل يك. پاره خط EA را به منزله قوس EA و پاره خط LA را مماس بردايره به منزله قوسLA در نظر مي گيريم. شكل دو. دقيقاً مي دانيم كه پاره خط EA دوبرابر پاره خط LA است. (خودترسيم كرده ايم) بدون آنكه پاره خط EA از روي نقطه E خارج شود پاره خط EA را انتقال مي دهيم تا نقطه E بر نقطه A قرار گيرد و نقطه I ايجاد شود. (تعداد بي شماري نقطه را مي توان برهم قرارداد بدون آنكه از صورت نقطه بودن بدرآيند. طبق تعريف نقطه)
حال اگر از نقطه A به مركز دايره نقطه O وصل نماييم ادامه آن از نقطه Lمي گذرد. درواقع دو پاره خط AL و NL بريكديگر منطبق مي گردند شكل سه.
دليل. مثلث ايجاد شده ALI قائم الزاويه است. چون دو پاره خط AI و LI نسبت يك به دواند. زاويه AIL بايد شصت درجه و زاويه IAL سي درجه باشد. جالب و قابل تعمق است كه به وضعيت قوس نوددرجه و وتر مربوط به آن EL كوچكترين خللي وارد نمي شود. حال مي توان نسبت وتر اين مثلث پاره خط AI را نسبت به شعاع دايره EO به دست آورد. اين روش انحصاري در مورد كليه دواير صادق است. زيرا دايره ديگري رسم مي كنيم كه شعاع آن دقيقاً دو واحد باشد. بطور قطع و مسلم طول وتر به دست آمده از مثلث مربوط به اين دايره دوبرابر وتر مثلث قبلي است. محاسبات بطور دقيق نشان مي دهند كه نسبت وتر به شعاع اين دايره با مقدار قبلي برابر و ثابت است.
براساس نسبت به دست آمده از اين روش مربعي را يافته ام كه مساحتش با دقت ۳۰ـ۱۰*۱با مساحت دايره برابر است. با اين روش هر مقدار قوس دايره را مي توان تبديل به پاره خط نموده و يا هر مقدار پاره خطي را مي توان به صورت قوسي از دايره دلخواه درآورد.
جايي كه از فرد بسيار معمولي اينگونه تحقيق برآيد از انبيا و رسل كه مقربان درگاه حضرت احديت تعالي شانه هستند و الهه اعلم.

 

باتشکر



شنبه 21 دی 1392برچسب:, :: 21:33 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

«خرس قهوه ای»

 

نام فارسی : خرس قهوه ای

نام انگللیسی : brown bear 

نام علمی :ursus arctos  

خانواده : خانواده ی خرس ها (ursidae)

جمعیت : نامعلوم

پراکنش : در اروپا ، آمریکا و آسیا پراکنده است.

در ایران ازشمال خراسان تا آذربایجان و لرستان ،

خوزستان و فارس دیده می شود.

زیست گاه : خرس قهوه ای در مناطق جنگلی خزر ، ارسباران و زاگرس ، علف زارهای مرتفع کوهستانی و دره های پایین دست جنگل زندگی می کند.

اندازه : طول بدن این پستاندار 180 تا 250 سانتی متر ، طول دمش 6 تا 14 سانتی متر ، ارتفاع بدنش 90 تا 120 سانتی متر و وزنش 100 تا 385 کیلو گرم است و بزرگ ترین گوشت خوار ایران به شمار می رود.

ریخت شناسی : خرس قهوه ای جثه ای بزرگ ، گوش هایی کوچک و گرد ، دمی بسیار کوچک و نامشخص ، سری پهن ، پوزه ای کشیده و چشم هایی ریز و نزدیک به هم دارد.گردنش کوتاه و کلفت ، دست و پایش بلند و کلفت دارای 5 ناخن بلند ، بدنش پوشیده از موهای انبوه ، زبر و بلند و رنگ موهای بدنش بسیار متغیر و از زرد روشن تا قهوه ای تیره است.

رژیم غذایی : خرس قهوه ای همه چیز خوار است و اغلب از مواد گیاهی شامل میوه ، ریشه ، دانه و جوانه ی گیاهان تغذیه می کند.گاهی هم حشره ، مهره داران کوچک ، ماهی ، لاشه ی حیوانات ، دام های اهلی ، زباله و عسل می خورد.

زاد آوری : جفت گیری خرس های قهوه ای در اواسط تابستان صورت می گیرد و نوزادان در زمستان به دنیا می آیند.

وضعیت حفاظتی :ا ین گونه در ایران جمعیت به نسبت مناسبی دارد؛ ولی در برخی نواحی جمعیت آن رو به کاهش است.

 

 

 

 

 

 



شنبه 21 دی 1392برچسب:, :: 12:0 ::  نويسنده : محمد رضا همتی
 
«چین بزرگترین پایگاه داده را می سازد»
 
نهادهای دولتی چین بودجه این طرح را که «شهرهای ابری» نام دارد تامین می‌کنند.
چین هم اکنون در حال ساخت مجموعه‌ای از پایگاه‌های داده بسیار بزرگ است که تکمیل آن علاوه بر اینکه این کشور را به یکی از پیشرفته‌ترین مراکز دارای زیرساخت‌های فناوری پردازش ابری تبدیل می‌کند، فرصت‌های تجاری بی‌شماری را نیز برای شرکت‌های آمریکایی به وجود می‌آورد.
به گزارش همكاران سيستم مطابق گزارش وب سایت computerworld چین تلاش می‌کند با ساخت صدها مرکز داده بزرگ نیاز جمعیت آنلاین ۵۰۰ میلیونی خود را برطرف کند.
این مراکز داده برای شتاب بخشیدن به رشد صنعت ارتباطات دور و خدماتی مثل تجارت الکترونیک، بانکداری آنلاین و دولت الکترونیک ساخته می‌شود.
این پایگاه‌ها همچنین قرار است به عنوان زیرساخت فناوری های پردازشی برای شرکت های خارجی مورد استفاده قرار گیرد.
ساخت این پایگاه های داده براساس یک طرح پنج ساله با پشتیبانی دولت چین صورت می‌گیرد.
نهادهای دولتی چین بودجه این طرح را که «شهرهای ابری» نام دارد تامین می‌کنند.
شهرهای ابری به مناطق صنعتی اطلاق می‌شود که قرار است زیرساخت‌های موردنیاز برای تاسیس ۲۰ پایگاه داده را فراهم کنند.
این پایگاه ها هم اکنون در مساحتی به اندازه ۵۰ هزار متر مربع در دست ساخت است.
رشد و توسعه پایگاه‌های داده در چین فرصت‌های زیادی را پیش روی شرکت‌های آمریکایی از قبیل اچ‌پی و آی‌بی‌ام قرار می‌دهد. چرا که این شرکت‌ها هم اکنون در چین بیش از هر کشور دیگری دفاتر تحقیق و توسعه و نیروی کار دارند.
این شرکت‌ها هم اکنون چین را در پیشبرد این طرح‌ها یاری می‌کنند.
این کشور در گذشته نیز پایگاه های داده زیادی ساخته بود اما این مراکز به سرعت ظرفیت و کاربرد خود را به خاطر زیرساخت‌های ضعیف از دست داد.
اما چین حالا امیدوار است که بتواند این طرح را به شیوه موفق تری به سرانجام برساند.
مقامات چینی حتی موضوع انتشار گازهای کربنی حاصل از فعالیت این پایگاه‌های داده را از نظر دور نداشته‌اند و دستور داده‌اند در ساخت پایگاه‌های داده جدید از فناوری‌های مدرن که از لحاظ صرف انرژی به‌صرفه‌تر هستند، استفاده شود.
با وجود اینکه صنعت ذخیره و پردازش داده در چین در حال رشد و شکوفایی است، اما تحلیلگران در باره استفاده شرکت‌های خارجی از این پایگاه‌ها شک و شبهه‌هایی را مطرح کرده‌اند.
حق مالکیت پایگاه‌های داده و دیگر تجهیزات موجود در این مراکز از جمله مهم‌ترین موضوعات مورد نظر تحلیلگران است که معتقدند ممکن است موانعی را پیش پای شرکت‌های خارجی بگذارد.
البته چین در این زمینه با رقبای سرسختی مثل سنگاپور و هنگ کنگ روبروست.
یکی دیگر از چالش‌های چین در این زمینه قواعد محدود کننده این کشور در حوزه فناوری‌های اطلاعاتی است.


شنبه 21 دی 1392برچسب:, :: 11:49 ::  نويسنده : محمد رضا همتی
«نسخه جدید JAlbum به بازار آمد»
امروزه ساخت آلبوم‌های عکس به یکی از سرگرمی‌های مفید کاربران تبدیل شده است.

به گزارش گجت نیوز از همکاران سيستم، نرم‌افزارهای متعددی برای ساخت آلبوم‌های دیجیتال وجود دارد که JAlbum یکی از آنهاست.

در واقع این نرم‌افزار که تقریباً عملکردی مشابه پیکاسا (محصول شرکت گوگل) و iPhoto (محصول شرکت اپل) دارد، برای سازماندهی، ویرایش و انتشار عکس‌های دیجیتالی به کار می‌رود.

گفته می‌شود کار با این نرم‌افزار بسیار آسان و سریع بوده و استفاده از آن به دانش فنی کار با رایانه نیاز ندارد.

کاربران با استفاده از JAlbum به سادگی می‌توانند عکس‌های دیجیتال خود را به صورت صفحات منظم وب در آورده و آنها را در وب سایت خویش به نمایش گذارند.

شرکت سازنده، فضایی رایگان برای به اشتراک گذاشتن عکس‌های تولید شده توسط JAlbum به کاربران اختصاص می‌دهد.

به گزارش وی‌تری، اخیراً نسخه جدیدی از نرم افزار JAlbum عرضه شده است.

این نسخه که Jalbum ۱۰.۳ نام دارد، با حدود ۱۴ مگابایت حجم، به صورت رایگان قابل دانلود و استفاده است.

نسخه جدید از ۳۲ زبان پشتیبانی می‌کند.

علاقه‌مندان، برای دانلود این نرم‌افزار می‌توانند به آدرس اینترنتی jalbum.net مراجعه نمایند.


پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:, :: 22:25 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«خواص میوه ها»

1) خواص سیر:

سیر قوه  باء را تقویت می کند،ادرار  را زیاد نموده و عروق شعریه را باز می کند و همین موضوع سبب می شود که فشار خون پایین بیاید.  سیر بهترین درمان  نسیان وفراموشی است،خوردن سیــــــر کدورت ذهن را از بین می برد .  میکروبهای  وبا  و گریپ و عده ی زیادی از میکروبها را نابــــود     

می سازد .  سیر بهترین مقوی پیاز مغز بوده،روی غدد مغز تاثیر  نیکو دارد . سیر دارای ویتامینهای

ث،ب  بوده و خوردن ان برای  بیماران رماتیسم و نقرس مفید است و بوی آن را معمولا" با خـوردن

سبزیهای سبز می توان از بین برد . 

سیر اثر نیکویی در ضدعفونی کردن معده دارد،ولی نباید در خوردن آن افراط کرد  اگر با غذا همــه روزه یک پر سیر میل نمایید بوی آن شما را آزار نمی دهد و همیشه سالم خواهید بود . 

2) احادیث درباره خوردن سیر:

رسول اکرم (ص) :«سیر شفای هفتاد بیماری است» سیر*در تقویت بنیه و جلو گیری از تصلب شرایین و پائین کشیدن فشار خون دوائی کامل و کافیست.سیر*جریان خون را در رگها تنظیم میکند و خون را صاف میکند.سیر*از پیریهای زود رس که نتیجه فساد خون است و رماتیسم و بواسیر،این گیاه سودمند اثری شفا بخش دارد.سیر*این بیماریها را علاج میکند یا دست کم تخفیف میدهد:« سل ریوی،آنفلونزا،نفس تنگی،زخم معده، عفونت روده ها دیفتری، کدورت رنگ پوست،التهابات معدی».

امام صادق(ع) : «در سیزده قرن پیش در مورد خواص سیر دستور های طبی فرموده که با عقیده دانشمندان فن پزشکی در این عصر تطبیق میشود.و نیز امام فرموده «بوسیله سیر دردهای خود را درمان کنید».  



پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

«تاريخچه فيزيک»

تعريف فیزیک از واژه یونانی physikos به معنی « طبیعی» و physis به معنی « طبیعت» گرفته شده است. پس فیزیک علم طبیعت است به عبارتی در عرصه علم پدیده های طبیعی را بررسی می کند.

علم فیزیک علم فیزیک رفتار و اثر متقابل ماده و نیرو را مطالعه می کند.مفاهیم بنیادی پدیده های طبیعی تحت عنوان قوانین فیزیک مطرح می شوند.این قوانین به توسط علوم ریاضی فرمول بندی می شوند به طوریکه قوانین فیزیک و روابط ریاضی با هم در توافق بوده و مکمل هم هستند.و دو تایی قادرند کلیه پدیده های فیزیکی را توصیف نمایند.

تاریخچه علم فیزیک از روزگاران باستان مردم سعی می کردند رفتار ماده را بفهمند. و بدانند که:چرا مواد مختلف خواص متفاوت دارند؟ چرا برخی مواد سنگینترند؟ و… همچنین جهان ، تشکیل زمین و رفتار اجرام آسمانی مانند ماه و خورشید برای همه معما بود. قبل از ارسطو تحقیقاتی که مربوط به فیزیک می شد ، بیشتر در زمینه نجوم صورت می گرفت. علت آن در این بود که لااقل بعضی از مسائل نجوم معین و محدود بود و به آسانی امکان داشت که آنها را از مسائل فیزیک جدا کنند. در برابر سوالاتی که پیش می آمد گاه خرافاتی درست می کردند، گاه تئوریهایی پیشنهاد می شد که بیشتر آنها نادرست بود. این تئوریها اغلب برگرفته ازعبارتهای فلسفی بودند و هرگز بوسیله تجربه و آزمایش تحقیق نمی شدند. و بعضی مواقع نیز جوابهایی داده می شد که لااقل بصورت اجمالی و با تقریب کافی بنظر می رسید.

 

در آن زمان جهان به دو قسمت تقسیم می شد: جهان تحت فلک قمر و مابقی جهان.مسائل فیزیکی اغلب مربوط به جهان زیر ماه بود و مسائل نجومی مربوط به ماه و آن طرف ماه نیز،« فیزیک ارسطو» یا بطور صحیحتر« فیزیک مشائی» بود که در چند کتاب مانند« فیزیک»،« آسمان»،« آثار جوی»،« مکانیک»،« کون و فساد» و حتی« مابعدالطبیعه» دیده می شد.

در قرن 17 ، گالیله برای اولین باربه منظور قانونی کردن تئوریهای فیزیک ، از آزمایش استفاده کرد. او تئوریها را فرمولبندی کرد و چندین نتیجه از دینامیک و اینرسی را با موفقیت آزمایش کرد. پس از گالیله ، اسحاق نیوتن ، قوانین معروف خود «قوانین حرکت نیوتن) را ارائه کرد که به خوبی با تجربه سازگار بودند. بدین ترتیب فیزیک جایگاه علمی و عملی خود را یافت و روزبه روز پیشرفت کرد، مباحث آن گسترده تر شد، تا آنجا که قوانین آن از ریزترین ابعاد اتمی تا وسیعترین ابعاد نجومی را شامل می شود. اکنون فیزیک مانند زنجیری محکم با بقیه علوم مرتبط است و هنوز هم به سرعت در حال گسترش و پیشرفت می باشد.

نقش فیزیک در زندگی هر فرد بزرگ یا کوچک، درس خوانده یا بیسواد ، شاغل یا بیکار خواه ناخواه با فیزیک زندگی می کند. عمل دیدن و شنیدن ، عکس العمل در برابراتفاقات ، حفظ تعادل در راه رفتن و… نمونه هایی از امور عادی ولی در عین حال وابسته به فیزیک می باشند. پدیده های جالب طبیعی نظیر رنگین کمان ، سراب ، رعد و برق ، گرفتگی ماه و خورشید و… همه با فیزیک توجیه می شوند. برنامه های رادیو ، تلویزیون ، ماهواره ، اینترنت ، تلفن و… با کمک فیزیک مخابره می شوند. با این نمونه های ساده ، می توان تصور کرد که اگر فیزیک نبود و اگر روزی قوانین فیزیک بر جهان حاکم نباشند، زندگی و ارتباطات مردم شدیدا دچار مشکل می شود.

فیزیک و سایر علوم فیزیک، دینامیک و ساختار درونی اتم ها را توصیف می کند. و از آنجا که همه مواد شامل اتم هستند، پس هر علمی که در ارتباط با ماده باشد، با فیزیک نیز مرتبط خواهد بود. علومی نظیر: شیمی ، زیست شناسی ، زمین شناسی ، پزشکی ، دندانپزشکی ، داروسازی ، دامپزشکی ، فیزیولوژی ، رادیولوژی ، مهندسی مکانیک ، برق ، الکترونیک ، مهندسی معدن ، معماری ، کشاورزی و … . فیزیک درصنعت ، معدن ، دریانوردی ، هوانوردی و… نیزکاربرد فراوان دارد. اینکه ابزار کار هر شغلی و هر علمی مبتنی براستفاده ازقوانین و مواد فیزیکی است، نقش اساسی فیزیک درسایر علوم و رشته ها را نمایان می کند. علاوه برآن استفاده روزافزون از اشعه لیزر در جراحی ها و دندانپزشکی، رادیوگرافی با اشعه ایکس در رادیولوژی ، جوشکاری صنعتی و… نمونه هایی از کاربردهای بیشمار فیزیک در علوم دیگرمی باشند.

 

فیزیک و آینده با این روند رو به رشدی که علم فیزیک در کنار سایر علوم دارد، می توان امیدوار بود که در آینده به چراها و چگونگی های عالم طبیعت پاسخ داده شود و این دنیای فیزیک سکوی پرتاب به عالم متا فیزیک باشد. در آينده شايد رسیدن به سرعت نور و فراتر از آن را مقدور باشد. در آينده شايد بتوان : - مثالهای عجیب نسبیت را عملی کند. - معمای مثلث برمودا را حل کند. - واقعیت یوفوها( بشقاب پرنده ها) را مشخص کند. - به راز وجود یا عدم وجود هوش فرا زمینی واقف شود. - و…

كشفيات وابسته به فيزيك:

اعراب – مصريان و ديگران نظام عدد نويسي كنوني – هندسه مقدماتي و رياضيات مقدماتي را ابداع مي كنند.

قبل از ميلاد :

525 فيثاغورث : با ابداع آميزه اي از رياضيات و عرفان از افسانه رويگردان شده به اعداد كه آنها را منبع حقيقت مي داند روي مي آورد.

340 ارسطو : مجادله مي كند كه زمين به جاي يك فلات مسطح يك كره گرد است.

295 اقليدس : كتاب خود عناصر را منتشر و دانش هندسه را منظم و مرتب مي كند.

 

260 اريستار كوس ساموسي : اصل گردش زمين به گرد خورشيد و عالمي بسيار پهناور را پيش مي كشد.

240 : ارشميدس : مكانيك كلاسيك و دانش فيزيك مقدماتي را پي ريزي و مدون مي كند.

200 اراتوستنس : روش اندازه گيري محيط زمين را به دست مي دهد.

100 كلاديوس پتالومي ( بطلميوس) : مدل پيچيده زمين مركزي جهان را مي سازد كه تا 1400 سال بعد اساس دانش نجوم باقي مي ماند.

بعد از ميلاد

1515 لئوناردو داوينچي : در زمينه هاي مكانيك – هيدروليك و آيرو ديناميك مشاهدات و برداشت هاي مهمي مي كند.

1543 نيكلاس كپرنيك : كتاب ( درباره گردش سيارات) را منتشر و اصل خورشيد مركزي جهان را مطرح مي كند.

1572 تيكوبراهه : يك نوا (ستاره جديد = Nova ) مشاهده مي كند كه گواهي بر متغير بودن جهان مي شود.

1610 گاليلئو گاليله : براي نخستين بار آسمان شب را از درون يك دوربين نجومي تلسكوپ مي بيند و كشفياتي را اعلام ميكند كه مويد صحت نظريه كيهاني كپرنيك است.

1619 يوهان كپلر : ثابت مي كند كه مسير حركت سيارات به گرد خورشيد بيضي شكل است و قوانين حركت آن ها را بدست مي آورد.

1687 آيزاك نيوتن : با انتشار كتاب پرنسيپاي خود نشان مي دهد كه نيروي جاذبه ثقل كه از قانون تناسب معكوس با مجذور فاصله پيروي مي كند. عامل حركت سقوطي اجسام به طرف زمين و حركت مداري كره ماه به زمين – هر دو – يكي است.

1799 پي ير سيمون دو لاپلاس : براي فرضيه جاذبه عمومي نيوتن شالوده اي رياضي بنا و نظريه احتمالات را نيز پي ريزي مي كند. لاپلاس به پايه گذاري دستگاه آحاد اندازه گيري متريك هم كمك مي كند.

1824 كارل فردريش گاوس : اصول هندسه غير اقليدسي را پي ريزي مي كند.

1824 كريستين دوپلر : كشف مي كند كه فركانس امواج نوري و صوتي يك منبع در حال حركت به چشم و گوش يك ناظر ايستاده كمتر مي آيد اگر منبع در حال دور شدن از او و بيشتر مي آيد. اگر منبع در حال نزديك شدن به او باشد.

1831 مايكل فارادي : پديده القاي الكترومغناطيسي را كشف مي كند.

1848 ويليام كولن : دماي صفر مطلق را تعيين مي كند.

1848 ژان لئو فوكو : روش هايي براي اندازه گيري سرعت نور در هوا ابداع و ثابت مي كند كه سرعت سير نور در آب و ساير محيط هاي شفاف به نسبت عكس ضريب هاي شكست نوري آن محيط كاهش مي يابد.

1860 رابرت بنزن و گوستاو كيرشهف : تجزيه طيفي را پي ريزي و مقايسه مواد آزمايشگاهي با مواد سازنده خورشيد و ستارگان ديگر را كه در عمل به معناي امكان تعيين جنس مواد سازنده آن كرات از روي زمين است ممكن مي كند.

1864 جان كلارك ماكسول : در گفتار درباره الكتريسيته و مغناطيس- را كه امكان فهم پديده هاي مربوط به اين حوزه دانش را بسيار بيشتر مي كند منتشر مي سازد.

1879 آلبرت مايكلسن : با استفاده از اصول فوكو سرعت سير نور را اندازه مي گيرد.

1887 آلبرت مايكلسن و ادوارد مورلي : آزمايش هاي دقيقي انجام و به كمك آن ها نشان مي دهند كه فضا از چيزي به نام اتر كه وجود آن براي انتشار نور لازم دانسته مي شد نمي تواند پر باشد.

1894 هاينريش هرتز : عملا نشان مي دهد كه امواج الكترومغناطيسي با سرعت نور سير مي كنند و مانند آن مي توانند بازتابش و شكست داشته باشند و قطبي يا پلاريزه هم بشوند.

1895 ويليام رونتگن : اشعه ايكس را كشف و نخستين برنده جايزه نوبل در فيزيك مي شوند.

1898 ماري و پير كوري : عناصر راديو اكتيو راديوم و پولونيوم را شناسايي مي كنند.

1900 ماكس پلانك : نظريه كوانتومي تابش (تشعشع) را بصورت يك اصل بيان كرد و با آن فيزيك كوانتومي را پايه ريزي كرد.

1904 ارنست رادرفورد : نشان مي دهد كه عمر زمين را مي توان با محاسبه مقدار گاز هليومي كه از سنگ معدن مواد راديواكتيو خارج مي شود اندازه گرفت.

1905 آلبرت انيشتين : مقالاتي درباره نظريه نسبيت خاص – پديده فوتو الكتريك و حرارت براوني منتشر مي كند كه نظريه نسبيت وي اندازه كيري زمان و مكان در سرعت هاي زياد را ناهنجار و جرم و انرژي را معادل يكديگر مي داند.

1906 جي جي تامسون : وجود ذره الكترون را عملا تثبيت مي كند.

1911 ارنست رادرفورد : نشان مي دهد كه بخش اعظم جرمي اتم در هسته بسيار كوچك آن جاي دارد.

1913 نيلز بوهر : نظريه ساختار اتم را فرمول بندي مي كند.

1916 آلبرت انيشتين : نظريه نسبيت عام خود را كه نظريه بنيادي درباره فضا – زمان و جاذبه ثقل است منتشر مي كند و جاذبه ثقل را پديده اي ناشي از فضاي خميده ميداند.

1924 شاهزاده لويي دوبروي : اصل علمي را مطرح مي كند كه به موجب آن ماده حتي شيئي مانند الكترون كه در حالت عادي ذره شناخته مي شود در عين حال رفتار موجي هم دارد.

1925 ولفگانگ پاولي : اصل منع (exclusion principal) خود را كه در شناخت خطوط طيفي نور ستارگان و سحابي ها كارايي دارد بيان مي كند.

1926 اروين شرودينگر : معادله موج خود را كه شارح چگونگي حركت امواج دوبروي از مكاني به مكان ديگر است. و اينك معادله مركزي مكانيك كوانتومي دانسته مي شود تدوين و تثبيت مي كند.

1927 يان اورت : ثابت مي كند كه كهكشان راه شيري در چرخش است و چندي بعد با استفاده از تلسكوپ راديويي نقشه هايي از بازوي مارپيچي اين كهكشان تهيه مي كند.

1928 پي . ا. ام ديراك : با محاسبه وجود ذرات ضد ماده را پيش بيني مي كند كه اينها ذراتي هستند مانند ذرات ماده معمولي ولي بار الكتريكي مختلف العلامه با بار آنها ( يكي از آنها پزيترون است كه ضد الكترون است)

1929 ادوين هابل : با استفاده از تجزيه و تحليل طيفي نشان مي دهد كه جهان واقعا آنگونه كه انيشتين با محاسبه پيش بيني كرده است در حال انبساط است.

1931 ولفگانگ پاولي : وجود ذره نوترينو را با محاسبه پيش بيني مي كند.

1932 جيمز چادويك : ذره نوترون را كشف و جايزه نوبل 1935 در فيزيك را نصيب خود مي كند.

1938 ليزه و اوتو هاهن : پديده شكافت هسته اتم را كشف مي كند و هاهن به پاس آن كشف جايزه نوبل دريافت مي كند ( همكار او ميتز پيش از كامل شدن كار مجبور به فرار از آلمان نازي مي شود ولي آگاهان نقش آن خانم را در آن تلاش محفوظ مي دانند.)

1939 لئوزيلارد : به مفهوم واكنش زنجيره اي در فيزيك اتمي دست مي يابد و يكي از چند نويسنده نامه اي به امضاي انيشتين به رئيس جمهور روزولت مي شود. نامه درباره توانايي هاي بمب اتمي و علمي بودن ساخت آن با استفاده از پديده شكافت هسته اورانيوم است.

1942 انريكو فرمي : سرپرستي برنامه ساخت و راه اندازي نخستين راكتور اتمي جهان را كه بخشي از پروژه منهتن است به عهده مي گيرد.

1945 جي رابرت اوپنهايمر : برنامه ساختن نخستين بمب اتمي را كه بخشي از پروژه منهتن است رهبري مي كند.

 

1946 ژرژ گاموف : پيش بيني مي كند كه انفجار بزرگ آغازگر جهان بايد تشعشعات كيهاني پشت صحنه اي بار آورده باشد.

1960 آلن سنديج و توماس ماتيوس : كوازار ها را كه دورترين كهكشانها ( دورترين تا زمين) هستند كشف مي كنند.

1961 مري گل مان ويووال نعمان : مستقل از يكديگر طرح طبقه بندي ذرات درون اتمي را كه گل مان طرح هشت لايگي مي نامند مي ريزند

1963 ئي . ان . لورنتز : نخستين مقاله درباره نظريه درهم ريختگي را منتشر مي كند.

1964 مري گل مان و جرج زوويك : مستقل از يكديگر نظريه تشكيل يافتن پروتون و نوترون و هادرون ديگر از ذرات جديد كوچكتري به نام كوارك را پيش مي شكد كه نام كوارك و گل مان انتخاب مي كنند.

1965 ريچار فاينمن : مشتركا با توموناكو و شوينگر جايزه نوبل در فيزيك را بپاس ابداع نظريه الكتروديناميك كوانتومي برنده مي شوند. نظريه اي كه ابداع آن در طريق جستجو براي درك طبيعت گام مهمي به جلو تلقي مي شود.

1965 رابرت ويلسون و آرنونپنرياس : وجود تشعشعات يا تابش هايي را در اعماق فضا كشف و صحت نظريه انفجار بزرگ را تاييد آزمايش مي رسانند.

1968 آزمايش هاي انجام شده در مركز شتاب دهنده خطي دانشگاه استنفورد صحت نظريه كوارك ها را تاييد ميكنند.

1981 آلن گوت : اين اصل را كه عالم كيهاني اوليه از يك دوره انبساط قابل نمايش با يك تابع رياضي نمايي گذر كرده است ثابت مي كند.

1995 دانشمندان شاغل در آزمايشگاه دستگاه شتاب دهنده ملي فرمي – نشانه هاي وجود كوارك (رو) آخرين عضو پيدا نشده خانواده ذرات تشكيل دهنده سنگ بناي كل ماده موجود در عالم را پيدا مي كند.

منابع : - مجله رشد - بلاگ ملادرا - سايت Physics Chronology - سايت Visual Archives

 



پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:تاریخچه ریاضی,, :: 22:5 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«تاریخچه ریاضی»

انسان اولیه نسبت به اعداد بیگانه بود و شمارش اشیاء اطراف خود را به حسب غریزه یعنی همانطور که مثلاً مرغ خانگی تعداد جوجه هایش را می داند انجام می داد اما به زودی مجبور شد وسیله شمارش دقیق تری بوجود آورد لذا به کمک انگشتان دست دستگاه شماری پدید آورد که مبنای آن ۶۰ بود. این دستگاه شمار که بسیار پیچیده می باشد قدیمی ترین دستگاه شماری است که آثاری از آن در کهن ترین مدارک موجود یعنی نوشته های سومری مشاهده می شود. سومریها که تمدنشان مربوط به حدود هزار سال قبل از میلاد مسیح است در جنوب بین النهرین یعنی ناحیه بین دو رود دجله و فرات ساکن بودند. آنها در حدود ۲۵۰۰ سال قبل از میلاد با امپراطوری سامی عکاد متحد شدند و امپراطوری و تمدن آشوری را پدید آوردند.
سه قرن اول ریاضیات یونانی که با تلاشهای اولیه در هندسه برهانی بوسیله تالس در حدود ۶۰۰ سال قبل از میلاد شروع شده و با کتاب برجسته اصول اقلیدس در حدود ۳۰۰ سال قبل از میلاد به اوج رسید، دوره‌ای از دستاوردهای خارق العاده را تشکیل می‌دهد.
در حدود ۱۲۰۰ سال قبل از میلاد بود که قبایل بدوی “دوریایی” با ترک دژهای کوهستانی شمال برای دستیابی به قلمروهای مساعدتر در امتداد جنوب راهی شبه جزیره یونان شدند و متعاقب آن قبیله بزرگ آنها یعنی اسپارت را بنا کردند. بخش مهمی از سکنه قبلی برای حفظ جان خود ، به آسیای صغیر و زایر یونانی و جزایر یونانی دریای اژه گریختند و بعدها در آنجا مهاجرنشنهای تجاری یونانی را برپا کردند. در این مهاجرنشینها بود که در قرن ششم (ق.م) اساس مکتب یونانی نهاده شد و فلسفه یونانی شکوفا شد و هندسه برهانی تولد یافت. در این ضمن ایران بدل به امپراطوری بزگ نظامی شده بود و به پیروزی از یک برنامه توسعه طلبانه در سال ۵۴۶ (ق.م) شهر یونیا و مهاجرنشینهای یونانی آسیای صغیر را تسخیر نمود. در نتیجه عده‌ای از فیلسوفان یونانی مانند فیثاغورث موطن خود را ترک و به مهاجرنشینهای در حال رونق جنوب ایتالیا کوچ کردند. مدارس فلسفه و ریاضیات در “کروتونا” زیر نظر فیثاغورث در “الیا” زیر نظر کسنوفانس ، زنون و پارمیندس پدید آمدند.
در حدود۴۸۰ سال قبل از میلاد آرامش پنجاه ساله برای آتنیها پیش آمد که دوره درخشانی برای آنان بود و ریاضیدانان زیادی به آتن جذب شدند. در سال ۴۳۱ (ق.م) با آغاز جنگ “پلوپونزی” بین آتنیهای و آسپارتها ، صلح به پایان رسید و با شکست آتنیها دوباره رکورد حاصل شد.

ظهور افلاطون و نقش وی در تولید دانش ریاضی:

اگرچه با پایان جنگ پلوپرنزی مبادله قدرت سیاسی کم اهمیت تر شد، اما رهبری فرهنگی خود را دوباره بدست آورد. افلاطون در آتن یا حوالی آن و در سال ۴۲۷ (ق.م) که در همان سال نیز طاعون بزرگی شیوع یافت و یک چهارم جمعیت آتن را هلاک رد و موجب شکست آنها شد، به دنیا آمد، وی فلسفه را در آنجا زیر نظر سقراط خواند و سپس در پی کسب حکم عازم سیر و سفرهای طولانی شد. وی بدین ترتیب ریاضیات را زیر نظر تیودوروس در ساحل آفریقا تحصیل کرد. در بازگشت به آتن در حدود سال ۳۸۷ (ق.م) آکادمی معروف خود را تاسیس کرد.
تقریبا تمام کارهای مهم ریاضی قرن چهارم (ق.م) بوسیله دوستان یا شاگردان افلاطون انجام شده بود. آکادمی افلاطون به عنوان حلقه ارتباط ریاضیات فیثاغورثیان اولیه و ریاضیات اسکندریه در آمد. تاثیر افلاطون بر ریاضیات ، معلول هیچ یک از کشفیات ریاضی وی نبود، بلکه به خاطر این اعتقاد شورانگیز وی بود که مطالعه ریاضیات عالیترین زمینه را برای تعلیم ذهن فراهم می‌آورد و از اینرو در پرورش فیلسوفان و کسانی که می‌بایست دولت آرمانی را اداره کنند، نقش اساسی داشت. این اعتقاد ، شعار معروف او را بر سر در آکادمی وی توجیه می‌کند: “کسی که هندسه نمی‌داند، داخل نشود.” بنابراین به دلیل رکن منطقی و نحوه برخورد ذهنی نابی که تصور می‌کرد مطالعه ریاضیات در شخص ایجاد می‌کند، ریاضیات به نظر افلاطون از بیشترین اهمیت برخوردار بود، و به همین جهت بود که جای پر ارزش را در برنامه درس آکادمی اشغال می‌کرد. در بیان افلاطون اولین توضیحات درباره فلسفه ریاضی موجود هست.

ادامه دهندگان مسیر افلاطون:

* ایودوکسوس که هم نزد آرخوتاس و هم نزد افلاطون درس خوانده بود، مدرسه‌ای در سینویکوس در آسیای صغیر تاسیس کرد.
* منایخموس از معاشرین افلاطون و یکی از شاگردان ایودوکسوس ، مقاطع مخروطی را ابداع کرد.
* دینوستراتوس ، برادر منایخموس، هندسه دانی ماهر و از شاگردان افلاطون بود.
* تیاتیتوس ، مردی با استعدادهای خیلی عادی که احتمالا قسمت اعظم مطالب مقاله‌های دهم و یازدهم اقلیدس را نیز به او مدیونیم، یکی از شاگردان تیودوروس بود.
* ارسطو گرچه ادعای ریاضیدانی نداشت ولی سازمان دهنده منطقی قیاسی و نویسنده آثاری در باب موضوعات فیزیکی بود. وی تسلط خارق العاده‌ای بر روشهای ریاضی داشت.

مسیرهای تکامل ریاضیات در یونان:

در تکامل ریاضیات طی ۳۰۰ سال اول ، سه خط سیر مهم و متمایز را می‌توان تشخیص داد.
* ابتدا ، بسط مطالبی است که در اصول مدون شد، که با توانایی توسط فیثاغورثیان شروع شد و بعدها بقرط ، ایودوروس ، تیاتیتوس ، دیگران مطالبی به آن اضافه کردند.
* خط سیر دوم شامل بسط مفاهیمی است در رابطه با بینهایت کوچکها و روندهای حدی و مجموع یابی که تا بعد از اختراع حساب دیفرانسیل و انتگرال در دوارن معاصر به وضوح نهایی دست نیافتند. پارادوکسهای زنون؛ روش افنای آنتیخوان و ایودوکسوس و نظر اتمی بودن جهان که به نام دموکریتوس مربوط است، به مسیر رشد دوم تعلق دارند.
* سومین مسیر تکاملی مربوط به هندسه عالی یا هندسه منحنیهایی بجز دایره و خط مستقیم و سطوحی غیر از کره و صفحه است. شگفت آنکه قسمت عمده این هندسه عالی در تلاشهای مستمر برای حل سه مساله ترسیم که امروزه هم مشهورند عبارتند از: تضعیف مکعب ، تثلیث زاویه و تربیع دایره اختصاص دارد.
نخستین دانشمند معروف یونانی طالس ملطلی (۶۳۹- ۵۴۸ ق. م.) است که در پیدایش علوم نقش مهمی به عهده داشت و می توان وی را موجد علوم فیزیک، نجوم و هندسه دانست. در اوایل قرن ششم ق. م. فیثاغورث (۵۷۲-۵۰۰ ق. م.) از اهالی ساموس یونان کم کم ریاضیات را بر پایه و اساسی قرار داد و به ایجاد مکتب فلسفی خویش همت گماشت. پس از فیثاغورث باید از زنون فیلسوف و ریاضیدان یونانی که در ۴۹۰ ق. م. در ایلیا متولد شده است نام ببریم. در اوایل نیمه دوم قرن پنجم بقراط از اهالی کیوس قضایای متفرق آن زمان را گردآوری کرد و در حقیقت همین قضایا است که مبانی هندسه جدید ما را تشکیل می دهند.
در قرن چهارم قبل از میلاد افلاطون در باغ آکادموس در آتن مکتبی ایجاد کرد که نه قرن بعد از او نیز همچنان برپا ماند. این فیلسوف بزرگ به تکمیل منطق که رکن اساسی ریاضیات است همت گماشت و چندی بعد منجم و ریاضی دان معاصر وی ادوکس با ایجاد تئوری نسبتها نشان داد که کمیات اندازه نگرفتنی که تا آن زمان در مسیر علوم ریاضی گودالی حفر کرده بود هیچ چیز غیرعادی ندارد و می توان مانند سایر اعداد قواعد حساب را در مورد آنها به کار برد.
در قرن دوم ق. م. نام تنها ریاضی دانی که بیش از همه تجلی داشت ابرخس یا هیپارک بود. این ریاضیدان و منجم بزرگ گامهای بلند و استادانه ای در علم نجوم برداشت و مثلثات را نیز اختراع کرد. بطلمیوس که به احتمال قوی با امپراطوران بطالسه هیچگونه ارتباطی ندارد در تعقیب افکار هیپارک بسیار کوشید. در سال ۶۲۲ م. که حضرت محمد (ص) از مکه هجرت نمود در واقع آغاز شکفتگی تمدن اسلام بود.
در زمان مأمون خلیفه عباسی تمدن اسلام به حد اعتلای خود رسید به طوری که از اواسط قرن هشتم تا اواخر قرن یازدهم زبان عربی زبان علمی بین المللی شد. از ریاضیدانان بزرگ اسلامی این دوره یکی خوارزمی می باشد که در سال ۸۲۰ به هنگام خلافت مأمون در بغداد کتاب مشهور الجبر و المقابله را نوشت.
دیگر ابوالوفا (۹۹۸-۹۳۸) است که جداول مثلثاتی ذیقیمتی پدید آورد و بالاخره محمد بن هیثم (۱۰۳۹-۹۶۵) معروف به الحسن را باید نام برد که صاحب تألیفات بسیاری در ریاضیات و نجوم است. قرون وسطی از قرن پنجم تا قرن دوازدهم یکی از دردناکترین ادوار تاریخی اروپاست. عامه مردم در منتهای فلاکت و بدبختی به سر می بردند. برجسته ترین نامهایی که در این دوره ملاحظه می نماییم در مرحله اول لئونارد بوناکسی (۱۲۲۰-۱۱۷۰) ریاضیدان ایتالیایی است. دیگر نیکلاارسم فرانسوی می باشد که باید او را پیش قدم هندسه تحلیلی دانست.
در قرون پانزدهم و شانزدهم دانشمندان ایتالیایی و شاگردان آلمانی آنها در حساب عددی جبر و مکانیک ترقیات شایان نمودند. در اواخر قرن شانزدهم در فرانسه شخصی به نام فرانسوا ویت (۱۶۰۳-۱۵۴۰م) به پیشرفت علوم ریاضی خدمات ارزنده‌ای نمود. وی یکی از واضعین بزرگ علم جبر و مقابله جدید و در عین حال هندسه دان قابلی بود.
▪ کوپرنیک (۱۵۴۳-۱۴۷۳) منجم بزرگ لهستانی در اواسط قرن شانزدهم درکتاب مشهور خود به نام درباره دوران اجسام آسمانی منظومه شمسی را این چنین ارائه داد:
۱) مرکز منظومه شمسی خورشید است نه زمین.
۲) در حالیکه ماه به گرد زمین می چرخد سیارات دیگر همراه با خود زمین به گرد خورشید می چرخند.
۳) زمین در هر ۲۴ ساعت یکبار حول محور خود می چرخد، نه کره ستاره های ثابت.
پس از مرگ کوپرنیک مردی به نام تیکوبراهه در کشور دانمارک متولد شد. وی نشان داد که حرکت سیارات کاملاً با نمایش و تصویر دایره های هم مرکز وفق نمی دهد. تجزیه و تحلیل نتایج نظریه تیکوبراهه به یوهان کپلر که در سال آخر زندگی براهه دستیار وی بود محول گشت. پس از سالها کار وی به نخستین کشف مهم خود رسید و چنین یافت که سیارات در حرکت خود به گرد خورشید یک مدار کاملاً دایره شکل را نمی پیمایند بلکه همه آنها بر روی مدار بیضی شکل حرکت می کنند که خورشید نیز در یکی از دو کانون آنها قرار دارد. قرن هفدهم در تاریخ ریاضیات قرنی عجیب و معجزه آساست.
از فعالترین دانشمندان این قرن کشیشی پاریسی به نام مارن مرسن که می توان وی را گرانبها ترین قاصد علمی جهان دانست. در سال ۱۶۰۹ گالیله ریاضیات و نجوم را در دانشگاه پادوا در ایتالیا تدریس می کرد. وی یکی از واضعین مکتب تجربی است. وی قانون سقوط اجسام را به دست آورد و مفهوم شتاب را تعریف کرد. در همان اوقات که گالیله نخستین دوربین نجومی خود را به سوی آسمان متوجه کرد در ۳۱ مارس ۱۵۹۶ در تورن فرانسه رنه دکارت به دنیا آمد. نام ریاضیدان بزرگ سوئیسی «پوب گولدن» را نیز باید با نهایت افتخار ذکر کرد.
شهرت وی بواسطه قضایای مربوط به اجسام دوار است که نام او را دارا می باشد و در کتابی به نام مرکزثقل ذکر شده. دیگر از دانشمندان برجسته قرن هفدهم پی یر دوفرما ریاضیدان بزرگ فرانسوی است که یکی از برجسته ترین آثار او تئوری اعداد است که وی کاملاً بوجود آورنده آن می باشد. ریاضیدان بزرگ دیگری که در این قرن به خوبی درخشید ژیرارد زارک فرانسوی است که بیشتر به واسطه کارهای درخشانش در هنر معماری شهرت یافت و بالاخره ریاضی دان دیگر فرانسوی یعنی روبروال که بواسطه ترازوی مشهوری که نام او را همراه دارد همه جا معروف است.
در اواسط قرن هفدهم کم کم مقدمات اولیه آنالیز عناصر بی نهایت کوچک در تاریکی و ابهام به وجود آمد و رفته رفته سر و صدای آن به گوش مردم رسید. بدون شک پاسکال همراه با دکارت و فرما یکی از سه ریاضیدان بزرگ نیمه اول قرن هفدهم بود و نیز می توان ارزش او را در علم فیزیک برابر گالیله دانست.
در نیمه دوم قرن هفدهم ریاضی بطور دقیق دنبال شد. سه نابغه فنا ناپذیر این دوره یعنی نیوتن انگلیسی، لایب نیتس آلمانی و هویگنس هلندی جهان علم را روشن کرده بودند. لایب نیتس در سال ۱۶۸۴ با انتشار مقاله ای درباره حساب عناصر بی نهایت کوچک انقلابی برپا کرد. هوگنس نیز در تکمیل دینامیک و مکانیک استدلالی با نیوتن همکاری کرد و عملیات مختلف آنها باعث شد که ارزش واقعی حساب انتگرال در توسعه علوم دقیقه روشن شود.
در قرن هجدهم دیگر تمام طوفانهای قرن هفدهم فرو نشست و تحولات این قرن عجیب به یک دوره آرامش مبدل گردید. دالامبر فرانسوی آنالیز ریاضی را در مکانیک به کار برد و از روشهای آن استفاده کرد. کلرو رقیب او در ۱۸ سالگی کتابی به نام تفحصات درباره منحنی های دو انحنایی انتشار داد و در مدت شانزده سال رساله ای تهیه و به آکادمی علوم تقدیم نمود که شامل مطالب قابل توجهی مخصوصاً در مورد مکانیک آسمانی و هندسه بی نهایت کوچکها بود. دیگر لئونارد اویلر ریاضیدان بزرگ سوئیسی است که در ۱۵ آوریل ۱۷۰۷ م. در شهر بال متولد شد و در ۱۷ سپتامبر ۱۷۸۳ م. در روسیه درگذشت.
لاگرانژ از جمله بزرگترین ریاضیدانان تمام ادوار تاریخ بشر است. مکانیک تحلیلی او که در سال ۱۷۸۸ . عمومیت یافت بزرگترین شاهکار وی به شمار می رود. لاپلاس که در تدریس ریاضی دانشسرای عالی پاریس معاون لاگرانژ بود کتابی تحت عنوان مکانیک آسمانی در پنج جلد انتشار داد. گاسپار مونژ این نابغه دانشمند وقتی که هنوز بیست سال نداشت شاخه جدید علم هندسه به نام هندسه ترسیمی را بوجود آورد.
ژان باتیست فوریه در مسأله انتشار حرارت روش بدیع و جالبی اختراع کرد که یکی از مهمترین مباحث آنالیز ریاضی گردید. از دیگر دانشمندان بزرگ این قرن سیمون دنی پوآسون (۱۸۴۰-۱۷۸۱) فرانسوی و شاگرد لاپلاس می باشد که اکتشافات مهمی در ریاضیات نمود گائوس ریاضیدان شهیر آلمانی تئوری کامل مغناطیس را بوجود آورد. مطالعات او درباره انحناء و ترسیم نقشه ها و نمایش سطوح بر صفحات اصلی و اساسی می باشد.
کوشی فرانسوی که در سراسر نیمه اول قرن پانزدهم بر دیگر هموطنان برتری داشت با منطق دقیق خود تئوری های زیادی از حساب انتگرال را توسعه داد. آبل در سال ۱۸۲۴ ثابت نمود که صرفنظر از معادلات درجه اول تا درجه چهارم هیچ دستور جبری که بتواند معادله درجه پنجم را به نتیجه برساند وجود ندارد. گالوا که در ۲۶ اکتبر ۱۸۱۱ م. در پاریس متولد شد تئوری گروهها را که قبلاً بوسیله کوشی و لاگرانژ مطالعه شده بود در معادلات جبری به کار برد و گروه جانشینی هر معادله را مشخص کرد.
دیگر از دانشمندان بزرگ این قرن ژنرال پونسله فرانسوی می باشد که آثاری همچون «موارد استعمال آنالیز در ریاضی» و «خواص تصویری اشکال» دارد همچنین لازار کانو فرانسوی که اکتشافات هندسی او دارای اهمیت فوق العاده می باشد. میشل شال هندسه مطلق را با بالاترین درجه استادی به بالاترین حد ممکن ترقی داد. در نیمه اول قرن نوزدهم ریاضیدان روسی نیکلاس ایوانویچ لوباچوشکی نخستین کشف خود را درباره هندسه غیراقلیدسی به جامعه ریاضیات و فیزیک قازان تقدیم کرد.
ادوارد کومرنیز در نتیجه اختراع نوعی از اعداد به نام اعداد ایده آل جایزه ریاضیات آکادمی علوم پاریس را از آن خود کرد. در اینجا ذکر نام دانشمندانی نظیر شارل وایرشتراس و شارل هرمیت که در مورد توابع بیضوی کشفیات مهمی نمودند ضروری است. ژرژ کانتور ریاضیدان آلمانی مکه در روسیه تولد یافته بود در ربع آخر قرن نوزدهم با وضع فرضیه مجموعه ها اساس هندسه اقلیدسی را در هم کوفت.
▪ کانتور مجموعه را به دو صورت زیر تعریف کرد:
۱) اجتماع اشیایی که دارای صفت ممیزه مشترک باشند هر یک از آن اشیاء را عنصر مجموعه می گویند.
۲) اجتماع اشیایی مشخص و متمایز
ولی ابتکاری و تصوری هنری پوانکاره یا غول فکر ریاضی آخرین دانشمند جهانی است که به همه علوم واقف بود. وی در بیست و هفت سالگی بزرگترین اکتشاف خود یعنی توابع فوشین را به دنیای دانش تقدیم نمود. بعد از پوانکاره ریاضیدان سوئدی متیاگ لفلر کارهای او را ادامه داد و سپس ریاضیدان نامی فرانسوی امیل پیکارد در این راه قدم نهاد. در اواخر قرن نوزدهم علم فیزیک ریاضی به منتها درجه تکامل خود رسید و دانش نجوم مکانیک آسمانی تکمیل گردید. امروزه ریاضیات بیش از پیش در حریم سایر علوم نفوذ کرده و نه فقط علوم نجوم و فیزیک و شیمی تحت انضباط آن درآمده اند بلکه اصولاً ریاضیات دانش مطلق و روح علم شده است

تاریخچه مثلثات:

تاریخ علم به آدمى یارى مى رساند تا «دانش» را از «شبه دانش» و «درست» را از «نادرست» تشخیص دهد و در بند خرافه و موهومات گرفتار نشود. در میان تاریخ علم، تاریخ ریاضیات و سرگذشت آن در بین اقوام مختلف ، مهجور واقع شده و به رغم اهمیت زیاد، از آن غافل مانده اند. در نظر داریم در این فضاى اندک و در حد وسعمان برخى از حقایق تاریخى( به خصوص در مورد رشته ریاضیات) را برایتان روشن و اهمیت زیاد ریاضى و تاریخ آن را در زندگى روزمره بیان کنیم.
براى بسیارى از افراد پرسش هایى پیش مى آید که پاسخى براى آن ندارند: چه شده است که محیط دایره یا زاویه را با درجه و دقیقه و ثانیه و بخش هاى شصت شصتى اندازه مى گیرند؟ چرا ریاضیات با کمیت هاى ثابت ادامه نیافت و به ریاضیات با کمیت هاى متغیر روى آوردند؟ مفهوم تغییر مبناها در عدد نویسى و عدد شمارى از کجا و به چه مناسبت آغاز شد؟ یا چرا در سراسر جهان عدد نویسى در مبناى ۱۰ را پذیرفته اند، با اینکه براى نمونه عدد نویسى در مبناى ۱۲ مى تواند به ساده تر شدن محاسبه ها کمک کند؟ ریاضیات از چه بحران هایى گذشته و چگونه راه خود را به جلو گشوده است؟ چرا جبر جانشین حساب شد، چه ضرورت هایى موجب پیدایش چندجمله اى هاى جبرى و معادله شد؟ و… براى یافتن پاسخ هاى این سئوالات و هزاران سئوال مشابه دیگر در کلیه رشته ها، تلاش مى کنیم راه را نشان دهیم، پیمودن آن با شماست…

پیدایش مثلثات:

از نامگذارى «مثلثات» مى توان حدس زد که این شاخه از ریاضیات دست کم در آغاز پیدایش خود به نحوى با «مثلث» و مسئله هاى مربوط به مثلث بستگى داشته است. در واقع پیدایش و پیشرفت مثلثات را باید نتیجه اى از تلاش هاى ریاضیدانان براى رفع دشوارى هاى مربوط به محاسبه هایى دانست که در هندسه روبه روى دانشمندان بوده است. در ضمن دشوارى هاى هندسى، خود ناشى از مسئله هایى بوده است که در اخترشناسى با آن روبه رو مى شده اند و بیشتر جنبه محاسبه اى داشته اند. در اخترشناسى اغلب به مسئله هایى بر مى خوریم که براى حل آنها به مثلثات و دستورهاى آن نیازمندیم. ساده ترین این مسئله ها، پیدا کردن یک کمان دایره (بر حسب درجه) است، وقتى که شعاع دایره و طول وتر این کمان معلوم باشد یا برعکس، پیدا کردن طول وترى که طول شعاع دایره و اندازه کمان معلوم باشد. مى دانید سینوس یک کمان از لحاظ قدر مطلق برابر با نصف طول وتر دو برابر آن کمان است. همین تعریف ساده اساس رابطه بین کمان ها و وترها را در دایره تشکیل مى دهد و مثلثات هم از همین جا شروع شد. کهن ترین جدولى که به ما رسیده است و در آن طول وترهاى برخى کمان ها داده شده است متعلق به هیپارک، اخترشناس سده دوم میلادى است و شاید بتوان تنظیم این جدول را نخستین گام در راه پیدایش مثلثات دانست. منه لائوس ریاضیدان و بطلمیوس اخترشناس (هر دو در سده دوم میلادى) نیز در این زمینه نوشته هایى از خود باقى گذاشته اند. ولى همه کارهاى ریاضیدانان و اخترشناسان یونانى در درون هندسه انجام گرفت و هرگز به مفهوم هاى اصلى مثلثات نرسیدند. نخستین گام اصلى به وسیله آریابهاتا، ریاضیدان هندى سده پنجم میلادى برداشته شد که در واقع تعریفى براى نیم وتر یک کمان _یعنى همان سینوس- داد. از این به بعد به تقریب همه کارهاى مربوط به شکل گیرى مثلثات (چه در روى صفحه و چه در روى کره) به وسیله دانشمندان ایرانى انجام گرفت. خوارزمى نخستین جدول هاى سینوسى را تنظیم کرد و پس از او همه ریاضیدانان ایرانى گام هایى در جهت تکمیل این جدول ها و گسترش مفهوم هاى مثلثاتى برداشتند. مروزى جدول سینوس ها را تقریبا ۳۰ درجه به ۳۰ درجه تنظیم کرد و براى نخستین بار به دلیل نیازهاى اخترشناسى مفهوم تانژانت را تعریف کرد. جدى ترین تلاش ها به وسیله ابوریحان بیرونى و ابوالوفاى بوزجانى انجام گرفت که توانستند پیچیده ترین دستورهاى مثلثاتى را پیدا کنند و جدول هاى سینوسى و تانژانتى را با دقت بیشترى تنظیم کنند. ابوالوفا با روش جالبى به یارى نابرابرى ها توانست مقدار سینوس کمان ۳۰ دقیقه را پیدا کند و سرانجام خواجه نصیرالدین طوسى با جمع بندى کارهاى دانشمندان ایرانى پیش از خود نخستین کتاب مستقل مثلثات را نوشت. بعد از طوسى، جمشید کاشانى ریاضیدان ایرانى زمان تیموریان با استفاده از روش زیبایى که براى حل معادله درجه سوم پیدا کرده بود، توانست راهى براى محاسبه سینوس کمان یک درجه با هر دقت دلخواه پیدا کند. پیشرفت بعدى دانش مثلثات از سده پانزدهم میلادى و در اروپاى غربى انجام گرفت. یک نمونه از مواردى که ایرانى بودن این دانش را تا حدودى نشان مى دهد از این قرار است: ریاضیدانان ایرانى از واژه «جیب» (واژه عربى به معنى «گریبان») براى سینوس و از واژه «جیب تمام» براى کسینوس استفاده مى کردند. وقتى نوشته هاى ریاضیدانان ایرانى به ویژه خوارزمى به زبان لاتین و زبان هاى اروپایى ترجمه شد، معناى واژه «جیب» را در زبان خود به جاى آن گذاشتند: سینوس. این واژه در زبان فرانسوى همان معناى جیب عربى را دارد. نخستین ترجمه از نوشته هاى ریاضیدانان ایرانى که در آن صحبت از نسبت هاى مثلثاتى شده است، ترجمه اى بود که در سده دوازدهم میلادى به وسیله «گرادوس کره مونه سیس» ایتالیایى از عربى به لاتینى انجام گرفت و در آن واژه سینوس را به کار برد. اما درباره ریشه واژه «جیب» دو دیدگاه وجود دارد: «جیا» در زبان سانسکریت به معناى وتر و گاهى «نیم وتر» است. نخستین کتابى که به وسیله فزازى (یک ریاضیدان ایرانى) به دستور منصور خلیفه عباسى به زبان عربى ترجمه شد، کتابى از نوشته هاى دانشمندان هندى درباره اخترشناسى بود. مترجم براى حرمت گذاشتن به نویسندگان کتاب، «جیا» را تغییر نمى دهد و تنها براى اینکه در عربى بى معنا نباشد، آن را به صورت «جیب» در مى آورد. دیدگاه دوم که منطقى تر به نظر مى آید این است که در ترجمه از واژه فارسى «جیپ»- بر وزن سیب- استفاده شد که به معنى «تکه چوب عمود» یا «دیرک» است. نسخه نویسان بعدى که فارسى را فراموش کرده بودند و معناى «جیپ» را نمى دانستند، آن را «جیب» خواندند که در عربى معنایى داشته باشد.

تاریخچه احتمال و خوان اول:

پیدایش رسمی احتمال از قرن هفدهم به عنوان متدی برای محاسبه شانس در بازیهای قمار بوده است. اگر چه ایده های احتمال شانس و تصادفی بودن از تاریخ باستان در رابطه با افسونگری و بخت آزمایی و بازیهای شانسی و حتی در تقسیم کار بین راهبان در مراسم مذهبی وجود داشته است و به علاوه شواهدی از بکارگیری این ایده ها در مسایل حقوق٫ بیمه٫ پزشکی و نجوم نیز یافت میشود٫ اما بسیار عجیب است که حتی یونانیان اثری از خود در رابطه با استفاده از تقارنی که در هندسه بکار می برده اند در زمینه احتمال یا اصولی که حاکم بر مسایل شانس باشد بجا نگذاشته اند.
ارسطو پیشامدها را به سه دسته تقسیم می نمود:
۱) پیشامدهای قطعی که لزومآ اتفاق می افتادند.
۲) پیشامدهای احتمالی که در بیشتر موارد اتفاق می افتادند.
۳) پیشامدهای غیر قابل پیش بینی و غیر قابل شناسایی که فقط با شانس محض رخ میدهند.
اما ارسطو به تعبیرهای مختلف احتمال اعتقاد نداشته و فقط احتمال شخصی که مربوط به درجه اعتقاد افراد نسبت به وقوع پیشامدهاست را معتبر می دانسته است.
پاسکال و فرما اولی کسانی هستند که در اوایل قرن هفدهم مسایل مربوط به بازیهای شانسی را مورد مطالعه قرار دادند و این دو نفر به عنوان بنیانگزاران تیوری ریاضی احتمال لقب گرفته اند. دانشمندانی از قبیل هی گنز کارهای آنها را ادامه داده و ویت و هلی این مسایل را در آمارهای اجتماعی بکار گرفتند. این علم جدید نخستین نقطه اوج خود را در اثر مشهوری از ژاکوب برنولی بدست آورد. در این اثر علاوه بر تعریف کلاسیک احتمال ریاضی٫ اساس خاصی از قانون اعداد بزرگ و کاربردهای احتمال در آمارهای اجتماعی نیز مطرح شده است.
در قرن هجدهم متفکران بزرگی چون دی مور٫ دانیل برنولی٫ آلمبرت٫ اویلر٫ لاگرانژ٫ بیز٫ لاپلاس و گاوس قسمتی از وقت خود را به این علم جدید اختصاص دادند. بیز در سال ۱۷۶۳ قانون معروف بیز را ارایه می دهد و لاپلاس در نوشته ای تمام موضوع علم احتمال را جمع آوری می کند. مهمترین قضایای حدی که در محاسبات احتمالی بکار می رفته و تاثیر احتمال در ریاضی٫ فیزیک٫ علوم طبیعی٫ آمار٫ فلسفه و جامعه شناسی در این اثر جمع آوری شده است.
با مرگ لاپلاس در سال ۱۸۷۲ اوج پیشرفت این علم به اتمام رسید و علی رغم برخی تلاشهای فردی که ماحصل آنها کشف قضایایی چون قضیه اعداد بزرگ پواسون و یا نظریه خطاهای گاوس بود٫ بطور کلی احتمال کلاسیک ارتباط خود را با مسایل تجربی و علمی از دست میدهد. اما جریانهای متقابل ظاهر می شوند. به موازات پیشرفت نظریه ریاضی یک نظریه آمار به عنوان کاربردهایی از احتمال بوجود می آید. این نظریه در رابطه با مسایل مهم اجتماعی از قبیل اداره داده های آماری٫ مطالعه جمعیت و مسایل بیمه بکار می رفته است. اساس کار توسط افرادی چون کوتلت و لکسیز ریخته شده و توسط دانشمندانی چون فشنر(روانشناس)٫ تیله و برانز(منجمان)٫ گالتون و پیرسون(زیست شناسان) پیشرفت نموده است. این کارها در اواخر قرن نوزدهم در جریان بوده و در انگلستان و برخی دیگر از کشورها حرفه حسابگری٫ به مفهوم آماردانی که از اقتصاد و ریاضی هم اطلاعاتی دارد و در جمعیت شناسی و بیمه خبره می شود٫ رونق می یابد. از طرف دیگر فرمولهای کلاسیک ایده های احتمال میز مسیر پیشرفت و کاربردی خود را ادامه میدادند. در این قرن در تلاش برای روشن سازی پایه منطقی کاربردهای احتمال٫ وان میزز یک فرمولبندی جدید برای محاسبات احتمالی ارایه میدهد که نه تنها از نظر منطقی سازگار بوده بلکه نظریه ریاضی و تجربی پدیده های آماری در علوم فیزیکی و اجتماعی را پایه گذاری می نماید.
مدل کلاسیک احتمال توسط برنولی و لاپلاس معرفی شد. این مدل به دلیل فرض همطرازی و عدم امکان تکرار در شرایط یکسان و دلایل دیگر با اشکالاتی روبروست که بسیاری از پدیده های طبیعی بر آن منطبق نیست.
ایده های اساسی نظریه تجربی احتمال که قرار دادن فراوانی نسبی بجای احتمال است در سال ۱۸۷۳ توسط پواسون ارایه گردید.
بسیاری از مسایل احتمال حتی قبل از بیان اصول آن توسط کلموگرف در سال ٫۱۹۳۳ با ابزارهای تجربی و حتی نظری توسط دانشمندان مطرح شده است. ولی کلموگرف با بیان اصول احتمال پایه این علم و ارتباط دقیق آنرا با مباحث ریاضی مستحکم می نماید.
در این زمان احتمال به عنوان یکی از شاخه های ریاضی٫ نه تنها کلیه ابزارهای ریاضی را جهت پیشرفت خود بکار می گیرد٫ بلکه توانسته کاربردهایی را در حل برخی از مسایل ریاضی داشته باشد. نظریه احتمالی اعداد٫ نظریه احتمالی ترکیبیاتی و کاربردهای شاخص احتمال در برخی از مسایل آنالیز٫ بعضی از کاربردهای احتمال در ریاضی هستند.
از طرف دیگر احتمال به عنوان زیربنای ساختاری و اصول ریاضی علم آمار٫ در جهت پیشرفت این علم و قوام بخشی به دستورات آن نقشی اساسی دارد.
مسایل جالب احتمال هندسی و نظریه احتمالی اعداد٫ شمه ای از زیبایی های احتمال است که همه اینها با هم زیبایی٫ کارآیی و توان علم احتمال را نشان می دهند.
خوان اول از کنفرانس ابرساختارهای جبری: ابرساختارها چیزی نیستند جز تعمیم ایده های کلاسیک به سطحی بالاتر. به عنوان مثال تعریف عملگر از مجموعه ای به پاورست آن مجموعه (پاورست همان مجموعه تمام زیر مجموعه های یک مجموعه است.

تاریخ هندسه نااقلیدسی:

نیکلای ایوانوویچ لوباچفسکی نخستین کسی بود که در سال ۱۸۲۹ مقاله ای در زمینه هندسه نااقلیدسی منتشر ساخت. هنگامی که اثر او منتشر شد چندان مورد توجه قرار نگرفت، بیشتر به این علت که به زبان روسی نوشته شده بود و روس هایی که آن را می خواندند، سخت خرده گیری می کردند. وی در سال ۱۸۴۰ مقاله ای به زبان آلمانی منتشر کرد که مورد توجه گاوس قرار گرفت. گاوس در نامه ای به ه. ک. شوماخر از آن مقاله ستایش کرد و در عین حال تقدم خود را در این زمینه تکرار کرد. لوباچفسکی هندسه اش را در آغاز «هندسه انگاری» و بعد «هندسه عام» نام گذارد و موضوع آن را در مقاله هایی که منتشر کرد به طور کامل بسط داد
لوباچفسکی علنا با تعلیمات و اصول عقاید کانت درباره فضا، به مثابه شهود ذهنی، به مبارزه برخاست و در سال ۱۸۳۵ نوشت: «تلاش های بی ثمری که از زمان اقلیدس تاکنون صورت گرفته است... این بدگمانی را در من برانگیخت که حقیقت... در داده ها وجود ندارد و برای اثبات آن مثل مورد قوانین دیگر طبیعت کمک های تجربی، مثلا مشاهدات نجومی نیاز است.» اریک تمپل بل در کتاب «مردان ریاضیات» لوباچفسکی را «آزادکننده بزرگ» و «کپرنیک دانش هندسه» نام داده است. بل می گوید نام او باید برای هر بچه مدرسه ای به اندازه نام های میکل آنژ یا ناپلئون آشنا باشد. بدبختانه از لوباچفسکی در دوران حیاتش تجلیل نشد.
و در حقیقت در ۱۸۴۶ به رغم بیست سال خدمت برجسته ای که با عنوان استاد و رئیس انجام داده بود، از دانشگاه قازان اخراج شد. او مجبور شد در سال پیش از مرگش، به علت نابینایی آخرین کتابش را تقریر کند تا برایش بنویسند.

هندسه هذلولی:

تا وقتی که مکاتبات گاوس، پس از مرگ او در ۱۸۵۵، منتشر نشده بود، جهان ریاضی هندسه نااقلیدسی را جدی نگرفته بود. هنوز هم تا سال ۱۸۸۸ لوئیس کارول به هندسه نااقلیدسی می خندید برخی از بهترین ریاضیدانان بلترامی، کیلی، کلاین، پوانکاره، کلیفور و ریمان موضوع را جدی گرفتند، بسط دادند، روشن کردند و آن را در شاخه های دیگر ریاضیات، به ویژه در نظریه توابع مختلط به کار بردند. در ۱۸۶۸ ریاضیدان ایتالیایی «ائوجنیو بلترامی» برای آخرین بار مسئله اثبات اصل توازی را پیش کشید و ثابت کرد که اثبات آن غیرممکن است او این کار را از این راه که هندسه نااقلیدسی درست همچون هندسه اقلیدسی، دستگاهی است سازگار، اثبات کرد.
در هندسه نااقلیدسی، نقیض اصل توازی را به عنوان اصل موضوع مفروض می گیریم. یعنی این گزاره را که «از یک نقطه خارج از یک خط راست بیش از یک نقطه می توان به موازات آن رسم کرد» به جای اصل موضوع توازی اقلیدس قرار می دهیم. این امر به هندسه حیرت انگیزی منجر می شود که با هندسه اقلیدسی تفاوت اساسی دارد. به قول گاوس قضایای این هندسه به باطلنما می مانند و شاید در نظر فردی مبتدی بی معنی جلوه کنند. ولی تفکر پیگیر و آرام آشکار می سازد که هیچ چیز ناممکن در آنها نیست، مثلا، سه زاویه مثلث تا بخواهید می توانند کوچک شوند به شرطی که اضلاع آن به اندازه کافی بزرگ شوند و تازه اضلاع مثلث هرچه باشند، مساحت مثلث هیچ گاه نمی تواند از حد معینی زیادتر شود و در واقع هیچ گاه هم نمی تواند به آن برسد.
گاوس در نامه تاریخی خود به دوست ریاضیدانش «تاورینوس» می گوید: «همه تلاش های من برای یافتن یک تناقض یا یک ناسازگاری در این هندسه نااقلیدسی به شکست انجامیده است. چیزی که در آن با ادراک ما مغایرت دارد این است که اگر راست باشد، باید در فضای آن یک اندازه خطی وجود داشته باشد که خود به خود معین است اگر چه ما آن را نمی دانیم... هرگاه این هندسه نااقلیدسی راست باشد و بتوان آن مقدار ثابت را با همان کمیاتی که به هنگام اندازه گیری هایمان بر روی زمین و در آسمان بدان ها برمی خوریم، مقایسه کنیم آن گاه ممکن است آن مقدار ثابت را پس از تجربه تعیین کرد. در نتیجه، من گاهی به شوخی آرزو کرده ام که هندسه اقلیدسی راست نبود، چون در آن صورت ما از پیش انگاره مطلقی برای اندازه گیری داشتیم.»
در هندسه هذلولی می توان ثابت کرد که اگر دو مثلث متشابه باشند، آنگاه قابل انطباق اند. به عبارت دیگر ملاک «ززز» برای قابلیت انطباق درست است در این هندسه، هندسه هذلولی ممکن نیست مثلثی را بدون انداختن از شکل طبیعی بزرگ یا کوچک کرد. در نتیجه در یک جهان هذلولی، عکاسی ذاتا جنبه فراواقعگرایی سوررئالیستی پیدا خواهد کرد یک نتیجه تکان دهنده قضیه مذکور این است که در هندسه هذلولی یک پاره خط می تواند به کمک یک زاویه مشخص شود. یعنی یک زاویه از یک مثلث متساوی الساقین، طول یک ضلع را به طور منحصر به فرد معین می سازد. همان طور که در نامه گاوس به تاورینوس نیز ذکر گردید، اغلب با بیان اینکه هندسه هذلولی واحد مطلق طول دارد، این نکته را هیجان انگیزتر می کنند. اگر هندسه جهان مادی هندسه هذلولی بود لازم نبود واحد طول با دقت در دفتر استانداردها نگاهداری شود.
در هندسه اقلیدسی، تقسیم هر زاویه به سه قسمت برابر، به وسیله ستاره خط کش غیرمدرج و پرگار تنها، نشدنی است.
در هندسه هذلولی، علاوه بر آنکه این تقسیم نشدنی است، تقسیم هر پاره خط به سه قسمت برابر نیز به وسیله ستاره و پرگار تنها، نشدنی است در هندسه اقلیدسی، رسم چهارضلعی منتظمی که مساحت آن برابر مساحت دایره مفروضی باشد، شدنی نیست ولی در هندسه هذلولی این کار شدنی است

تاریخچه ی انتگرال:

بیش از دو هزار سال پیش ارشمیدس (287-212 قبل از میلاد) فرمول هایی را برای محاسبه سطح وجه ها ، ناحیه ها و حجم های جامد مثل کره ، مخروط و سهمی یافت . روش انتگرال گیری ارشمیدس استثنایی و فوق العاده بود جبر ، نقش های بنیادی ، کلیات و حتی واحد اعشار را هم نمی دانست .
لیبنیز (1716-1646) و نیوتن (1727-1642) حسابان را کشف کردند . عقیده کلیدی آنها این بود که مشتق گیری و انتگرال گیری اثر یکدیگر را خنثی می کنند با استفاده از این ارتباط ها آنها توانستند تعدادی از مسائل مهم در ریاضی ، فیزیک و نجوم را حل کنند.
فوریر (1830-1768) در مورد رسانش گرما بوسیله سلسله زمان های مثلثاتی را می خواند تا نقش های بنیادی را نشان دهد .رشته های فوریر و جابجایی انتگرال امروزه در زمینه های مختلفی چون داروسازی و موزیک اجرا می شود .
گائوس (1855-1777) اولین جدول انتگرال را نوشت و همراه دیگران سعی در عملی کردن انتگرال در ریاضی و علوم فیزیک کرد . کایوچی (1857-1789) انتگرال را در یک دامنه همبستگی تعریف کرد . ریمان (1866-1826) و لیبیزگو (1941-1875) انتگرال معین را بر اساس یافته های مستدل و منطقی استوار کردند .
لیوویل (1882-1809) یک اسکلت محکم برای انتگرال گیری بوجود آورد بوسیله فهمیدن اینکه چه زمانی انتگرال نامعین از نقش های اساسی دوباره در مرحله جدید خود نقش اساسی مرحله بعد هستند . هرمیت (1901-1822) یک شیوه علمی برای انتگرال گیری به صورت عقلی و فکری ( یک روش علمی برای انتگرال گیری سریع ) در دهه 1940 بعد از میلاد استراسکی این روش را همراه لگاریتم توسعه بخشید .
در دهه بیستم میلادی قبل از بوجود آمدن کامپیوترها ریاضیدانان تئوری انتگرال گیری و عملی کردن آن روی جداول انتگرال را توسعه داده بودند و پیشرفت هایی حاصل شده بود .در میان این ریاضیدانان کسانی چون واتسون ، تیچمارش ، بارنر ، ملین ، میچر ، گرانبر ، هوفریتر ، اردلی ، لوئین ، لیوک ، مگنوس ، آپل بلت ، ابرتینگر ، گرادشتاین ، اکستون ، سریواستاوا ، پرودنیکف ، برایچیکف و ماریچیف حضور داشتند .
در سال 1969 رایسیچ پیشرفت بزرگی در زمینه روش علمی گرفتن انتگرال نامعین حاصل کرد . او کارش را بر پایه تئوری عمومی و تجربی انتگرال گیری با قوانین بنیادی منتشر کرد روش او عملاً در همه گروه های قضیه بنیادی کارگر نیست تا زمانی که در وجود آن یک معادله سخت مشتق گیری هست که نیاز دارد تا حل شود . تمام تلاش ها ااز آن پس بر روی حل این معادله با روش علمی برای موفقیت های مختلف قضیه اساسی گذاشته شد . ایت تلاش ها باعث پیشرفت کامل سیر و روش علمی رایسیچ شد . در دهه 1980 پیشرفت هایی نیز برای توسعه روش او در موارد خاص از قضیه های مخصوص و اصلی او شد .
از قابلیت تعریف انتگرال معین به نتایجی دست میابیم که نشان دهنده قدرتی است که در ریاضیات می باشد (1988) جامعیت و بزرگی به ما دیدگاه موثر و قوی در مورد گسترش در ریاضیات و همچنین کارهای انجام شده در قوانین انتگرال می دهد . گذشته از این ریاضیات توانایی دارد تا به تعداد زیادی از نتیجه های مجموعه های مشهور انتگرال پاسخ دهد ( اینکه بفهمیم این اشتباهات ناشی از غلط های چاپی بوده است یا نه ) . ریاضیات این را ممکن می سازد تا هزاران مسئله انتگرال را حل نماییم به طوریکه تا کنون در هیچ یک از کتابهای دستنویس قبلی نیامده باشد . در آینده دیگر وظیفه ضروری انتگرال این است که به ازمایش تقارب خطوط ، ارزش اصلی آن و مکانیسم فرض ها بپردازد .

تاریخچه فصیل حسابداری:

حسابداری در جهان نزدیک به ۶۰۰۰ سال قدمت دارد و تاریخ نخستین مدارک کشف شده حسابداری به ۳۶۰۰ سال قبل از میلاد برمی گردد. پیشینه حسابداری در ایران نیز به نخستین تمدنهایی بر می گردد که دراین سرزمین پا گرفت، و مدارک حسابداری بدست آمده با ۲۵ قرن قدمت، گواه بر پیشرفت این دانش در ایران باستان اس. در طول تاریخ، روشهای حسابداری متوع و متعددی برای اداره امور حکومتی و انجام دادن فعالیتهای اقتصادی ابداع شد، که در پاسخ به نیازهای زمان، سیر تحولی و تکاملی داشته است. ممیزی املاک در تمدن ساسانی(در جریان اصلاحات انوشیروان، به منظور تشخیص مالیاتهای ارضی، کلیه زمینهای مزروعی کشور ممیزی و مشخصات آن از جمله مساحت، نوع زمین و نوع محصول در دفتری ثبت می گردید.) و تکامل حسابداری برای نگهداری حساب درآمد و مخارج حکومتی در دوران سلجوقیان(نگارش اعداد را به صورت علایمی کوتاه شده از نام اعداد عربی، حساب سیاق می نامند.
حسابداری سیاق که احتمالا در دوران سلجوقیان تکامل یافته، روشی است که بر اساس آن، حساب جمع و خرج هر ولایت در دفتر مربوط به ان ولایت ثبت و در عین حال یک دفتر اصلی در مرکز نگهداری می شده است که خلاصه جکع و خرج هر ولایت به طور جداگانه در صفحات مربوط، در آن به خط سیاق نوشته می شده است. این روش در دوران قاجاریه تکمیل شد و کتب خمسه(دفاتر پنج گانه) برای گروههای عمده مخارج نیز نگهداری می شده است.
و نگهداری حساب فعالیتهای بازرگانی به حساب سیاق، نمونه های بارز و پیشرفته آن است.
با این حال حسابداری نوین( دوطرفه) همانند بسیاری از دانشهای کاربردی دیگر، به همراه ورود فراورده های صنعتی و رسوخ موسسات و شرکتهای خارجی به ایران راه یافت. و در جریان تحولات اقتصادی _اجتماعی صد سال گذشته با پیدایش سازمانهای جدید دولتی و خصوصی و دگرگونی شیوه های تولید و توزیع بسیار پیشرفت کرد.
حساداری با تمدن همزاد است و به اندازه تمدن بشری قدمت دارد. در تمدنهای باستانی بین النهرین که قسمت اعظم ثروتهای جامعه در اختیار فرمانروا یا فرمانروایان بود. معمولا کاهنان که قشر ممتازی را در سلسله مراتب اجتماعی تشکیل می دادند و ظیفه نگارش را بطور اعم و نگهداری حساب درآمدها و ثروتهای حکومت را بطور اخص به عهده یا در واقع در انحصار داشتند و در عین حال به ثبت برخی از معاملات شهروندان نیز می پرداختند، از جمله در تمدن باستانی سومر (SUMMER) نظام مالی جامعی برقرار بود و کاهنان سومری علاوه بر نگهداری حساب درآمدهای حکومتی، به نحوی موجودی غلات، تعداد دامها و میزان املاک حکومتی را محاسبه می کردند.
نخستین مدرک کشف شده حسابداری در جهان، لوحه های سفالین از تمدن سومر در بابل (Babylon) است و قدمت آن به ۳۶۰۰ سال قبل از میلاد می رسد و از پرداخت دستمزد تعدادی کارگر حکایت دارد.
مدارک و شواهد بدست آمده از تمدن باستانی مصر (۵۲۵_۵۰۰۰ ق.م) حکایت از آن دارد که در اجرای طرحهای ساختمانی این تمدن، نوعی کنترل حسابداری برقرار بوده که بهره گیری از نیروی کار هزاران هزار نفر را در امر ایجاد بنا و حمل و نقل مصالح ساختمانی در تشکیلاتی منظم، میسر می کرده است، از تمدن مصر در دورانی که یونانیان و رومیان بر آن تسلط داشتند نیز مجموعه های متعددی از حسابهای نوشته شده بر پاپیروس باقی مانده است.
شواهد و مدارک به دست آمده از یونان باستان نیز حکایت از استقرار کنترلهای حسابداری دارد. از جمله حساب معبد پارتنون در لوحه های مرمرین اکروپولیس حک و بخشی از ان هنوز هم باقی است.
سکه به عنوان واحد پول حدود ۷۰۰ سال قبل از میلاد در لیدی(Lydia) ابداع گردید.(لیدی سرزمینی باستانی است که در آسیای صغیر، کنار دریای اژه بین میزی (Mysia) و کاری(Caria) قرار داشت. کرزوس (Croesus) آخرین پادشاه آن از کوروش شکست خورد.) و به سرعت در تمدنهای آن زمان رواج یافت. در ازان عصر هخامنشی ، نظام مالی و پولی (نظام پولی بدیعی توسط داریوش اول بر پایه طلا و نقره با رابطه مبادله ثابت پایه گذاری شد و سکه داریک به وزن ۸.۴۱ گرم در مقابل ۲۰ سکه نقره به نام “شکل” هر یک به وزن ۵.۶ گرم مبادله می شده است و بنابراین رابطه تبدیل طلا به نقره ( ۳/۱ ۱۳ ) ) جامع ومنسجمی بر قرار بوده و حساب درآمدها و مخارج حکومت به ریز و به دقت ثبت و ظبط و نگهداری می شده است.
در رم و یونان باستان حسابداری پیشرفته ای وجود داشته و نوعی حساب جمع و خرج تنظیم می شده است. یک جمعدار، یک مامور دولت و یا شخصی که محافضت پول یا دارایی دیگری به او محول بوده است در مقاطعی از زمان حساب خود را به اربابش پس می داده است. برای این کار رو فهرست تفصیلی از دریافتها و پرداختها بر حسب پول، وزن یا مقیاس دیگری تهیه می شد که جمع آن دو مساوی بود. فهرست پرداخت شامل مبالغ پرداختی، کالای فروخته شده و یا به مصرف رسیده در طول یک دوره بعلاوه مانده پول و کالایی بود که نزد جمعدار باقی مانده و باید به ارباب تادیه می شد. این نوع حسابداری تا قرون وسطی ادامه یافت.
همانطور که ملاحظه فرمودید، حسابداری باستانی تنها جنبه های محدودی از فعالیتهای مالی را در بر می گرفت و یا سیستم جامعی که کلیه عملیات مالی حکومت را ثبط و ظبط کند و یا به نگهداری حساب معاملات تجاری بپردازد، فاصله بسیاری داشت.

سرمایه داری تجاری و رنسانس:

از دوران باستان تا اواخر قرون وسطی تغییری اساسی در جهت تبدیل حسابداری به یک سیستم جامع صورت نگرفت و تنها پیشرفت قابل ذکر گسترش دامنه نگهداری حساب برای عملیات گوناگون حکومتها و اشخاص بود.
از اوایل قرن سیزدهم “دولت_شهرها” و یا “شهر_جمهوریهای” کوچکی خارج از سلطه پادشاهان و خوانین فیودال در ایتالیای کنونی پا گرفت که فضای سیاسی_ اقتصادی مناسبی را برای رشد سوداگری فراهم آورد.بدین معنی که در این جمهوریهای کوچک هیچ مانعی در راه تجارت آزاد، حتی تجارت با سرزمینهای دوردست وجود نداشت و استفاده از سرمایه به صورت سرمایه مولد یا سرمایه تجاری مانند کشتیها و سایر وسایل بازرگانی امکان پذیر و متداول بود. علاوه بر این، با رونق داد وستد، پول در مبادلات تجاری نقش گسترده یافت و اقتصاد پولی رواج یافت.
در قرون سیزدهم و چهاردهم همزمان با رشد بازرگانی، صنعت و بانکداری، پیشرفت زیادی در تکنیک نگهداری حساب بوجود آمد. بزرگتر شدن اندازه موسسات، رواج معاملات نسیه و استفاده از عوامل متعدد در کسب و کار موجب شد که دیگر یک شخص به تنهایی نتواند امر موسسه بزرگی را اداره کند و این امر ابداع سیستم حسابداری کاملتری را ضروری ساخت.
گمان می رود که کاربرد قاعده جمع وخرج در مورد حساب صندوق نخستین گام در راه پیدایش سیستم نوین بوده باشد.
بدین معنی که صندوقدار در ازای وجوهی که دریافت می کرد بدهکار و در مقابل مبالغی که می پرداخت بستانکار می شد. این قاعده در مورد حسابهای مشتریان نیز بکار می رفت و آنان در ازای وجوهی که قرض می گرفتند و یا کالایی که به نسیه می خریدند بدهکار و در مقابل وجوهی که می پرداختند بستانکار می شدند و بدین ترتیب مانده حساب آنها معین می شد. همین قاعده در مورد نگهداری حساب بستانکاران نیز بکار می رفت. در نیمه قرن سیزدهم حسابداران ایتالیایی متوجه این نکته شدند که دریافت پول از یک بدهکار دو ثبت را ضروری می سازد. جنبه دریافت پول که باید در حساب صندوق ثبت شود و جنبه پرداخت پول که باید در حساب شخصی پرداخت کننده پول ثبت گردد. در اوایل قرن چهاردهم دو اصطلاح بدهکار و بستانکار ،


 

«زندگی نامه خواجه عبدالله انصاری»

ابو اسماعیل عبد الله بن ابو منصور مست  النصاری  معروف به خواجه عبدالله انصاری و پیر هرات از مشایخ و علمای بزرگ بود .به شیخ ابو الحسن  خرقانی اخلاص و ارادت ویژه داشت .

خواجه عبدالله محمد بن انصاری هروی سال 384 -396 هجری - در زمان سلطنت آلب ارسلان سلجوقی و وزارت خواجه نظام الملک وزیر دانشمند و دانش پرور و هنر شناس وی در یکی از دهات طوس متولد شد و در سال 481 هجری قمری درگذشت خواجه عبدالله انصاری نابغه ایست که به شامخ ترین قلل انسانیت دست یافته و اگر نظم و نثر وی تا بدین حد دلنشین است از جادوی عشق و ایمان اوست ایمان مردی که از سر منزل طلب گذشته و هفت خوان هولناک را بدون بیم و تردید پشت سر نهاده تا به چشمه آب حیات و به کیمیای سعادت و زندگی جاویدان رسیده است.

وی یکی از بزرگترین کیمیاگران مشرق زمین است که قلمرو دست نیافتی او را شکوهی است که گذشت زمان در آن تاثیر نمی کند و هر سخنی از وی دنیای عظیم و پر جلالی را در پیش روی ما می گشاید و ما در این مقال نه امکان و نه فرصت و نه سودای و پایه آن را داریم که در حکمت اشراق وعرفان سخن گوئیم.

خواجه عبدالله انصاری از گویندگان و شعرای بسیار بلند پایه است که کلام او از دل برآمده و بر دل می نشیند و نثر وی نیز به روانی خود نوعی شعر به شمار می آید.

ادبیات برای وی یک مقوله تجملی یا راهی برای ارتزاق و رسیدن به دولت و مکنت نیست . بلکه رازگوی اسراری است که سینه هایی سوخته و شرحه شرحه می توانند آنها را در خود بگیرند. او از این وسیله علیه غاصبین حقوق مردم نیز استفاده می کند . خواجه عبدالله انصاری عارف وارسته ای دشمن دغلکاری و نیرنگ و خود فروشی است و از بزرگترین محدثین عالم اسلام نیز شمرده می شود. به لقب شیخ الاسلام معروف بود و از نوادگان ابوایوب انصاری می باشد قدرت وی در علم و ادبیات عرب نیز بگواهی کتبی که به زبان عربی نوشته از جمله کتب : ذوالکلام و منازل السایرین برای مردی که بطور کلی هیچ مکتبی از صرف و نحو بطور کامل ندیده شگفت آور است .

از آثار جاویدان این نابغه بزرگ آنچه به فارسی تصنیف شده و باقی مانده کتاب اسرار و زادالعارفین است که دنیای پر شوری از راه رسیدن به سعادت ازلی خودشناسی و خداشناسی است که عمیقاٌ باید مورد مطالعه و بررسی قرار گیرد تا اندکی به حال جذبه و شور این عارف جلیل القدر ربانی بتوان پی برد.

خواجه در راه طریقت پیرو شیخ ابوالحسن خرقانی بود . خواجه چون حسین بن منصور حلاج شوریده بود و این شوریدگی بیش از هر چیز در مناجات های خواجه عبداله انصاری مشهود است و آثارش مشحون از مواعظ و نصایح است و مسلک او بعدها مورد استفاده سعدی واقع گشت . گلستان و سعدی بهارستان جامی محصول همین نوع سبک است . عقاید و افکار خواجه را می توان در منازل السائرین مطالعه نمود. او حافظه ای قوی داشت و گویند سی هزار حدیث حفظ بوده است.

« تصوف و عرفان و شیوه تربیت اخلاقی عرفا و متصوفه و مربیان بزرگ عرفان و بیان»

« از خواجه عبداله انصاری»

صوفی و صوفیان - منشاء کلمه صوفی

هر چند بحث درباره کلمه صوفی و اشتقاق آن ممکن است ما را از هدف اصلی این گفتار باز دارد ولی برای روشن شدن ذهن خوانندگان گرامی بی مناسبت نخواهد بود با جمال نظریه های مختلف را گوشزد کنیم :

گذشته از اینکه کلمه صوفی را به صف وصفه نسبت داده اند چهار فرض دیگر نیز در این باره آمده است :

1- نسبت کلمه صوفی به صوفی که نام غوث بن مرن ابن تمیم بن مریاغوث بن مربن ادبن طانحه که یکی از پارسایان عهد جاهلیت عربستان بوده است.

2- نسبت کلمه صوفی به صوف که برخی از محققان آن را بر دیگر فرضها ترجیح داده اند.

3- نسبت کلمه مزبور به صفا که قشری آنرا بعید می دانند.

4- نسبت آن به کلمه سوفیای یونانی که از گفته های ابوریحان بیرونی است و فن هامر خاور شناس و دیگران آنرا تایید کرده اند.

تصوف چیست ؟

آکنده بودن نوشته های پیشوایان عرفان و تصوف از تعبیرهای مبهم و غامض ، بیان مطلب ها به شیوه ی اشاره و کنایه و راز از یک سو و تلفیق این طریقه از اندیشه های فلسفی ، مذاهب ، مکتبها و شریعتهای گوناگون کهن از سوی دیگر سبب شده است که آوردن تعریف جامع و مانعی برای تصوف امری دشوار و بلکه امکان ناپذیر باشد بویژه که بسیاری از اندیشمندان کنونی نسبت بهر موضوعی بنام « تعریف » درباره مسائلی هم بسته به زندگی چون تربیت و اجتماع و هر آنچه به طبیعت آدمی وابسته باشد و از مفهومی های زنده ی تغییر پذیر بشمار رود بدگمان اند و هر تعریفی را برای اینگونه موضوعها کم فایده می پندارند . از اینرو گذشتگان هم به علت اختلافهای فاحشی که در میان طریقت تصوف یافته اند بر آن شده اند که به حقیقت آن نمی توان پی برد.

غزالی می گوید : تصوف امری باطنی است که نمی توان بدان آگاه شد و صاحب اللمعات می نویسد :

در قدیم مردم در تعریف تصوف سرگردان بودند و در این باره با صد عقیده و رای منشعب شدند . و گفته های مردم درباره تصوف از هزار عقیده و رای هم فزونی یافت و این امر دستاویز کسانی شد که نمی خواستند چنین تعاریفی را بپذیرند : بهر حال :

تصوف عبارت از هرگونه عاطفه و جدان است و استواری است که هیچ سستی بدان راه نیابد و دودلی یا تردید بدان نسازد .

تصوف بار انداختن بر درگاه یار است هر چند از آن رانده شود ( ابوعلی رودباری) . تصوف آن است که حق ترا نسبت بخود بمیراند و به حق زنده کند ( شیخ جنید بغدادی) . باری تعریف تصوف هر چه باشد ما را از این حقیقت باز نمی دارد که بدانیم مکتب این گروه بجز طریقه کسانیکه برپا و با شیوه ظاهربینی و سالوسی خود را به صوفیان منتسب کرده و مانند برخی از طریقه های دیگر مذهبی آن را بصورت دکانداری و وسیله کسب مال و منال و جاه و مقام درآورده اند مبتنی بر پارسایی و راستی و اخلاص و دلاوری و عشق به حقیقت و جان سپاری در راه آن و بسی از خواستهای بلند بوده است و به ویژه صفتهای ایثار و بشردوستی این گروه آدمی را به عالی ترین خصلتهای انسانی رهبری می کند و می توان شیوه ی نظر ی و عملی تربیتهای اخلاقی آن گروه را از مهمترین شیوه های اخلاقی بشمار آورد.

و برای دریافتن این حقیقت بهترین تالیفی که با روشی ساده و علمی تدوین شده و مقامات و مقامها و منازل سالکان این طریقت را نشان داده است کتاب منازل السائرین تالیف پیشوای بزرگ متصوفه یعنی خواجه عبداله انصاری متوفی توجه صاحبدلان بوده است چنانکه چندی پیش دو شرح گرانمایه خطی بر این کتاب بدست آمد و انستیتوی علمی فرانسه در قاهره هر دو را به چاپ رسانید ، یکی از شرحهای مزبور تالیف ابو محمد عبدالمیعطی بن ابی الثنامحمود بن عبدالمیعطی لخمی اسکندری است که در اوائل قرن هفتم هجری نوشته شده و در سال 1954 به طبع رسیده است .

و دیگری تالیف حسن بن محمد فرکاوی قادری است که در اواخر قرن هشتم هجری تالیف یافته و در سال 1953 به چاپ رسیده است .

خواجه عبداله انصاری نیز در مقدمه این تالیف گرانقدر ( منازل السائرین) اختلاف نظرها را تائید می کند و می نویسد : سیر کنندگان در این مقام ها بر اختلافات عظیمی هستند که ترتیب قاطعی آنها را گرد نمی آورد و نهایتگاه جامعی را پی جویی نمی کنند ، بهمین سبب عارف سخندان که در زبان تازی همچون پارسی استاد مبرز و شیوائی بود ، بر آن می شود که با بیانی موجز و به شیوه ای عالمانه مقامهای صوفیان را تدوین کند تا برای سالکان و سائران راهنمای روشنی باشد ، وی در مقدمه از ابوبکر کتای نقل می کند که :

« میان بنده و حق هزار مقام از نور و ظلمت است . » و عبدالمیعطی شارح می نویسد :

« پیشوای ما بر این میزان یعنی هزار مقام هم افزوده و هر یک از بابهای دهگانه را به سه درجه تقسیم نموده و برای هر یک از درجات مراتبی قائل شده است .»

و اینک بشیوه فهرست وار مقامهای مزبور را که از عالی ترین دستورهای تربیت عملی و نظری گروه صوفیان است بنظر خوانندگان ارجمند می رسانیم :

الف : بدایت ها ده باب است بدینسان : باب بقظه ( بیداری ) و سببهای یقظه سه چیز است از نگریستن دل به نعمت ها 2- مطالعه ی جنایت و آگاهی بر خطر و آمادگی برای تدارک آن .

3- متوجه شدن به شناختن فزونی و نقصان و نگریستن دل به نعمتها و یا شناختن نعمت به سه چیز صافی شود :

  1. به نور خرد
  2. به نگریستن به برق منت
  3. به پند گرفتن به مردم بلا دیده

و مطالعه خبایث به سه چیز صحت پذیرد :

  1. - به بزرگداشت حق
  2. 2- به شناختن جان 3
  3. - به گواهی و شناختن فزونی

و نقصان به سه چیز استقامت پذیرد :

  1. به شنیدن دانش
  2. به اجابت انگیزه های حرمت
  3. به هم نشینی با شایستگان .

 و بنابراین نخستین باب بدایت ها که یقظه باشد خود دارای نه مقام و مرتبه است .

ب: باب التوبه و آن دارای سه شرط است :

  1. پشیمانی
  2. مقام اعتذار ( عذر خواهی)
  3. جدا شدن از زشتی و گناه و بازگشت به اصلاح کار خویش .

و حقیقت توبه سه چیز است :

  1.   در نگریستن به گناه و قضیه
  2. دانستن اینکه درخواست بصیر ادق بر هیچ کار نیکی مسبوق نیست
  3. نیک شمردن آنچه را خدا نیک شمرده و زشت دانستن آنچه را خدا زشت دانسته است .

و باز سه تقسیم دیگر نیز در این باره می آورد :

  1.  سنجش میان نعمت خدا و گناه خویش و این بر کسی که او را از این سه امر نیست دشوار است :

الف - نور حکمت ب - بدگمانی به نفس ج - باز شناختن نعمت از فتنه و نعمت

  1.  باز شناختن آنچه برای حق است از آنچه برای تو یا از تو است
  2.  شناختن اینکه هر طاعتی شخص را خشنود کند بزیان اوست .

د: باب الانابه و در آن نیز مانند بابهای پیشین تقسیماتی است و از یاد کردن آنها برای گریز از اطناب صرفنظر می شود و از این پس تنها به ذکر قسمتها و سپس به بابها اکتفا می شود.

ه - باب التفکر و باب التذکر - باب الاعتصام ح- باب الگریز ط - باب الریاضهی - باب السماع

2- قسم بابها « درها » و آن نیز ده باب است به شرح زیر :

  1. حزن
  2. خوف
  3. اشفاق
  4. خشوع
  5. اخبات ( و آن از نخستین درجات طمانینه است)
  6. زهد
  7. ورع
  8. تبتر ( انقطاع به خدا یکسره)
  9. رجاء
  10. رغبت.

3- تقسیم رفتار و کردار و معاملات و آن نیز دارای ده باب است :

1- رعایت 2- مراقبت 3- حرمت ها 4- اخلاص 5- تهذیب 6- استقامت 7- توکل 8- تفویض ( تفویض الامر الی اله) 9- ثقه و اعتماد و اطمینان 10- تسلیم

  1. تقسم ابواب الاخلاق :

اخلاق هم دارای ده باب است :

  1. صبر
  2. رضا
  3. شکر
  4.  حیاء
  5. صدق
  6. ایثار
  7. خلق
  8. تواضع
  9. فتوت
  10. انبساط

 

  1.  تقسیم الاصول و آنرا ده باب است :
  2. قصد
  3. عزم
  4. اراده ها
  5.  ادب
  6. یقین
  7. انس
  8. ذکر
  9. فقر
  10. غنا
  11. مقام
  1.  تقسیم وادیها و آنرا نیز ده باب است :
  2. وادی احسان
  3. وادی علم
  4. وادی حکمت
  5.  بصیرت
  6. فراست
  7.  تعظیم
  8. الهام
  9. مسکنت
  10. وادی طمانینه
  11. وادی همت

.

  1.  تقسیم یا قسم الاحوال که دارای ده باب است :
  2. محبت
  3. غیرت
  4. شوق
  5. قلق
  6. عطش
  7. وجد
  8. دهش
  9. هیمان
  10. برق
  11. شوق

8- قسم الولایه : ولایتها هم دارای ده باب است بدینسان :

  1.  لخط ( نگریستن )
  2. وقت
  3. صفا
  4. سرور
  5. سر
  6. نفس
  7. غربت
  8. غرق
  9. غیبت
  10. تمکن

9- اقسام یا قسم الحقیقت و آن ده باب دارد :

  1.  مکاشفه
  2. مشاهره
  3. معاینه
  4. حیات
  5. قبض
  6. بسط
  7. سکر ( مستی )
  8. صحو ( هشیاری )
  9. اتصال
  10. انفصال

10- تقسیم النهایه و آن هم شامل ده باب به شرح زیر :

  1.  معرفت
  2. فنا
  3. بقا
  4. تحقیق
  5. تلبیس ( جامه پوشیدن)
  6. وجود
  7. تجرید
  8.  تفرید
  9. تجمع ( جمع)
  10. توحید

« شیوه تدوین خواجه در این کتاب »

شیوه خواجه عبداله انصاری در تدوین این تالیف مهم این است که در آغاز هر یک از این بابهای ده گانه یکی از آیات قرآن را یاد می کند ، نشان دهد که طریقت تصوف با حقیقت تشرع ( شریعت مقدس اسلام) یکسان است . و بویژه درباره شطحیات گفتگو نمی کند و آنها را از مقامها نمی شمارد و آن را سبیل عمومی نمی داند و اینک برای پی بردن بدین شیوه ترجمه باب قصد از قسم اصول را بعین را بنظر خوانندگان می رسانیم :

در باب القصد : خدای تعالی می فرماید : و من یخرج من بیته مهاجراٌ الی الله و رسوله ثم یدرکه الموت فقد وقع اجره علی الله .

قصد گردآوری همت بر تجرید برای طاعت است و آن را سه درجه است : 1- درجه نخست انگیزه تمرین و ارتیاض و رهایی از دو دلی و خواننده به پرهیز از قصدهای این جهانی است و این قصد پایه و اصلو سلوک مبتدی است .چه هنگامیکه آهنگ وی در نیکی درست باشد و ه خویش را در آن گردآورد , دو دلی وی رانده شود و جان وی آرامش پذیرد و از اقدام بر آن نهراسد و بدان خو گیرد و از هر چه به غرفهای سرگرم کننده و از این جهانی وابسته باشد دوری گزیند . شرح عبدالمعطی بر گفته های خواجه عبدالله انصاری.

2- درجه دوم قصد است که بهر سببی برخورد کند آنرا ببرد و بهر مانعی برسد آنرا براندازد و با هر دشواری روبرو بشود آنرا آسان سازد و این آهنگ کامل تر و نیرومند تر از آن پیشین است و آن را آهنگ رونده سالک دانند وروده به سبب آهنگ نیرومند خویش و به علت گردآوردن هم خود در بدست آوردن مرادش آن را می یابد اگر سبب سرگرم کننده ای برای وی پیش آید آن را از میان می برد و اگر میان وی و مطلوبش حائلی پدید آید آنرا دور می کند و با دوستی این آهنگ هیچگونه دشواری و تکلیفی برای وی باقی نمی ماند بلکه آهنگ وی ( تصمیم و همت و جزم وی ) هرگونه دشواری را بر وی آسان می کند .

3- و درجه سوم آهنگ فرمانبری برای تهذیب علم و آهنگ اجابت بکام نهادن بر خلاف انگیزه های نفس و آهنگ درآمدن در دریای فنا است :

« شیخ ... در این درجه سه درجه دیگر از آنها را گرد آورده که برخی از آنها کاملتر از برخی دیگر است نخست آهنگ فرمانبری است که برای تهذیب دانش است و آن آهنگ مرید آراسته بخویها و شریعت پذیره و پرهیز کننده از سرشتهای نکوهیده است و این آهنگ تنها به فرمانبری از شرع و رفتار باقتضای امر و نهی است و چنین مریدی یا به تن خویش و یا بوسیله شیخ متصف به چنین خصلتهای تهذیب می شود . و به احکام و دستورات الهی از صمیم دل و جان دانا می گردد.

آهنگ دیگر یا اجابت بگام نهادن بر خلاف انگیزه های نفس از آهنگ نخست که کاملتر است . چه آهنگ مزبور بر این یکی مترتب می باشد از اینرو که باید همه ی اختیارهای خود را کنار نهد و در همه کارهائیکه برای او پیش می آید و بر ظاهر و باطن او جاری می شود به فرمان پروردگار خویش باشد و از آن فرمانبری کند هر چند مخالف امیال ( میلهای ) او باشد . از این رو وی به انجام چنین فرمانهایی از روی تمام پاسخ می دهد . مگر آن که حق ویرا بدوری کردن و نفرت از کاری فرمان دهد .

و آهنگ درآمدن در دریای فنا آن است که هم ( همت) خویش را گردآورند و ویژه بسوی خدا متوجه سازند و ذکر او را در نهایت بزرگی بر زبان جاری کنند و هر سرگرم کننده ای را که مانع توجه به وی باشد از میان بردارند تابنده جز از ذکر خدا و یاد خدا غافل نشده و حتی از ذکر خدا فانی شود .

و خواجه عبداله در تاویل همین آیه در نوبت سوم تفسیر کشف الاسرار آنگاه که مهاجران را به سه گروه تقسیم می کند و دسته ای را از مهاجران از بهر دنیا و دسته ای دیگر را زاهدان می خواند و می گوید سه دیگر( دسته سوم ) عارفان اند که هجرت ایشان از بهر مولی بود و هجرت ایشان هم در نهاد ایشان بود . در پرده های نفس هر کس تا بدل رسند و آنگاه در پرده های دل هجرت کنند تا بجان رسند و آنگه در پرده های جان هجرت کنند تا به وصال جانان رسند :

گفتم کجات جویم ای ماه دلستان گفتا قرارگاه منست جان دوستان

در اینجا سزاست برای حسن ختام نمونه های معروفی از مناجات نامه خواجه عبداله انصاری را در اینجا نقل کنیم :

 

قسمتی از فرازهایی از

« مناجات نامه خواجه عبداله انصاری»

در کودکی پستی در جوانی مستی در پیری سستی پس کی خدا پرستی اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بردریا روی خسی باشی ، دلی بدست آور تا کسی باشی الهی هر که را عقل دادی چه ندادی ؟ و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟ الهی اگر کاسنی تلخ است از بوستان است و اگر عبداله مجرم است از دوستان است الهی اگر گوئی بنده من ، از آسمان می گذرد خنده من .

و این رباعی خواجه خیلی عبرت انگیز است :

عیب است بزرگ بر کشیدن خود را      از جمله خلق برگزیدن خود را

از مردمک دیده بباید آموخت            دیدن همه کس را و ندیدن خود را

الهی یکتای بی همتائی و قیوم توانائی، بر همه چیز دانائی و بینائی و بی عیب مصفائی و از شریک مبرائی ، مسند نشین استغنائی ، چشمه الوهیت بتو زیبد ملک خدائی الهی در جلال رحمانی و در کمال رحیمی ، نه محتاج مکانی و نه آرومند زمانی ، نه کس بتو ماند و نه بکس مانی ، پیداست که در میان جانی ، بلکه جان زنده بچیزی است که تو آنی ! الهی به وجود خود قائمی و بشکر خود مشکور ، بعلم عارف نزدیکی و به جهل جاهل در افترانی الهی ترا به عظمت ستودن وسیله سروز است و بشکر نعمت تو زبان گشودن مرتبه غرور است الهی بر هر که داغ محنت خود نهادی خرمن وجودش را بباد نیستی بردادی . الیه هر که ترا شناخت هر چه غیر از تو بود بینداخت .

الهی چون در تو نگرم از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم از جمله خاکسارانم خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد الهی در سر خمار تو دارم و در دل اسرار تو دارم و بر زبان اشعار تو الهی اگر گویم ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم رضای تو جویم الهی اگر طاعت بسی ندارم اندر دو جهان جز تو کسی ندارم .

الهی ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم بخواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق . الهی از کشته تو خون نیاید و از سوخته تو دود ، کشته تو بکشته شدن شاد و سوخته تو بسوختن خوشنود.

الهی من کیستم که ترا خواهم چون از قسمت خود آگاهم ، از هر چه می پندارم کمترم .

الهی عاجز و سرگردانم و درمنده و حیرانم . نه آنچه را دارم دانم.

الهی اگر ترا باید عبداله آن کند که شاید و اگر خود را باید عبداله آن کند که نشاید ، الهی عزت و کبریائی از آن تو و در قیامت مطیعان راحله احسان تو.

2

ای کریمی که بخشنده عطایی و ای حکیمی که پوشنده خطایی و ای صمدی که از ادراک ما جدایی و ای ذات یکتایی که در ذات و صفات بی همتایی و ای قادری که خدائی و ای ذات یکتایی که در ذات و صفات بی همتایی و ای قادری که خدایی را سزایی و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی، جان ما را صفای خود ده و دل ما را هوای خود ده و چشم ما را ضیای خود ده و ما را از فضل و کرم خود آن ده که آن به .

الهی عذر ما بپذیر و بر عیبهای ما مگیر ، الهی همه عمر خود بر باد دادیم و بر تن خود بیداد ، بود و نبود ما یکسان از غم ، ما را شادی رسان الهی از پیش خطر و از پس راهم نیست . دستم گیر که جز فضل تو پناهم نیست . الهی بنیاد توحید ما خراب , باغ امیدما بی آب مکن . الهی بر سر ما خاک خجالت نثار مکن و ما را ببلای خود گرفتار مکن .

الهی فرمودی که در دنیا بدان چشم که در توانگران می نگرید ، بدرویشان و مسکینان نگرید . الهی تو کریمی را والاتری که در آخرت بدان چشم که در مطیعان نگری در عاصیان نگری.

الهی بهشت بیتو جای شادی نیست و جز از دوستی تو روی آزادی نیست.

الهی دلی ده که در حرص و آز بر ما باز نشود و قناعتی ده که چشم امید ما جز بروی تو باز نشود.

الهی دستم گیر که دست آویز ندارم و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.

الهی تحقیقی ده که از دنیا بیزار شویم و توفیقی ده که در دین استوار شویم .

الهی تو بساز کار من و منگر بکردار من ! الهی تو بساز که دیگران ندانند و تو بنواز که دیگران نتوانند.

الهی دلی ده که طاعت افزون کند و توفیق طاعتی که به بهشت رهنمون کند .

الهی دلی ده که در آن آتش هوی نبود و سینه ای ده که در آن رزق و ریا نبود.

الهی دیده ای ده که جز ربوبیت تو نه بیند و دلی ده که داغ عبودیت تو گزیند و نفسی که حلقه عبودیت تو در گوش کند و جانی ده که زهر حکمت تو نوش کند.

الهی یافت تو آرزوی ما است و دریافت تو نه بقوت بازوی ما است . آنرا که خواندی واسطه ای در میان نبود و آنرا که راندی هیچ گناهی نکرده بود .

الهی نچه تو کشتی آب ده و آنچه عبداله را کشت بر آب ده !

3

الهی ما را در دنیا معصیت می کردیم حبیب تو محمد (ص) غمگین میشد و دشمن ابلیس شاد، الهی اگر فردا عقوبت کنی باز حبیب الله العالمین دوست تو محمد (ص) اندوهگین شود و دشمن تو و ما شاد گردد.

الهی دو شادی به دشمن مده و دو اندوه بر دل دوست خود محمد (ص) منه.

الهی اگر پرسی حجت نداریم و اگر بسنجی بضاعت نداریم و اگر بسوزی طاقت نداریم .

مائیم همه مسلمان بیمایه و همه از طاعت بی پیرایه و همه محتاج و بی سرمایه الهی چون نیکان را استغفار باید کرد ، نانیکان را چه باید کرد ؟

الهی مبینی و میدانی و برآوردن می توانی . الهی چون همه آن کنی که می خواهی پس از این بنده مفلس چه می خواهی . الهی آمرزیدن مطیعان چه کار است . کرمی که همه را نرسد چه مقداب است ؟

الهی آفریدی رایگان و روی دادی رایگان . پس بیامرز رایگان که تو خدایی نه بازرگان .

الهی محبت تو بجان است . محبت دوستان تو هم بجان است و با غیر ایشان تاب جان است .

الهی به حور قصور ننازیم اگر نفسی با تو پردازیم ، اگر بدوزخ بری دوی دار نیستیم و اگر به بهشت بری خریدار نیستیم.

الهی دعا بدرگاه تو لجاج است ، چون دانی که بنده به چه محتاج است.

الهی عبداله کاش خاک بودی تا نامش از دفتر جهان پاک بودی.

الهی همه از تو ترسند و عبداله از خود زیرا که از تو نیکی آید و از عبداله بدی.

الهی اگر چه نور در عبادت است ، اما کار به عنایت است .

الهی اگر چه شب فراق تاریکست دل خوشدارم که صبح وصال نزدیک است .

الهی آنرا که خواهی آب در خوی او روانتر است و آنرا که نخواهی چه درمان است.

الهی در اصطفاء در دامن آدم تو ریختی و گرد عصیان بر فرق ابلیس تو بیختی ! از روی ادب ما بد کردیم ، اما در حقیقت تو فتنه انگیختی !!! استغفرالله و اتوب الیه.

الهی چون آتش فراق داشتی با آتش دوزخ چه کار داشتی . الهی روزگاری ترا می جستم خود را می یافتم . اکنون خود را می جویم ترا یافتم.

الهی بر عجز و بیچارگی خود گواهم و از لطف و عنایت تو آگاهم ! خواست خواست تو است من چه خواهم ؟ ( من چه دانم ؟)

الهی چون سگ را بار است و سنگینی را دیدار است . پس عبداله را با ناامیدی چه کار است !

آثار :

  1. انوار التحقیق
  2. رساله اربعین
  3. منازل السائرین
  4. طبقات الصوفیه
  5. تفسیر خواجه عبد الله
  6. زاد العارفین
  7. محبت نامه
  8. قلندر نامه
  9. رساله واردات      
  10. ذکام الکلام تفسیر قرآن عظیم اشان
  11. طبقات الصوفیه
  12. منازل السارین
  13. صد میدان
  14. مناجات نامه یا الهی نامه
  15. کتاب القواعد


پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:, :: 21:38 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«زندگی نامه ویکتور هوگو»

ویكتور ماری هوگو، داستان نویس ، شاعر و نمایشنامه نویس برجسته فرانسوی است.آثار او به بسیاری از افكار سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره دارد .


ویكتور ماری هوگو، داستان نویس ، شاعر و نمایشنامه نویس برجسته فرانسوی در 26 فوریه 1802 میلادی در "بزانسون " به دنیا آمد و در 22 می 1885 میلادی چشم از جهان فرو بست . او شخصیت برجسته ادبی در قرن 19 میلادی و نماینده پیشتاز و مدافع مكتب رمانیتسم بود . هوگو در جوانی محافظه كار بود ، بعدها به شدت درگیر امور سیاسی جمهوری خواهانه شد . آثار او به بسیاری از افكار سیاسی و هنری رایج در زمان خویش اشاره دارد . با این حالی در جوامع انگلیسی زبان دو رمان اصلی او بسیار مشهور و شناخته شده است . گوژپشت نوتردام (1833) و بینوایان (1862) .

 


هوگو همچنین در سرودن اشعار غنایی در قرن 19 میلادی برجسته و سرشناس بود .
ویكتور تا 10 سالگی با پدرش كه ژنرال ارتش ناپلئون بود سفر می كرد و سپس در سال 1812 با مادرش كه به شدت طرفدار نظام پادشاهی بود در پاریس اقامت گزید . او در مدتی كوتاه به عنوان شاعر و داستان نویس ، موفقیت هایی بدست آورد و در سال 1822 با معشوقه دوران كودكی اش ،
" آدل فوشر" ازدواج كرد. خانه این زوج محل ملاقات نویسندگان پیرو مكتب رمانتیك بود . از میان این نویسندگان می توان به " آلفرد داویگنی " و "چارلز آگوستین سنت بوو" منتقد اشاره كرد .

 


چاپ سومین مجموعه شعر هوگو ، قصاید و تصانیف عاشقانه (1826) ، دورانی پر تنش و پر از خلاقیت بوجود آورد . در طی 17 سال آتی ، مقالات مختلف ، سه رمان پنج جلد كتاب شعر و نمایشنامه از هوگو منتشر گردید . با این حال شكست نمایشنامه منظوم او در سال 1843 میلادی و به دنبال آن مرگ دخترش " لئوپولدین " ، به بسیار مورد علاقه وی بود وقفه ای در خلاقیت شگفت آورش ایجاد كرد .

 


او در سال 1845 یك پست سیاسی در حكومت وابسته به قانون اساسی شاه لوئیس فیلیپه ، قبول كرد و در سال 1848 نماینده مردم شد و بعد از لوئیس ناپلئون بناپارت ، رییس جمهور " جمهوری دوم " در فرانسه شد . او علیه اعدام و بی عدالتی اجتماعی سخن راند و بعدها در مجمع قانونگذاری و مجمع وابسته به قانون اساسی انتخاب شد .

 


وقتی ناپلئون در سال 1851 قدرت را به طور كامل در دست گرفت قانون اساسی ضد پارلمانی را جایگزین كرد . هوگو او را علنا خائن فرانسه نامید . عقاید جمهوری خواهانه هوگو باعث تبعدش شد . او ابتدا به بروكسل و سپس به جزیره جرزی و نهایتا به جزیره گریزین كه از جزایر دریایی مانش است ، تبعید شد . در آنجا بود كه به نوشتن درباره نكوهش اعمال ظالمانه حكومت فرانسه ادامه داد و مقالات مشهور او بر ضد ناپلئون سوم در فرانسه ممنوع شد . با این وجود این مقالات تاثیر زیادی از خود به جای گذاشتند .
هوگو در تبعید در زمینه نویسندگی به تكامل و پختگی رسید و اولین اشعار حماسه مصنوع خود را با نام " افسانه قرن ها " كتاب بینوایان و ...نوشت . با وجود اینكه ناپلئون سوم در سال 1859 تمام تبعیدی های سیاسی را عفو كرد اما هوگو از پذیرش این عفو سرباز زد زیرا پذیرش عفو بدین معنی بود كه او دیگر نباید از دولت انتقاد كند .

 


او پس از سرنگونی امپراطوری روم در سال 1870 به عنوان قهرمان ملی به پاریس بازگشت و عضو مجمع نمایندگان ملی بعد به عنوان سناتور " جمهوری سوم " انتخاب شد .


دیدگاههای مذهبی ویكتور
دیدگاههای مذهبی هوگو در طول زندگی اش به سرعت تغییر كرد . او در جوانی به عنوان مسیحی كاتولیك سوگند یاد كرد كه مقامات و مسئولان كلیسا احترام بگذارد . اما به تدریج تبدیل به كاتولیكی شد كه به وظایف دینی اش عمل نمی كند و بیش از پیش به بیان دیدگاههای ضد پاپ و ضدكشیشی پرداخت . در طی دوران تبعید به طور تفننی به احضار روح می پرداخت و در سالهای بعد خداشناسی بر پایه عقل را كه مشابه آنچه كه مورد حمایت "ولتر" نویسنده فرانسوی بود، پا بر جا كرد .
در سال 1872 وقتی متصدی آمارگیری از هوگو پرسید كه آیا كاتولیك است یا نه او پاسخ داد : "خیر، من آزاد اندیش هستم . "هوگو هیچگاه بیزاری خود را از كلیسای كاتولیك از دست نداد . این انزجار به دلیل بی تفاوتی كلیسا نسبت به وضعیت بد كاری زیر سلطه ظلم وجود حكومت پادشاهی و شاید هم به خاطر قرار گرفتن اثر هوگو ( بینوایان ) در لیست كتابهای ممنوعه پاپ بود .

 


هنگام مرگ دو پسرش ، چارلز و فرانسوا ویكتور ، او اصرار داشت كه آنها بدون صلیب عیسی یا كشیش به خاك سپرده شوند . او در وصیت نامه اش هم همین شرط را برای خاكسپاری خود گذاشت . هوگو با اینكه معتقد بود عقاید كاتولیك منسوخ و رو به زوال است اما هیچگاه مستقیما از عرف و سنت انتقاد نكرد . او همچنان به عنوان فردی كه به وجود خدا معتقد است ، باقی ماند . او عمیقا به قدرت و ضرورت حمد وستایش ایمان داشت .


عقل گرایی هوگو را در اشعارش از قبیل "توركمادا" (1869، درباره تعصب مذهبی ) ، پاپ (1878 ، كتابی است ضد كشیشی ) ، دین و ادیان (1880، در مرود رد سودمندی كلیساها ) و غیره می توان مشاهده كرد . هوگو می گفت: ادیان به تدریج از بین می روند ، اما این خداست كه باقی می ماند. او پیش بینی می كرد كه مسیحیت بالاخره روزی از بین خواهد رفت اما مردم همچنان به خدا ، روح و تعهد معتقد خواهند ماند .


سالهای پایانی و مرگ هوگو
وقتی هوگو در سال 1870 به پاریس بازگشت مردم از او به عنوان قهرمان ملی استقبال كردند . هو گو علیرغم محبوبیتش ، برای انتخاب دوباره در مجمع نمایندگان ملی در سال 1872 هیچ تلاشی نكرد . دو دهه آخر زندگی هوگو به خاطر بستری شدن دخترش در آسایشگاه روانی ، مرگ دو پسرش و نیز مرگ آدل (1868) بسیار ناراحت كننده بود .


دختر دیگرش ،‌لئوپولدین ، در سال 1843 در یك حادثه قایق سواری غرق شد . هوگو با توجه به لطمات روحی و روانی كه بر او وارد شده بود همچنان به نوشتن ادامه داد و در سیاست هم تا سال 1878، كه سلامتی اش رو به زوال گذاشت ، فعال ماند . او در 30 ژانویه 1876 در انتخاب مجلس سنا ، كه اخیرا تاسیس شده بود انتخاب شد دوره آخر فعالیت سیاسی او ، یك ناكامی به شمار می آید .


در فوریه 1881 هوگو هفتاد و نهمین سالگرد تولدش را جشن گرفت . به پاس این حقیقت كه هوگو وارد هشتادمین سال زندگی اش شده ، یكی از بزرگترین مراسم بزرگداشت برای این نویسنده كه در قید حیات بود ، برگزار شد .
مراسم جشن از روز بیست و پنجم فوریه با اهدای گلدان سور( نوعی چینی فرانسوی ) به هوگو آغاز شد . این نوع گلدان هدیه ای سنتی برای مقامات عالی رتبه بود كه به ویكتور هوگو اهدا شد . روز 27 فوریه بزرگترین رژه در تاریخ فرانسه برگزار شد . رژه كننده ها شش ساعت راهپیمایی كردند تا از مقابل هوگو كه پشت پنجره اتاقش نشسته بود رد شوند . سربازان راهنما برای اشاره به ترانه كوزت در بینوایان گل های گندم به گردن خود آویخته بودند .


ویكتور هوگو در 22 می 1885 در 83 سالگی از دنیا رفت . مرگ او باعث سوگی ملی شد و بیش از 2 میلیون نفر در مراسم خاكسپاری او شركت كردند . هوگو تنها به خاطر شخصیت والای ادبی در ادبیات فرانسه مورد تكریم قرار نگرفت بلكه به عنوان سیاستمداری كه به تشكیل و نگهداری "جمهوری سوم " و دموكراسی در فرانسه كمك كرد از او قدردانی به عمل آمد .


آدل فوشر و ویكتور هوگو
آدل فوشر دختری بود سبزه روی با موهای مشكی و ابروانی كمانی . او در 16 سالگی بانویی خوش سیما و جذاب بود . آدل فوشر اولین عشق ویكتور هوگو بود و ویكتور او را بسیار تحسین می كرد . دوران نامزدی آدل و ویكتور را می توان به عنوان تراژدی عاشقانه توصیف كرد .


ویكتور و آدل همدیگر را از بچگی می شناختند . دو خانواده فوشر و هوگو با هم بسیار صمیمی بودند و بچه هایشان هم با هم بزرگ شدند . زندگی عاشقانه هوگو زمانی آغاز شد كه نوجوانی بیش نبود . او عاشق آدل ، دختر همسایه شان شد .
مادر ویكتور او را از این عشق منع كرد . او معتقد بود كه پسرش باید با دختری از خانواده بهتر ازدواج كند . مخالفت خانواده های این دو دلداده در مورد ازدواجشان باعث بوجود آمدن شرایط تراژیكی شد . پدر آدل "پیرفوشر" در خفا از موفقیت روبه رشد ویكتور در ادبیات هیجان زده بود اما می ترسید كه مادام هوگو ، آدل را خوب و مناسب نداند در نتیجه به آدل هشدار داد كه ویكتور فردی مغرور ، دمدمی مزاج و تن پرور است . با این وجود آن دو پنهانی با هم نامه رد و بدل می كردند .
ویكتور بدون شك معتقد بود كه ارتباط آنها به ازدواج ختم خواهد شد و آنقدر به این مسئله مطمئن بود كه زیر نامه اولش را گستاخانه ، با نام " همسر تو " امضا كرد . بعد از گذشت دوسال و ردو بدل شدن 200 نامه توسط دو دلداده ویكتور و آدل با هم ازدواج كردند و صاحب 5 فرزند شدند .


هوگو ، آدل را از صمیم قلب و به شدت دوست داشت و شاید برای مدتی آدل مطمئن بود كه ویكتور را همان قدر دوست دارد . در سالهای اول نامزدی شان وقتی مادر آدل بیرون از خانه بود ، آدل بی معطلی و به طور پنهانی از مسیری تاریك می گذشت و به ملاقات ویكتور كه زیر درخت شاه بلوط منتظر او بود می رفت مانند كوزت كه پنهانی به دیدن ماریوس می رفت .


اما آن دو جوان تر از آن بودند كه معنای واقعی عشق و آنچه از آن می خواهند درك كنند . عشق آنها ، عشقی بچگانه بود . آنها در مورد تعهدات و از خودگذشتگی در راه عشق فكر نكردند آنها كودكانی بودند كه با "عشق" بازی می كردند .
ویكتور و آدل در 26 آوریل 1819 درست زمانی كه ویكتور 19 سال و آدل 16 سال داشت ، آشكارا به یكدیگر ابراز علاقه كردند .


آدل معتقد بود كه هیچ چیز جز دختركی فقیر با افراد طبقه بورژوا (طبقه متوسط ) نیست و عقیده او در این باره كم و بیش درست بود . با وجود ظاهر نسبتا خوبی كه داشت اما چیز زیادی در مورد شخصیت او قابل ذكر نیست . او در مورد پوشش خود نه سلیقه داشت و نه زیركی به خرج می داد و همیشه با لباسهای غیر رسمی ، از مد افتاده ظاهر می شد . آدل فردی سر به هوا و كم هوش بود و این امر باعث شد كه وی از لحاظ فرهنگی عقب بماند . او به نبوغ آشكار و دستاوردهای همسرش فقط به خاطر ارزشهای مالی ارج می نهاد . او علاقه چندانی به شعر و شاعری نداشت . هر چند كه بعد ها دو تن از بزرگترین شاعران فرانسه به وی علاقمند شدند .


آدل جوان و ساده لوح بود. او فكر می كرد كه ویكتور از او بتی ساخته و شاید حق با او بود . او ازصمیم قلب عاشق آدل بود و به او اطمینان می داد كه این روح و روان ماست كه به هم علاقه دارند نه جسم ما . او هیچ وقت نفهمید كه چرا ویكتور تمام شب را بیدار می ماند و می نویسد و بعد از 10 سال ( در حقیقت ازدواج آنها ده سال طول كشید ) مادام آدل هوگو مرتكب عملی شد كه تعجب آور نبود بالاخره روز عهدشكنی فرا رسید و او به همسرش ویكتور هوگو خیانت كرد .


مسیو چارلز سنت بوو با هوگو كار می كرد و هوگو او را دوست خود می دانست . هوگو به سنت بوو جوان كمك كرد تا در حوزه شعر به تحقیق و تفحص بپردازد . در این مدت سنت بوو به زندگی مادام هوگو رخنه كرد . سنت بوو آدل را پنهانی در كلیسا ملاقات می كرد . اما ماهیت ارتباط آنها خسته كننده بود و به نظر می رسید مهم ترین بخش این قرار ، فریب دادن هوگو بود .


رنج و عذاب اخلاقی هوگو در مورد این خیانت ، بسیار عظیم بود . درد او غیر توضیح بود . او همان طور كه در ناامیدی دست و پا می زد نوشت : من به این عقیده رسیده ام كه امكان دارد كسی كه مالك تمام عشق من است ، دیگر به من علاقه نداشته باشد و به من اهمیت ندهد مدت زیادی است كه من دیگر شاد نیستم این اتفاق او را به شدت جریحه دار كرد . هر كس بعد از مطالعه درد روحی او، به این فكر می افتد كه آیا او قادر به فراموش كردن بود ؟ و از اینكه توانست آرامش خود را دوباره بدست آورد ، متعجب می شود. كلاف زندگی هوگو با آدل ، آرام آرام و مقابل چشمانش باز شد و تكه تكه از هم گسیخت و این شاعرو نویسنده ناچار شد كه شادی را كنار ژولیت و ردوئت جستجو كند .

 


داستان دختران هوگو
ویكتور هوگو ، وطن پرست و نویسنده بزرگ فرانسوی دو پسر و دو دختر داشت . دختر بزرگ او ، لئوپولدین هوگو ، در سال 1824 به دنیا آمد و در 19 سالگی به همراه شوهر وفادارش و بچه ای كه هنوز به دنیا نیامده بود در حادثه قایق سواری در رودخانه سن غرق شد . دختر كوچك او ، آدل هوگو ، به بیماری روانی مبتلا شد . بسیاری از مردم از نوشته های ویكتور هوگو ، رمان نویس قرن نوزدهم ،‌لذت می برند اما معدود كسانی هستند كه داستان تراژدی دخترش آدل هوگو را بدانند . آدل هوگو در دورانی كه با پدر مشهور خود در جزیره گرنزی در تبعید به سر می برد ، عاشق یكی از افسران ارتش نیروی دریایی بریتانیا به نام ستوان آلبرت پینسون شد . اما عشقی كه هیچگاه به سرانجام نرسید . آدل هوگو خاطرات عشق محكوم به شكست خود را طی عمر طولانی خویش بصورت رمز در دفترچه های خاطرات خود نوشت كه اخیرا رمزگشایی شده اند .


ستوان پینسون و آدل هوگو بسیار به هم علاقه مند بودند اما پدر آدل ، ویكتور هوگو ، مخالف این رابطه بود زیرا پینسون مردی عیاش بی آبرو و قمار باز بود و مبلغ زیادی را بواسطه قمار مقروض بود و برای اینكه طلبكارانش نتوانند او را به زندان بیاندازند به ناچار وارد ارتش شد . او در نامه های عاشقانه اش به آدل قول داده بود كه با او ازدواج كند . ستوان پینسون برای انجام ماموریتی به هالیفاكس منتقل شد .

 

آدل نیز در سال 1863 به دنبال او از خانه فرار كرده و به هالیفاكس در كانادا رفت . مخالفت پدر با رابطه آن دو موجب فرار آدل از خانه شد . او در هالیفاكس به دنبال محل سكونت پینسون می گشت تا بتواند با او تماس بگیرد . آدل در هالیفاكس هویت خویش را پنهان نمود و پانسیونی را ازیك زن آمریكایی به نام " ساندرز" اجاره كرد . وقتی آدل ، ستوان پینسون را ملاقات كرد و عشق جاودانی خود را به او نشان داد ، از جانب وی طرد شد . پینسون علاقه آدل را به خودش درك می كرد اما متاسف بود ... دیگر بین آنها رابطه ای وجود نداشت . او از آدل خواست به خانه و نزد خانواده اش بازگردد اما آدل این كار را نكرد . زمانی كه پدر آدل راضی به ازدواج آنها شد .

 


مرد جوان دیگر علاقه ای به او نداشت . آدل در ذهنش از پذیرش این حقیقت سرباز زد وسعی كرد او را به ازدواج با خود ترغیب كند . او هنوز هم وسواس گونه پینسون را تعقیب می كرد . و كارهای او را مخفیانه زیر نظر می گرفت . به طوری كه وقتی متوجه نامزدی پینسون با یكی از دخترهای هالیفاكس شد ، نزد پدر آن دختر رفت و ادعا كرد كه نامزد پینسون است و از او بچه ای در راه دارد . او حتی به خانواده اش هم نامه نوشت و به دروغ گفت كه با پینسون ازدواج كرده است . آدل كم كم وقتی متوجه شد عشقش به پینسون یكطرفه است دچار افسردگی و جنون شد .


ستوان پینسون سپس به باربادوس یكی از جزایر دریای كارائیب منتقل شد و آدل هم در حالیكه بیماری روانی اش در حال شدت یافتن بود به دنبال او به باربادوس رفت و در كوچه و خیابان زندگی می كرد . در آخر زنی بومی به نام "مادام با" از او مراقبت كرده و به او كمك كرد كه به خانه پدری اش بازگردد . آدل بقیه عمر خود را در پاریس به نوشتن خاطراتش گذراند و درسال 1915 در سن 85 سالگی، در حالیكه بیشتر از پدر و مادر ، خواهر و برادرهایش عمر كرده بود از دنیا رفت .

 

آثار او:

آثار هوگو را بطور کلی در پنج بخش می توان مرور کرد:

الف- آثار ابتدای نوجوانی:
1- اینه دوکاسترو: درامی به نثر در سه پرده که هوگو در پانزده سالگی نوشته است
2- ترجمه بخشهایی از « انه اید» شاهکار ویرژیل:
هخامنشی
پیرمرد گالز
غار سیکلوپها
کاکوس
3- « درلیدی» ترجمه ای از اشعار اوراس
4-« سزاراز از روبیکون می گذرد» ترجمه ای از فارسال تصنیف لوکن

ب- اشعار هوگو:

۱- اغانی جدید
۲- اعانی و قصاید
3- شرقی ها
4- برگهای خزان
5-نغمات شفق
۶-صداهای درونی
۷- پرتوها و سایه ها
8-کیفرها
9- سیر و سیاحت
۱۰-افسانه قرون
۱۱- غزلیات کوچه ها و بیشه ها
12- سال مخوف
۱۳- فن پدر بزرگی
14- پاپ
15- شفقت عالی
16- ادیان و دین
17- خر
۱۸- ریاح چهارگانه روح
19- عاقبت شیطان
۲۰- مکنونات چنگ
21- خدا
22- سالهای شوم
۲۳- دسته گل آخرین

ج- نمایشنامه های هوگو:

۱- کرامول
۲- آمی روبسار
3- ارنانی
۴- ماریون دلورم
5- شاه تفریح می کند
۶- لوکرس بورژیا
۷- ماری تودور
۸- آنژلو
۹- اسمرالدا
۱۰- روی بلاس
۱۱- توامان
۱۲- بورگراوها
۱۳- تورکه مادا
14- تئاتر در هوای آزاد

د- رمانهای هوگو:

۱- بوگژارگال
۲- هان دیسلند
۳- آخرین روز یک محکوم
4- نتردام دو پاری
5- کلود گدا
۶- بینوایان
۷- کارگران دریا
۸- مردی که می خندد
۹- نود و سه

ه- مجموعه اي از نامه ها و خاطرات و نقدها و مقالات ادبي و سياسي

 

 



 

«زندگی نامه نیما یوشیج»

 

علی اسفندیاری که بعدها نام خود را به نیما یوشیج تبدیل کرد، در 21 آبانماه سال 1276 خورشیدی در دهکده یوش، واقع در ایالت نور مازندران بدنیا آمد.1x1.trans زندگینامه نيما يوشیج Nima Yooshij

پدرش میرزا ابراهیم خان اعظام السلطنه، یکی از افراد دودمانهای قدیمی مازندران بود که در این منطقه به کشاورزی اشتغال داشت.

نیما خواندن و نوشتن را نزد ملای ده زادگاه خود، فرا گرفت و در تهران دوره مدرسه عالی سن لویی را به پایان رسانید. در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوشرفتار، نظام وفا، او را به خط شعر گفتن انداخت.

در ابتدا به سبک معمول و قدیم شعر می ساخت؛ اما پس از چندی راه تازه ای را در پیش گرفت و منظومه افسانه، سروده شده به سال 1300 خورشیدی، سبک تازه ای در ارائه محسوسات او است. نیما با وجود پیروی از وزن تساوی طولی، مصرع ها را ضروری ندید و قافیه را به حساب دیگری در کار گرفت و در شعر فارسی تحولی بنیادی ایجاد کرد.

نیما با وجود ارائه سبک و شیوه نو از مدافعان جدی ادب و هنر اصیل ایران بود و تا آخر عمر علاوه بر شعرهای نو، شعرهای سنتی نیز می سرود.

نیما یوشیج آموزش های ابتدایی را در روستای یوش مازندران آغاز كرد و در سن دوازده سالگی (1288) با خانواده اش به تهران رفت و در آنجا مسكن گزید. او ابتدا به دبستان (حیات جاوید) و سپس به مدرسه متوسطه كاتولیك (سن لوئی) رفت. در این مدرسه بود كه زبان فرانسه را آموخت. نیما یوشیج به سال 1296 در سن بیست سالگی موفق به دریافت تصدیقنامه از مدرسه ی عالی سن لوئی شد. نخستین كار اداری نیما شغلی در درجه پایین كارمندی در وزارت مالیه بود، او تا سال 1298 در این كار دوام آورد. از سال 1306 در كنار همسرش عالیه ،در آموزشگاه های كوچك شهرهای شمال ایران : بارفروش ( بابل كنونی ) ، لاهیجان ، رشت ، آستارا به كار تدریس اشتغال داشت. از فروردین ماه سال 1312 نیما و همسرش به تهران آمدند. نیما نخست در بلا تكلیفی بسر برد و سپس در جست و جوی كاری مناسب بر آمد. در سال 1316 به تدریس ادبیات در دوره دوم دبیرستان صنعتی پرداخت. پس از آن به وزارت پیشه و هنر منتقل گردید. یك سال بعد به اداره موسیقی كشور منتقل شد و به عضویت هیات تحریریه ی مجله موسیقی انتخاب گردید؛ نیما یوشیج تا سال 1326 شغل ثابتی نداشت و پس از آن به خدمت در اداره ی نگارش وزارت فرهنگ پرداخت . او تا پایان زندگیش در این شغل اداری باقی ماند. نیما در روز پنج شنبه 16 دی ماه 1338 هجری شمسی به علت ابتلا به بیماری ذات الریه در گذشت.

 

والدین و انساب :

نیما یوشیج فرزند ابراهیم نوری و طوبی مفتاح بود. در یادداشت كوچك بی تاریخی نسب خود را چنین نوشته است: « علی بن ابراهیم علی ( معروف به ناظم الایاله ) بن محمدرضا ( معروف به باباخان بیك ) بن محمد هاشم بن محمدرضا » .

[ زندگی و هنر نیما یوشیج پر درد كوهستان ، نوشته سیروس طاهباز ،تهران : انتشارات زریاب ، ص 11 ]

 

اوضاع اجتماعی و شرایط زندگی :

نیما آنگونه كه خود می گوید، كودكی اش در میان شبانان و ایلخی بانان سپری شده است، اینان به هوای چراگاه به نقاط دور ییلاق قشلاق می كردند و شب بالای كوهها ساعات طولانی باهم به دور آتش جمع می شدند ،او می گوید: «از تمام دوره بچگی خود،به زدو خوردهای و حشیانه و چیزهای مربوط به زندگی كوچ نشینی و تفریحات ساده آنها در آرامش یكنواخت و كور و بی خبر ازهمه جا چیزی به خاطر ندارم». [زندگی نامه شاعران ایران ، تالیف و گردآوری : لیلا صوفی ، تهران: انتشارات جاجرمی، ص216 ]

 

تحصیلات رسمی و حرفه ای :

نیما خواندن و نوشتن را در یوش كه بود آموخت. در زندگینامه ی خود چنین می نویسد: «در همان دهكده كه متولد شدم خواندن و نوشتن را نزد آخوند ده یاد گرفتم. او مرا در كوچه باغهای دنبال می كرد و به باد شكنجه می گرفت. پاهای نازك مرا به درختهای ریشه و گزنه دار می بست. با تركه های بلند مرا مجبور می كرد به از بر كردن نامه هایی كه معمولا“ اهل خانواده ای دهاتی به هم می نویسند و خودش آنها را بهم چسبانیده و برای من طومار درست كرده بود». در سن دوازده سالگی (1288) نیما با خانواده اش در تهران مسكن گزید و در این شهر ،ابتدا به دبستان (حیات جاوید) و سپس به مدرسه متوسطه كاتولیك (سن لوئی) رفت. در این مدرسه بود كه زبان فرانسه را آموخت. نیما یوشیج به سال 1296 در سن بیست سالگی موفق به دریافت تصدیقنامه از مدرسه ی عالی سن لوئی شد و این پایان تحصیلات رسمی اوست. پس از آن مدتی به اتفاق لاربن در مدرسه ی خان مروی نزد مرحوم آقا شیخ هادی یوشی، زبان عربی آموخت . در سال 1307 نیز در بار فروش (بابل) در محضر علامه ی حائری به درسهای فلسفه و منطق و فقه این عالم بزرگ دل سپرد. [زندگی نامه شاعران ایران ، تالیف و گردآوری : لیلا صوفی ، تهران: انتشارات جاجرمی، ص216 ـ زندگی و هنر نیما یوشیج پر درد كوهستان ، نوشته سیروس طاهباز ،تهران : انتشارات زریاب ، ص 17 ]

 

خاطرات و وقایع تحصیل :

نیما یوشیج از دوران تحصیل خود چنین تعریف می كند : «سالهای اول زندگی مدرسه من به زد وخورد بچه ها گذشت ،وضع رفتار و سكنات من كناره گیری و حجبی كه مخصوص بچه ها ی بربیت شده در بیرون شهر است . موضوعی بود كه در مدرسه مسخره برانداز بود. هنر من خوب پریدن و با رفیقم پژمان (حین) فرار از محوطه مدرسه بود. من در مدرسه خوب كار نمی كردم فقط نمرات نقاشی به داد من می رسید. اما بعدها مراقبت و تشویق یك معلم خوش رفتار كه نطام وفا شاعر امروز باشد مرا به خط شعر گفتن انداخت. این تاریخ مقارن بود با سالها یا كه جنگها ی بین المللی ادامه داشت. من در آن وقت اخبار جنگ را به زبان فرانسه می توانستم بخوانم». او در ادامه می گوید : «به منزل خاله ام ، مادر تقی كیانی كاردار، می گریختم. با پای برهنه از بازارها و كوچه های یخ بسته و مرطوب كه آثار قدیم در آنجا هنوز بجا بود (می گذشتم). در سر راه من دالان دولتسرای عضدالملك نائب السلطنه بود. با چراغ كم روشن توی دالان و قراول دم در با لباس مخصوص قدیم قراول های زمان پیش از مشروطه . همه چیز قدیم. من درست به یادم می آید حیدر علی كمالی و تقی كاردار كیانی در بالاخانه شعر می خواندند تا صبح. و احتشام الملك ، پدر همین خانلری ، در زاویه به حساب خود زندگی می كرد. آنها تا صبح نظامی می خواندند. تاثیر نظامی از آن وقت در من پیدا شد كه من اصلاً در خصوص شعر فكر نمی كردم. تقی كیاین كاردار ( معتصم الملك ) در من تاثیر مهمی دارد ، بدون اینكه خودش بداند» .[زندگی نامه شاعران ایران ، تالیف و گردآوری : لیلا صوفی ، تهران: انتشارات جاجرمی، ص216ـزندگی و هنر نیما یوشیج پر درد كوهستان ، نوشته سیروس طاهباز ،تهران : انتشارات زریاب ، ص 17-18 ] استادان و مربیان : نیما به تشویق نظام وفا كه استاد او بود ،به نظم شعر پرداخت. از استادان وی می توان به مرحوم آقا شیخ هادی یوشیجی و علامه حائری اشاره كرد.

[زندگی نامه شاعران ایران ، تالیف و گردآوری : لیلا صوفی ، تهران: انتشارات جاجرمی، ص216ـزندگی و هنر نیما یوشیج پر درد كوهستان ، نوشته سیروس طاهباز ،تهران : انتشارات زریاب ، ص 17-18 ]

 

هم دوره ای ها و همكاران :

یكی از همدو ره ایها ی دوران تحصیل نیما یوشیج ،حسین پژمان بود.[ از نیما تا روزگار ما ، تالیف سید یحیی آریان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص 600 ] همسر و فرزندان : در تاریخ 6 اردیبهشت ماه سال 1305 نیما یوشیج ، در سن 29 سالگی ،با خانم عا لیه ی جهانگیر ،فرزند میرزا اسماعیل شیرازی ،خواهر زاده ی انقلابی و نویسنده ی مشهور میرزا جهانگیر صور اسرافیل ازدواج كرد.حاصل این ازدواج فرزندی به نام شراگیم بود.[زندگی و هنر نیما یوشیج پر درد كوهستان ، نوشته سیروس طاهباز ،تهران : انتشارات زریاب ، ص52 ؛ از نیما تا روزگار ما ، تالیف سید یحیی آریان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص 600 ]

 

1x1.trans زندگینامه نيما يوشیج Nima Yooshij

 

وقایع میانسالی :

نیما در یكی از طوفانی ترین و پر آشوب ترین ایام تاریخ كشور را درك نموده است.وی در این زمان رضا خان با توطئه چینی و حمایت بیگانگان در پی تغییر حكومت قاجار و انتقال سلطنت به خود و خاندان خود بود. در سال 1303 مجلس شورای ملی لایحه ای عزل احمد شاه قاجار و جانشینی سردار سپه را به مقام سلطنت تصویب می كند و در 15 آذر ماه 1304 مجلس موسسان برای تغییر مواردی از قانون اساسی تشكیل می شود. نیما یوشیج با روشن بینی و آینده نگری كامل ، كه نشانه ی حس قوی و شناخت كامل او از موقعیت سیاسی و اجتماعی ایران است ،در یاد داشتی با عنوان (مجلس مؤسسان )برای تغییر موادی از قانون اساسی تشكیل می شود. نیما یوشیج با روشن بینی و آینده نگری كامل ، كه نشانه ی حس قوی و شناخت كامل او از موقعیت سیاسی و اجتماعی ایران است، در یاد داشتی با عنوان (مجلس موسسان ) به تاریخ 21 آبان ماه 1304 چنین می نویسد:(مجلس موسسان به اصطلاح شیطان می خواهد آتیه ی مملكت ،یعنی سرنوشت یك مست بچه های یتیم و مادرهای فقیر را معین كند. جوانها اغلب آنهایی كه چند جلد از كتب ادبیات غربی را ترجمه كرده اند و به این جهت مشهور به نویسندگان هستند، در این مجلس شركت دارند. می خواهند آنها را برای این مجلس انتخاب كنند. به من هم تكلیف كرده اند،ولی من تاكنون نه پا به مجلس آنها گذاشته ام نه بازی قرعه و انتخاب و كلا را شناخته ام . من از این بازی چیزی نمی فهمم . یك نفر را روی كار كشیده اند یك استبداد خطرناك ،مملكت را تغییر خواهد داد. جوان باهنر گمنام ،بمیر یا ساكت باش تا تو را معدوم نكنند و تو بتوانی روزی كه نطفه های پاك پیدا شدند ،به آنها اتحاد را تبلیغ كنی .این نقشه ها برای این است كه متفكرین و مخالفین شناخته شوند و آنها را در موقع جلسه ،نیست كنند؛ ولی بالاخره شیطان مغلوب می شود.) نیما یوشیج كه به هنگام نوشتن یادداشت 28 ساله است، در این عبارت (جوان باهنر گمنام ،بمیر یا ساكت باش تا تورا معدوم نكنند )بی گمان به شهادت دوست ناكام خود میرزاده عشقی نظر دارد و جملات (من از این بازیها چیزی نمی فهمم .یك نفر را روی كار كشیده اند . یك استبداد خطرناك ،مملكت را تغییر خواهد داد .سخت هوشیارانه ،قابل توجه، تاریخی و عبرت آور است. در بهمن ماه 1306 حادثه سیاسی مهمی روی داد : كشف كتیبه ی سری و اعلام سرهنگ احمد پولادین. سرهنگ احمد خان پولادین كه افسری حساس و چو ن رئیس گارد رضا شاه و از نزدیك شاهد اعمال او بود با عده ای از افسران و اشخاص می دانست آنها هم با رژیم پهلوی موافق نیستند وارد مذاكره و متحد شده كمیته ای سری تشكیل دادند كه او را از میان بردارند و رژیم پهلوی را سرنگون سازند. نزدیك بود كه موفق هم بشوند . اما یكی از افراد این كمیته از بیم نافرجام ماندن این اقدام محرمانه مراتب را به اطلاع پهلوی رسانید . همگی اعضاء كمیته دستگیر و تسلیم دادگاه نظامی شدند محاكمات آنها چند روز به طول انجامید در نتیجه سرهنگ احمدخان پولادین محكوم به اعدام شد. این واقعه نیما یوشیج را كه اندیشه انتقام همیشه با او بود سر شوق می آورد و در اسفند ماه 1306 شعر بلند و حماسی (سرباز فولادین) را سرود تا این تاریخ بعد از (افسانه) مهم ترین شعر اوست.[زندگی و هنر نیما یوشیج پر درد كوهستان ، نوشته سیروس طاهباز ،تهران : انتشارات زریاب ، ص 67-48 ]

 

مشاغل و سمتهای مورد تصدی :

نخستین كار اداری نیما شغلی در درجه پایین كارمندی در وزارت مالیه بود و ی تا سال 1298 در این كار دوام آورد. از فروردین ماه سال 1312 نیما و همسرش در تهران بودند. نیما نخست در بلا تكلیفی بسر برد و سپس در جست و جوی كاری مناسب بر آمد. در سال 1316 به وزارت پیشه و هنر منتقل گردید. یك سال بعد به تمایل خودش با همان حقوق به اداره موسیقی كشور منتقل شد و به عضویت هیات تحریریه ی مجله موسیقی انتخاب گردید؛ این كار جدی ترین و مناسب ترین شغل اداری نیما یوشیج درتما م طول زندگیش است كه تا پابان عمر این مجله ،تا بهمن 1320 ادامه یافت. نیما یوشیج تا سال 1326 شغل ثابتی نداشت و پس از آن به خدمت در اداره ی نگارش وزارت فرهنگ پرداخت . كار او بررسی و اظهار نظر در باره ی نمایشنامه ها و فیلمنامه هایی بود كه به این اداره می رسید. تا پایان زندگیش این شغل اداری او بود و حقوقش سیصد و سی تومان در ماه بود. [روزنامه همشهری ، دوشنبه 10دی 1380 ، شماره 2607 ـ زندگی و هنر نیما یوشیج پر درد كوهستان ، نوشته سیروس طاهباز ،تهران : انتشارات زریاب ، ص 23 و 116 و119 -120 و 125 ]

 

 

فعالیتهای آموزشی :

از سال 1306 ، نیما در كنار همسرش عالیه ،در آموزشگاه های كوچك شهرهای شمال ایران : بارفروش ( بابل كنونی ) ، لاهیجان ، رشت ، آستارا به كار تدریس اشتغال داشت. او در سال 1316 در تهران به تدریس ادبیات در دوره دوم دبیرستان صنعتی پرداخت.[ از نیما تا روزگار ما ، تالیف سید یحیی آریان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص 597 ]

 

آرا و گرایشهای خاص :

نیما یوشیج در سال 1316 موفق به كشف شكل تازه ای در شعر فارسی شد كه این شیوه به كلی با شعر قدیم فرق دارد و با نگرشی كه در شیوه شكل آن پدید آورد به پدر شعر نو لقب گرفت. نظرنیما در خصوص شعر، یك نگاه جدید است كه بعضاً شیوه های قدیم را به چالش كشیده و از منظری جدید غالب شعر را تعریف می نماید. او می گوید: « ادبیات ما باید از هر حیث عوض شود. موضوع تازه كافی نیست و نه این كافی است كه مضمونی را بسط داده و به طرز تازه بیان كنیم. نه این كافی است كه با پس و پیش كردن قافیه و افزایش و كاهش مصراع ها یا وسایل دیگر ، دست به فرم تازه زده باشیم . عمده كار این است كه طرز كار عوض شود و مدل وصفی و روائی ، كه در دنیای با شعور آدم هاست ، به شعر بدهیم. »او در ادامه می گوید:« شعر وزن و قافیه نیست ، بلكه وزن و قافیه هم از ابزار كار یك نفر شاعر هستند. همچنین شعر ردیف ساختن مصطلحات و فهرست كلی دادن از مطالب معلوم كه در سر زبان ها افتاده است نیست. این جور كار به درد دفتر حساب بندی یك تجارتخانه می خورد. شعر واسطه تشریح و تاثیر دادن و كوچك كردن معنویات و شكافتن و نمودن درونیهای دقیق و نهفته آنهاست. و تمام كوشش و كاوش شاعر برای آن است كه « مخصوصاً شعر را از حیث بیان آن به طبیعت نزدیك كرده و به آن اثر دلپذیر نثر را دهد » . زیاد رغبت دارد و دلباخته رغبت خود است كه « شعر را از مصراعبازیهای ابتدایی ـ كه در طبیعت این طور یكدست و یكنواخت و ساده لوح پسندانه وجود ندارد و لباس متحد الشكل نپوشیده استـ آزاد كرده باشد» .نیما فقط در ابداع شعر نو جسارت به خرج نداد بلكه همین آوردن واژه های روستایی و بومی در شعر فارسی و ملی در نوع خود بدعت و نوآوری محسوب می شود ، تا جاییكه كه بعد از او بسیاری خواستند از این شیوه بهره بگیرند كه راه به جایی نبردند.

[ از نیما تا روزگار ما ، تالیف سید یحیی آریان پور ، ج 3 ، تهران : انتشارات زوار ، ص9-608 ـ روزنامه همشهری ، دوشنبه 10دی 1380 ، شماره 2607]

1x1.trans زندگینامه نيما يوشیج Nima Yooshij

زمان و علت فوت :

نیما در روز پنج شنبه 16 دی ماه 1338 هجری شمسی به علت ابتلا به بیماری ذات الریه در گذشت و در قبرستان امامزاده عبدالله به خاك سپرده شد. [زندگی نامه شاعران ایران ، تالیف و گردآوری :لیلا صوفی ، تهران: انتشارات جاجرمی، ص218 ]

 

در پیله تا به کی بر خویشتن تنی

پرسید کرم را مرغ از فروتنی
تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!

کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟

نیما یوشیج

 

 

 



چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 22:19 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

1- نصیحت از سر اخلاص

«أَیهَا النّاسُ إِنَّهُ مَنْ نَصَحَ لِلّهِ وَ أَخَذَ قَوْلَهُ دَلیلاً هُدِىَ لِلَّتى هِىَ أَقْوَمُ وَ وَفَقَّهُ اللّهُ لِلرَّشادِ وَ سَدَّدَهُ لِلْحُسْنى فَإِنَّ جارَاللّهِ آمِنٌ مَحْفُوظٌ وَ عَدُوَّهُ خائِفٌ مَخْذُولٌ، فَاحْتَرِسُوا مِنَ اللّهِ بِكَثْرَةِ الذِّكْرِ.»

هان اى مردم! كسى كه براى خدا نصیحت كند و كلام خدا را راهنماى خود گیرد، به راهى پایدار رهنمون شود و خداوند او را به رشد و هدایت موفّق سازد و به نیكویى استوار گرداند، زیرا پناهنده به خدا در امان و محفوظ است و دشمن خدا ترسان و بىیاور است و با ذكر بسیار خود را از [معصیت خداى] بپایید.

 


2- شناخت هدایت

«وَ اعْلَمُوا عِلْمًا یقینًا أَنـَّكُمْ لَنْ تَعْرِفُوا التُّقى حَتّى تَعْرِفُوا صِفَةَ الْهُدى، وَ لَنْ تُمَسِّكُوا بِمیثاقِ الْكِتابِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى نَبَذَهُ وَ لَنْ تَتْلُوَا الْكِتابَ حَقَّ تِلاوَتِهِ حَتّى تَعْرِفُوا الَّذى حَرَّفَهُ، فَإِذا عَرَفْتُمْ ذلِكَ عَرَفْتُمُ الْبِدَعَ وَ التَّكَلُّفَ وَ رَأَیتُمْ الْفِرْیةَ عَلَى اللّهِ وَ التَّحْریفَ وَ رَأَیتُمْ كَیفَ یهْوى مَنْ یهْوى.»

به یقین بدانید كه شما هرگز تقوا را نشناسید تا آن كه صفت هدایت را بشناسید، و هرگز به پیمان قرآن تمسّك پیدا نمىكنید تا كسانى را كه دورش انداختند بشناسید، و هرگز قرآن را چنان كه شایسته تلاوت است تلاوت نمىكنید تا آنها را كه تحریفش كردند بشناسید، هر گاه این را شناختید بدعتها و بر خود بستن ها را خواهید شناخت و دروغ بر خدا و تحریف را خواهید دانست و خواهید دید كه آن كه اهل هوى است چگونه سقوط خواهد كرد.


3- فاصله میان حقّ و باطل

«بَینَ الْحَقِّ وَ الْباطِلِ أَرْبَعُ أَصابِعَ، ما رَأَیتَ بِعَینَیكَ فَهُوَ الْحَقُّ وَ قَدْ تَسْمَعُ بِأُذُنَیكَ باطِلاً كَثیرًا.»

بین حقّ و باطل به اندازه چهار انگشت فاصله است، آنچه با چشمت بینى حقّ است و چه بسا با گوش خود سخن باطل بسیارى را بشنوى.


4- آزادى و اختیار انسان

«مَنْ أَحالَ الْمَعاصِىَ عَلَى اللّهِ فَقَدْ فَجَرَ، إِنَّ اللّهَ لَمْ یطَعْ مَكْرُوهًا وَ لَمْ یعْصَ مَغْلُوبًا وَ لَمْ یهْمِلِ الْعِبادَ سُدًى مِنَ الْمَمْلَكَةِ، بَلْ هُوَ الْمالِكُ لِما مَلَّكَهُمْ وَ القادِرُ عَلى ما عَلَیهِ أَقْدَرَهُمْ، بَلْ أَمَرَهُمْ تَخْییرًا وَ نَهاهُمْ تَحْذیرًا.»

هر كه گناهان را به خداوند نسبت دهد، به تحقیق، فاجر و نابكار است. خداوند به زور اطاعت نشود، و در نافرمانى مغلوب نگردد، او بندگان را مهمل و سرِخود در مملكت وجود رها نكرده، بلكه او مالك هر آنچه آنها را داده و قادر بر آنچه آنان را توانا كرده است مىباشد، آنان را فرمان داده تا به اختیار خودشان آن را بپذیرند و نهیشان نموده تا به اختیار خود بر حذر باشند.


5- زهد و حلم و درستى

« قیلَ لَهُ(علیه السلام) مَا الزُّهْدُ؟قالَ: أَلرَّغْبَةُ فِى التَّقْوى وَ الزَّهادَةُ فِى الدُّنْیا. قیل: فَمَا الْحِلْمُ؟ قالَ كَظْمُ الْغَیظِ وَ مَلْكُ النَّفْسِ. قیلَ مَا السَّدادُ؟ قالَ: دَفْعُ الْمُنْكَرِ بِالْمَعْرُوفِ.»

از حضرت امام حسن مجتبى(علیه السلام) پرسیده شد كه زهد چیست؟فرمود: رغبت به تقوا و بىرغبتى در دنیا. سؤال شد حلم چیست؟ فرمود: فرو بردن خشم و تسلّط بر نفس. سؤال شد سداد و درستى چیست؟ فرمود: برطرف نمودن زشتى به وسیله خوبى.


6- تقوا

«أَلتَّقْوى بابُ كُلِّ تَوْبَة وَ رَأْسُ كُلِّ حِكْمَة وَ شَرَفُ كُلِّ عَمَل بِالتَّقْوى فازَ مَنْ فازَ مِنَ الْمُتَّقینَ.»

تقوا و پرهیزكارى سرآغاز هر توبه اى، و سرّ هر حكمتى، و شرف و بزرگى هر عملى است، و هر كه از با تقوایان كامیاب گشته به وسیله تقوا كامیاب شده است.


7- خلیفه به حقّ

«إِنَّمَا الْخَلیفَةُ مَنْ سارَ بِسیرَةِ رَسُولِ اللّهِ(صلى الله علیه وآله وسلم) وَ عَمِلَ بِطاعَةِ اللّهِ وَ لَعَمْرى إِنّا لاََعْلامُ الْهُدى وَ مَنارُ التُّقى.»

خلافت فقط از آنِ كسى است كه به روش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برود، و به طاعتِ خدا عمل كند، و به جان خودم سوگند كه ما اهل بیت نشانه هاى هدایت و جلوه هاى پرفروغ پرهیزگارى هستیم.


8- حقیقت كرم و دنائت

«قیلَ لَهُ(علیه السلام): مَا الْكَرَمُ؟قالَ: أَلاِْبْتِداءُ بِالْعَطِیةِ قَبْلَ الْمَسْأَلَةِ وَ إِطْعامُ الطَّعامِ فِى الَْمحَلِّ. قیلَ فَمَا الدَّنیئَةُ؟ قالَ: أَلنَّظَرُ فِى الْیسیرِ وَ مَنْعُ الْحَقیرِ.»

از امام مجتبى سؤال شد: كرم چیست؟فرمود: آغاز به بخشش نمودن پیش از درخواست نمودن و اطعام نمودن در وقت ضرورت و قحطى. سؤال شد: دنائت و پستى چیست؟ فرمود: كوچك بینى و دریغ از اندك.


9- مشورت مایه رشد و هدایت

«ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إِلاّ هُدُوا إِلى رُشْدِهِمْ.»

هیچ قومى با همدیگر مشورت نكنند، مگر آن كه به رشد و كمالشان هدایت شوند.


10- لئامت و پستى

«أَللُّؤْمُ أَنْ لا تَشْكُرَ النِّعْمَةَ.»

پستى آن است كه شكر نعمت را نكنى.


11- بدتر از ننگ و زبونى

«أَلْعارُ أَهْوَنُ مِنَ النّارِ.»

 ننگ آسانتر از دوزخ است‏


12- رفیق شناسى

«قالَ الْحَسَن(علیه السلام) لِبَعْضِ وُلْدِهِ: یا بُنَىَّ لا تُواخِ أَحَدًا حَتّى تَعْرِفَ مَوارِدَهُ وَ مَصادِرَهُ فَإِذَا اسْتَنْبطْتَ الْخُبْرَةَ وَ رَضیتَ الْعِشْرَةَ فَآخِهِ عَلى إِقالَةِ الْعَثْرَةِ وَ الْمُواساةِ فِى الْعُسْرَةِ.»

امام حسن(علیه السلام) به یكى از فرزندانش فرمود: اى پسرم! با احدى برادرى مكن تا بدانى كجاها مىرود و كجاها مىآید، و چون از حالش خوب آگاه شدى و معاشرتش را پسندیدى با او برادرى كن به شرط این كه معاشرت، بر اساس چشم پوشى از لغزش و همراهى در سختى باشد.


13- كار با توكّل

«لا تُجاهِدِ الطَّلَبَ جِهادَ الْغالِبِ وَ لا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ إِتَّكالَ المُسْتَسْلَمِ.»

چون شخص پیروز در طلب مكوش، و چون انسان تسلیم شده به قَدَر اعتماد مكن [بلكه با تلاش پیگیر و اعتماد و توكّل به خداوند، كار كن].


14- خویشاوند و بیگانه واقعى

«أَلْقَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَ إِنْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَ الْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ المَوَدَّةُ وَ إِنْ قَرُبَ نَسَبُهُ.»

خـویشاونـد كسـى است كـه دوستـى و محبّت، او را نـزدیك كرده باشد و اگـر چـه نـژادش دور بـاشد.و بیـگانـه كسـى است كـه از دوستـى و محبّت به دور است و گرچه نژادش نزدیك باشد.


15- اعتماد به مقدَّرات الهى

«مَنِ اتَّكَلَ عَلى حُسْنِ الاِْخْتِیارِ مِنَ اللّهِ لَهُ لَمْ یتَمَنَّ أَنـَّهُ فى غَیرِ الْحالِ الَّتى إِخْتارَهَا اللّهُ لَهُ.»

هر كه به نیك گزینى خداوند دلگرم باشد، آرزو نمىكند در وضعى جز آنچه خدا برایش برگزیده، باشد.


16- آثار رفت و آمد در مسجد

«مَنْ أَدامَ الاِْخْتِلافَ إِلَى الْمَسْجِدِ أَصابَ إِحْدى ثَمان:آیةً مُحْكَمَةً وَ أَخًا مُسْتَفادًا وَ عِلْمًا مُسْتَطْرَفًا وَ رَحْمَةً مُنْتَظِرَةً وَ كَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الهُدى أَوْ تَرُدُّهُ عَنْ رَدًى وَ تَرْكَ الذُّنُوبِ حَیاءً أَوْ خَشْیةً.»

هر كه پیوسته به مسجد رود به یكى از این هشت فایده مىرسد:1ـ نشانه اى استوار (فهم آیات الهى)،2ـ دوستى قابل استفاده،3ـ دانشى تازه،4ـ رحمتى مورد انتظار،5ـ سخنى كه به راه راستش كشد،6ـ یا سخنى كه او را از پستى برهاند،7ـ و ترك گناهان به خاطر شرم از خدا،8ـ یا ترك گناهان به خاطر خوف از خدا.


17- بهترین چشم و گوش و دل

«إِنَّ أَبْصَرَ الأَبـْصارِ ما نَفَذَ فِى الخَیرِ مَذْهَبُهُ، وَ أَسْمَعُ الاَْسـْماعِ ما وَعَى التَّذْكیرَ وَ انْتَفَعَ بِهِ، أَسْلَمُ الْقُلُوبِ ما طَهُرَ مِنَ الشُّبُهاتِ.»

همانا بیناترین دیده ها آن است كه در طریق خیر نفوذ كند، و شنواترین گوشها آن است كه پند و اندرز را در خود فرا گیرد و از آن سود برد، سالمترین دلها آن است كه از شبهه ها پاك باشد.


18- تزكیه در پرتو عبادت

«إِنَّ مَنْ طَلَبَ الْعِبادَةَ تَزَكىّ لَها، إِذا أَضَرَّتِ النَّوافِلُ بِالْفَریضَةِ فَارْفَضُوها.»

به راستى هر كه عبادت را به خاطر عبادت طلب كند خود را تزكیه نمودهاست. هر گاه مستحبّات به واجبات زیان رساند آن را ترك كنید.


19- عاقل خیرخواه

«لا یغُشُّ الْعاقِلُ مَنِ اسْتَنْصَحَهُ.»

عاقل و خردمند به كسى كه از او نصیحت و اندرز خواهد، خیانت نكند.


20- ارزش دادن به آثار عبادت

«إِذا لَقِىَ أَحَدُكُمْ أَخاهُ فَلْیقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.»

هر گاه یكى از شما برادر خود را ملاقات كند، باید كه محلّ نور پیشانى (یعنى محلّ سجده) او را ببوسد.


21- امید و پشتكار

«وَ اعْمَلْ لِدُنْیاكَ كَأَنـَّكَ تَعیشُ أَبَدًا، وَ اعْمَلْ لاِخِرَتِكَ كَأَنـَّكَ تَمُوتُ غَدًا، وَ إِذا أَرَدْتَ عِزًّا بِلا عَشیرَة، وَ هَیبَةً بِلا سُلْطان فَاخْرُجْ مِنْ ذُلِّ مَعْصِیةِ اللّهِ إِلى عِزِّ طاعَةِ اللّهِ عَزَّوَجَلَّ.»

براى دنیایت چنان كار كن كه گویا همیشه زندگى مىكنى، و براى آخرتت به گونه اى كاركن كه گویا فردا خواهى مُرد، و اگر عزّتى بدون بستگان و شكوهى بدون سلطنت خواهى، از معصیت و نافرمانى خدا به طاعت و فرمانبرى خداوند عزّوجلَّ درآى.


22- نشانه هاى مكارم اخلاق

«مَكارِمُ الاَْخْلاقِ عَشَرَةٌ: صِدْقُ اللِّسانِ وَ صِدْقُ الْبَأْسِ وَ إِعْطاءُ السّائِلِ وَ حُسْنُ الخُلْقِ وَ الْمُكافاتُ بِالصَّنائِعِ وَ صِلَةُ الرَّحِمِ وَ التَّذَمُّمُ عَلَى الْجارِ، وَ مَعْرِفَةُ الْحَقِّ لِلصّاحِبِ وَ قِرْىُ الضَّیفِ وَ رَأْسُهُنَّ الْحَیاءُ.»

مكارمو فضائل اخلاق ده چیز است:1 ـ راستگویى، 2 ـ راستگویى در وقت سختى و گرفتارى، 3 ـ بخشش به سائل، 4 ـ خوش خُلقى، 5 ـ پاداش در مقابل كارها و ابتكارات، 6 ـ پیوند با خویشان، 7 ـ حمایت از همسایه، 8 ـ حق شناسى درباره دوست و رفیق، 9 ـ میهمان نوازى، 10 ـ و در رأس همه اینها شرم و حیاست.


23- پرهیز از تملّق و بدگویى

«قالَ(علیه السلام) لِرّجُل : إِیاكَ أَنْ تَمْدَحَنِى فَأَنـَا أَعْلَمُ بِنَفْسِى مِنْكَ أَوْتُكَذِّبَنِى فَإِنَّهُ لا رَأْىَ لِمَكْذُوب أَوْتَغْتابَ عِنْدِى أَحَدًا.»

امام به شخصى فرمود : مبادا مرا ستایش كنى، زیرا من خود را بهتر مىشناسم، یا مرا دروغگو شمارى، زیرا دروغگو اندیشه و عقیده [ثابتى] ندارد، یا كسى را نزد من بدگویى نمایى.


24- عوامل هلاكت آدمى

هَلاكُ النّاسِ فى ثَلاث: أَلْكِبْرُ، أَلْحِرْصُ، أَلْحَسَدُ.

أَلْكِبْرُ بِهِ هَلاكُالدّینِ وَ بِهِ لُعِنَ إِبْلیسُ.

أَلْحِرْصُ عَدُوُّ النَّفْسِ وَ بِهِ أُخْرِجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.

أَلْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ وَ بِهِ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ.

هلاكت و نابودى مردم در سه چیز است:كبر، حرص، حسد.

تكبّر كه به سبب آن دین از بین مىرود و به واسطه آن، ابلیس، مورد لعنت قرار گرفت.

حرص كه دشمن جان آدمى است وبه واسطه آن آدم از بهشت خارج شد.

حسد كه سررشته بدى است و به واسطه آن قابیل، هابیل را كشت.


25- تقوا و تفكّر

«أُوصیكُمْ بِتَقْوَى اللّهِ وَ إِدامَةُ التَّفَكُّرِ فَإِنَّ التَّفَكُّرَ أَبُو كُلِّ خَیر وَ أُمُّهُ.»

شما را به پرهیزگارى و ترس از خدا و ادامه تفكّر و اندیشه سفارش مىكنم، زیرا كه تفكّر و اندیشه، پدر و مادر تمام خیرات است.


26- شستشوى دستها قبل و بعد از غذ

«غَسْلُ الْیدَینِ قَبْلَ الطَّعامِ ینْفِى الْفَقْرَ وَ بَعْدَهُ ینْفِى الْهَمَّ.»

شستن دستها پیش از غذا، فقر را از بین مىبرد و بعد از غذا، غم و اندوه را مىزداید.


27- دنیا، سراى عمل

«أَلنّاسُ فی دارِ سَهْو وَغَفْلَة یعْمَلُونَ وَ لا یعْلَمُون فَإِذا صارُوا إِلى دارِ الاْخِرَةِ صارُوا إِلى دارِ یقین یعْلَمُونَ وَ لا یعْمَلُونَ.»

مردم در این دنیا در سراى بىخبرى و غفلت به سر مىبرند، كار مىكنند و نمىدانند. وقتى كه به سراى آخرت رفتند، به خانه یقین مىرسند، آن گاه است كه مىدانند، ولى دیگر كار نمىكنند.


28- همراهى با مردم

«صاحِبِ النّاسَ بِمِثْلِ ما تُحِبُّ أَنْ یصاحِبُوكَ.»

چنان با مردم مصاحبت داشته باش كه خود دوست دارى به همان گونه با تو مصاحبت كنند.


29- عقاب و ثواب مضاعف

«وَ اللّهِ إِنّى لاََخافُ أَنْ یضاعَفَ لِلْعاصى مِنَّا الْعَذابُ ضِعْفَینِ وَ أَرْجُوا أَنْ یؤْتِىَ الُْمحْسِنَ مِنّا أَجْرَهُ مَرَّتَینِ.»

به خدا قسم من ترس از آن دارم كه عذاب گناهكاران از ما اهل بیت دو چندان گردد، و امید آن را دارم كه نیكوكار از ما اهل بیت نیز پاداشش دو برابر باشد.


30- نقش عقل، همّت و دین

«لا أَدَبَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لاهِمَّةَ لَهُ، وَ لا حَیاءَ لِمَنْ لا دینَ لَهُ.»

كسى كه عقل ندارد، ادب ندارد و كسى كه همّت ندارد، جوانمردى ندارد و كسى كه دین ندارد، حیا ندارد.


31- تعلیم و تعلّم

«عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَكَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِكَ.»

مردم را با دانشت، دانش بیاموز و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.


32- روى آوردن به چه كسى؟

«لا تَأْتِ رَجُلاً إِلاّ أَنْ تَرْجُوَ نَوالَهُ أَوْ تَخافَ بَأْسَهُ أَوْ تَسْتَفیدَ مِنْ عِلْمِهِ أَوْ تَرْجُوَ بَرَكَتَهُ وَ دُعائَهُ أَوْ تَصِلَ رَحِمًا بَینَكَ وَ بَینَهُ.»

نزد كسى مرو، مگر آن كه به بخشش او امیدوار، یا از قدرتش بیمناك، یا از دانشش بهره مند، یا به بركت و دعایش امیدوار باشى، یا آن كه بین تو و او پیوند خویشاوندىاى باشد.


33- عقل و جهل

«لا غِنى أَكْبَرُ مِنَ الْعَقْلِ وَ لا فَقْرَ مِثْلُ الْجَهْلِ وَ لا وَحْشَةَ أَشَدُّ مِنَ الْعُجْبِ، وَ لا عَیشَ أَلَذُّ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ.»

هیچ بىنیازىاى بزرگتر از عقل و هیچ فقرى مانند جهل و هیچ وحشتى سختتر از خودپسندى و هیچ عیشى لذّت بخشتر از خوش اخلاقى نیست.


34- على(علیه السلام)، دروازه ایمان

«إِنَّ عَلِیا بابٌ مَنْ دَخَلَهُ كانَ مُؤْمِنًا وَ مَنْ خَرَجَ مِنْهُ كانَ كافِرًا.»

على(علیه السلام) دروازه ایمان است، هر كه داخل آن شد مؤمن و هر كه خارج از آن شد كافر است.


35- حقّ اهل بیت

«وَ الَّذى بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ لا ینْتَقِصُ أَحَدٌ مِنْ حَقِّنا إِلاّ نَقَصَهُ اللّهُ مِنْ عَمَلِهِ.»

قسم به خدایى كه محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم) را به حقّ برانگیخت، هیچ كس از حقّ ما اهل بیت چیزى را كم نكند، مگر آن كه خداوند از عملش چیزى را كم گرداند.


36- اوّل سلام، آن گاه كلام

«مَنْ بَدَأَ بِالْكَلامِ قَبْلَ السَّلامِ فَلا تُجیبُوهُ.»

كسى كه پیش از سلام كردن، آغاز به سخن گفتن نماید، جوابش را ندهید!


37- نیكى و پرسش؟

«أَلشُّرُوعُ بِالْمَعْرُوفِ وَ الاِْعْطاءُ قَبْلَ السُّؤالِ مِنْ أَكْبَرِ السُّؤْدَدِ.»

آغاز نمودن به نیكى و بذل و بخشش، پیش از درخواست نمودن، از بزرگترین شرافتها و بزرگىهاست.


38- فراگیرى و كتابت دانش

«تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ فَإِنْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاكْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیوتِكُمْ.»

دانش را فرا گیرید و اگر توانِ حفظ كردنش را ندارید آن را بنویسید و در خانههایتان بگذارید.


39- دعاى مستجاب

«أَنـَا الضّامِنُ لِمَنْ لَمْ یهْجِسْ فى قَلْبِهِ إِلاَّ الرِّضا أَنْ یدْعُوَ اللّهَ فَیسْتَجابُ لَهُ.»

كسى كه در قلبش جز رضا و خشنودى خدا خطور نكند، چون خدا را بخواند، من ضامن اجابت دعاى او هستم.


40- عبادت و پرستش

«مَنْ عَبَدَ اللّهَ عَبَّدَ اللّهُ لَهُ كُلَّ شَىْء.»

كسى كه خدا را اطاعت و عبادت كند، خداوند همه چیز را مطیع او گرداند.

 



 

 

1. مؤمن ، مؤمن واقعی نیست ، مگر آن كه سه خصلت در او باشد : سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش . اما سنت پروردگارش ، پوشاندن راز خود است ، اما سنت پیغمبرش ، مدارا و نرم رفتاری با مردم است ، اما سنت امامش صبر كردن در زمان تنگدستی و پریشان حالی است
لا یكون المؤمن مؤمنا حتی تكون فیه ثلاث خصال ، سنة من ربه ، و سنة من نبیه ، و سنة من ولیه . فاما السنة من ربه فكتمان سره ، و اما السنة من نبیه فمداراة الناس ، و اما السنة من ولیه فالصبر فی البأساء و الضراء
2.  پنهان كننده كار نیك ( پاداشش ) برابر هفتاد حسنه است و آشكار كننده كار بد سرافكنده است ، و پنهان كننده كار بد آمرزیده است
المستتر بالحسنة یعدل سبعین حسنة ، و المذیع بالسیئة مخذول ، و المستتر بالسیئة مغفور له
3.  از اخلاق پیامبران ، نظافت و پاكیزگی است
من أخلاق الانبیاء التنظف
4. دوست هركس عقل او ، و دشمنش جهل اوست
صدیق كل امرء عقله و عدوه جهله
5. عقل شخص مسلمان تمام نیست ، مگر این كه ده خصلت را دارا باشد : از او امید خیر باشد ، از بدی او در امان باشند ، خیر اندك دیگری را بسیار شمارد ، خیر بسیار خود را اندك شمارد ، هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود ، در عمر خود از دانش طلبی خسته نشود ، فقر در راه خدایش از توانگری محبوبتر باشد ، خواری در راه خدایش از عزت با دشمنش محبوبتر باشد ، گمنامی را از پرنامی خواهانتر باشد . سپس فرمود : دهمی چیست و چیست دهمی ! به او گفته شد : چیست ؟ فرمود : احدی را ننگرد جز این كه بگوید او از من بهتر و پرهیزگارتر است
لا یتم عقل امرء مسلم حتی تكون فیه عشر خصال ، الخیر منه مأمول ، و الشر منه مأمون ، یستكثر قلیل الخیر من غیره ، و یستقل كثیر الخیر من نفسه ، لا یسأم من طلب الحوائج الیه ، و لا یمل من طلب العلم طول دهره ، الفقر فی الله احب الیه من الغنی ، و الذل فی الله احب الیه من العز فی عدوه ، و الخمول أشهی الیه من الشهرة . ثم قال ( علیه السلام) : العاشرة و ما العاشرة ! قیل له : ما هی ؟ قال ( علیه السلام) : لا یری أحدا الا قال : هو خیر منی و أتقی
6. ایمان یك درجه بالاتر از اسلام است ، و تقوا یك درجه بالاتر از ایمان است ، و به فرزند آدم چیزی بالاتر از یقین داده نشده است
إن الایمان افضل من الاسلام بدرجة ، و التقوی افضل من الایمان بدرجة ، و لم یعط بنو آدم افضل من الیقین
7. ایمان انجام واجبات و دوری از محرمات است ، ایمان عقیده به دل و اقرار به زبان و كردار با اعضاء تن است
و الایمان أداء الفرائض و اجتناب المحارم . و الایمان هو معرفة بالقلب و إقرار باللسان و عمل بالاركان
8. حضرت رضا ( علیه السلام ) همیشه به اصحاب خود می فرمود : بر شما باد به اسلحه پیامبران ، گفته شد : اسلحه پیامبران چیست ؟ فرمود : دعا
عن الرضا (علیه السلام ) أنه كان یقول لأصحابه : علیكم بسلاح الأنبیاء ، فقیل : و ما سلاح الأنبیاء ؟ قال : الدعاء
9. پیوند خویشاوندی را برقرار كنید گرچه با جرعه آبی باشد ، و بهترین پیوند خویشاوندی ، خودداری از آزار خویشاوندان است
صل رحمك و لو بشربة من ماء ، و افضل ما توصل به الرحم كف الأذی عنها
10. از نشانه های دین فهمی ، حلم و علم است ، و خاموشی دری از درهای حكمت است . خاموشی و سكوت ، دوستی آور و راهنمای هر كار خیری است
إن من علامات الفقه : الحلم و العلم ، و الصمت باب من ابواب الحكمة ، إن الصمت یكسب المحبة ، إنه دلیل علی كل خیر
11. زمانی بر مردم خواهد آمد كه در آن عافیت ده جزء است ، كه نه جزء آن در كناره گیری از مردم ، و یك جزء آن در خاموشی است
یأتی علی الناس زمان تكون العافیة فیه عشرة اجزاء : تسعة منها فی اعتزال الناس و واحد فی الصمت
12. از امام رضا ( علیه السلام ) از حقیقت توكل سؤال شد . فرمود : این كه جز خدا از كسی نترسی
سئل الرضا ( علیه السلام ) عن حد التوكل ، فقال ( ع ) : أن لا تخاف احدا الا الله
13. بخیل را آسایشی نیست ، و حسود را خوشی و لذتی نیست ، و زمامدار را وفایی نیست ، و دروغگو را مروت و مردانگی نیست
لیس لبخیل راحة ، و لا لحسود لذة ، و لا لملوك وفاء ، و لا لكذوب مروة
14. به خداوند خوشبین باش ، زیرا هركه به خدا خوشبین باشد ، خدا با گمان خوش او همراه است ، و هركه به رزق و روزی اندك خشنود باشد ، خداوند به كردار اندك او خشنود باشد ، و هركه به اندك از روزی حلال خشنود باشد ، بارش سبك و خانواده اش در نعمت باشد و خداوند او را به درد دنیا و دوایش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دار السلام بهشت رساند
أحسن الظن بالله ، فإن من حسن ظنه بالله كان عند ظنه ، و من رضی بالقلیل من الرزق قبل منه الیسیر من العمل ، و من رضی بالیسیر من الحلال خفت مؤونته و نعم أهله و بصره الله داء الدنیا و دواءها و اخرجه منها سالما الی دار السلام
15. ایمان چهار ركن است : توكل بر خدا ، رضا به قضای خدا ، تسلیم به امر خدا ، واگذاشتن كار به خدا
الایمان أربعة أركان : التوكل علی الله ، و الرضا بقضاء الله ، و التسلیم لأمر الله ، و التفویض الی الله
16. از امام رضا درباره بهترین بندگان سؤال شد . فرمود : آنان هرگاه نیكی كنند خوشحال شوند ، و هرگاه بدی كنند آمرزش خواهند ، و هرگاه عطا شوند شكر گزارند ، و هرگاه بلا بینند صبر كنند ، و هرگاه خشم كنند . درگذرند
سئل ( علیه السلام) عن خیار العباد ، فقال : الذین اذا أحسنوا استبشروا ، و اذا اساءوا استغفروا ، و اذا أعطوا شكروا ، و اذا ابتلوا صبروا ، و اذا غضبوا عفوا
17. از حضرت امام رضا ( علیه السلام ) درباره خوشی دنیا سؤال شد . فرمود : وسعت منزل و زیادی دوستان
سئل الامام الرضا ( علیه السلام ) عن عیش الدنیا ، فقال : سعة المنزل و كثرة المحبین
2)

18. هر كس اندوه و مشكلی را از مؤمنی برطرف نماید ، خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش برطرف سازد
من فرج عن مؤمن فرج الله عن قلبه یوم القیامة
19. بعد از انجام واجبات ، كاری بهتر از ایجاد خوشحالی برای مؤمن ، نزد خداوند بزرگ نیست
لیس شیء من الاعمال عند الله عزوجل بعد الفرائض افضل من إدخال السرور علی المؤمن
 20. به دیدن یكدیگر روید تا یكدیگر را دوست داشته باشید و دست یكدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید
تزاوروا تحابوا و تصافحوا و لا تحاشموا
21. بر شما باد راز پوشی در كارهاتان در امور دین و دنیا . روایت شده كه " افشاگری كفر است " و روایت شده " كسی كه افشای اسرار می كند با قاتل شریك است " و روایت شده كه " هرچه از دشمن پنهان می داری ، دوست تو هم بر آن آگاهی نیابد "
علیكم فی أموركم بالكتمان فی أمور الدین و الدنیا ، فإنه روی " أن الإذاعة كفر " و روی " المذیع و القاتل شریكان " و روی " ما تكتمه من عدوك فلا یقف علیه ولیك "
22. هر كس به رزق و روزی كم از خدا راضی باشد ، خداوند از عمل كم او راضی باشد.
من رضی عن الله تعالی بالقلیل من الرزق رضی الله منه بالقلیل من العمل
23. پنج چیز است كه در هر كس نباشد امید چیزی از دنیا و آخرت به او نداشته باش : كسی كه در نهادش اعتماد نبینی ، و كسی كه در سرشتش كرم نیابی ، و كسی كه در خلق و خوی اش استواری نبینی ، و كسی كه در نفسش نجابت نیابی ، و كسی كه از خدایش ترسناك نباشد.
خمس من لم تكن فیه فلا ترجوه لشیء من الدنیا و الَخرة : من لم تعرف الوثاقة فی أرومته ، و الكرم فی طباعه ، و الرصانة فی خلقه ، و النبل فی نفسه ، و المخافة لربه
24. به راستی كسی كه در پی افزایش رزق و روزی است تا با آن خانواده خود را اداره كند ، پاداشش از مجاهد در راه خدا بیشتر است
ان الذی یطلب من فضل یكف به عیاله أعظم أجرا من المجاهد فی سبیل الله
25. مبادا اعمال نیك و تلاش در عبادت را به اتكای دوستی آل محمد ( علیهم السلام ) رها كنید ، و مبادا دوستی آل محمد (علیهم السلام ) و تسلیم برای آنان را به اتكای عبادت از دست بدهید ، زیرا هیچ كدام از این دو به تنهایی پذیرفته نمی شود
لا تدعوا العمل الصالح و الاجتهاد فی العبادة اتكالا علی حب آل محمد ( علیهم السلام ) ، لا تدعوا حب آل محمد (علیهم السلام) و التسلیم لأمرهم اتكالا علی العبادة ، فإنه لا یقبل أحدهما دون الَاخر
26. عبادت پر روزه داشتن و نماز خواندن نیست ، و همانا عبادت پر اندیشه كردن در امر خداست
لیس العبادة كثرة الصیام و الصلاة ، و انما العبادة كثرة التفكر فی أمر الله
27. به آن حضرت گفته شد : چگونه صبح كردی ؟ فرمود : با عمر كاسته ، و كردار ثبت شده ، و مرگ بر گردن ما و دوزخ دنبال ما است ، و ندانیم با ما چه شود
قیل له : و كیف اصبحت ؟ قال ( ع ) : اصبحت بأجل منقوص ، و عمل محفوظ ، و الموت فی رقابنا ، و النار من ورائنا ، و لا ندری ما یفعل بنا
28. هیچ بنده به حقیقت كمال ایمان نرسد تا سه خصلتش باشد : بینایی در دین ، و اندازه داری در معیشت ، و صبر بر بلاها
لا یستكمل عبد حقیقة الایمان حتی تكون فیه خصال ثلاث : التفقه فی الدین ، و حسن التقدیر فی المعیشة ، و الصبر علی الرزایا
29. ریان از امام رضا علیه السلام پرسید : نظرتان راجع به قرآن چیست ؟ امام فرمود : قرآن سخن خداست ، فقط از قرآن هدایت بجویید و سراغ چیز دیگر نروید كه گمراه می شوید
قال الریان للرضا ( ع ) : ما تقول فی القرآن ؟ فقال : كلام الله لا تتجاوزوه ، و لا تطلبوا الهدی فی غیره فتضلوا
30. عبدالسلام هروی می گوید : از امام رضا ( ع ) شنیدم می فرمود : خدا رحمت كند كسی را كه آرمان ما را زنده كند . گفتم : چگونه این كار را بكند ؟ فرمود : آموزشهای ما را یاد بگیرد و به مردم بیاموزد
قال عبدالسلام بن صالح الهروی : سمعت الرضا ( ع ) یقول : رحم الله عبدا احیی امرنا . قلت : و كیف یحیی امركم ؟ قال : یتعلم علومنا و یعلمها الناس
31. هركس از خود حساب بكشد سود می برد و هركس از خود غافل شود زیان می بیند ، و هركس ( از آینده اش ) بیم داشته باشد به ایمنی دست می یابد ، و هركس از حوادث دنیا عبرت بگیرد بینش پیدا می كند ، و هركس بینش پیدا كند مسائل را می فهمد و هركس مسائل را بفهمد عالم است
من حاسب نفسه ربح ، و من غفل عنها خسر ، و من خاف أمن ، و من اعتبر أبصر ، و من أبصر فهم ، و من فهم علم
32. عجب درجاتی دارد : یكی این كه كردار بد بنده در نظرش خوش جلوه كند و آن را خوب بداند و پندارد كار خوبی كرده . یكی این كه بنده ای به خدا ایمان آورد و منت بر خدا نهد با این كه خدا را به او منت است در این باره
العجب درجات : منها ان یزین للعبد سوء عمله فیراه حسنا فیعجبه و یحسب انه یحسن صنعا ، و منها أن یؤمن العبد بربه فیمن علی الله و لله المنة علیه فیه
33. خداوند سه چیز را به سه چیز دیگر مربوط كرده است و به طور جداگانه نمی پذیرد . نماز را با زكات ذكر كرده است ، هركس نماز بخواند و زكات ندهد نمازش پذیرفته نیست . نیز شكر خود و شكر از والدین را با هم ذكر كرده است . از این رو هركس از والدین خود قدردانی نكند از خدا قدردانی نكرده است . نیز در قرآن سفارش به تقوا و سفارش به ارحام در كنار هم آمده است . بنابراین اگر كسی به خویشاوندانش رسیدگی و احسان ننماید ، با تقوا محسوب نمی شود
إن الله عزوجل أمر بثلاثة مقرون بها ثلاثة اخری : امر بالصلاة و الزكاة ، فمن صلی و لم یزك لم یقبل منه صلاته ، و امر بالشكر له و للوالدین ، فمن لم یشكر والدیه لم یشكر الله ، و امر باتقاء الله و صلة الرحم ، فمن لم یصل رحمه لم یتق الله عزوجل
34. از حرص و حسادت بپرهیز كه این دو ، امتهای گذشته را نابود كرد ، و بخیل نباش كه هیچ مؤمن و آزاده ای به آفت بخل مبتلا نمی شود . بخل مغایر با ایمان است
ایاكم و الحرص و الحسد ، فإنها أهلكا الامم السالفة ، و ایاكم و البخل فإنها عاهة لا تكون فی حر و لا مؤمن ، إنها خلاف الإیمان
35. صدقه بده هرچند كم باشد ، زیرا هر كار كوچكی كه صادقانه برای خدا انجام شود بزرگ است
تصدق بالشیء و إن قل ، فان كل شیء یراد به الله ، و إن قل بعد ان تصدق النیة فیه عظیم
36. توبه كار به منزله كسی است كه گناهی نكرده است
التائب من الذنب كمن لا ذنب له
37. بهترین تعقل خودشناسی است
افضل العقل معرفة الانسان نفسه
38. به خدا خوش گمان باشید ، زیرا خدای عزوجل می فرماید : من نزد گمان بنده مؤمن خویشم ، اگر گمان او خوب است ، رفتار من خوب و اگر بد است ، رفتار من هم بد باشد
أحسن الظن بالله ، فإن الله عزوجل یقول : أنا عند ظن عبدی المؤمن بی ، إن خیرا فخیرا و إن شرا فشرا
39. گاهی ، مردی كه سه سال از عمرش باقی مانده صله رحم می كند و خدا عمرش را 30 سال قرار می دهد و خدا هرچه خواهد می كند
یكون الرجل یصل رحمه ، فیكون قد بقی من عمره ثلاث سنین فیصیرها الله ثلاثین سنة و یفعل الله ما یشاء
40. حریصانه به دنبال قضای حاجت حاجتمندان باشید ، هیچ عملی بعد از واجبات بالاتر از شاد كردن مسلمان نیست
احرصوا علی قضاء حوائج المؤمنین و إدخال السرور علیهم و دفع المكروه عنهم ، فإنه لیس شیء من الاعمال عندالله عزوجل بعد الفرائض افضل من إدخال السرور علی المؤمن
 

التماس دعا



چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 21:55 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

تعداد بشاراتى كه از پيامبر اكرم ( ص) درباره حضرت مهدى (ع) وارد شده ، بيش از آن است كه در اين مختصر گنجانده شود، ما از ميان اين احاديث تنها به ذكر چهل حديثى كه حافظ ابونعيم اصفهانى (متوفى 430هـ ) در كتاب اربعين حديث فى المهدى ذكر المهدى و نعوته و حقيقة مخرجه جمع آورى كرده ، اكتفاء مى كنيم.

  مرحوم على بن عيسى اربلى در كتاب كشف الغمه مى نويسد: چهل حديث درباره مهدى موعود به دست آورده ام كه حافظ ابونعيم اصفهانى آنها را جمع آورى كرده و من هم به ترتيبى كه او ذكر

نموده ، مى آورم ولى از ميان سلسله سند فقط شخص راوى كه از پيغمبر روايت نموده است، نام مى بريم :

حديث1- رفاه مردم در عصر امام زمان :

ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده كه فرمود :

يكون من امتى المهدى ان قصر عمره فسبع سنين و الافثمان و الافتسع يتنعم امتى فى زمانه نعيما لم يتنعموا مثله قطّ البر و الفاجر يرسل السماء عليهم مدراراً و الا تدخر الارض شيئاً من نباتها .  

مهدى از ميان امت من برخاسته شود مدت سلطنت او هفت يا هشت يا نه سال مى باشد ، همه طبقات امت من در زمان ظهور او چنان در رفاه زندگى نمايند كه قبل از وى هيچ بّر و فاجرى بدان نرسيده باشند، آسمان باران رحمت خود را بر آنان مى بارد و زمين از روئيدنيهاى خود چيزى فرو گذار نمى كند.


حديث2- عدل مهدى (عج) :

ابوسعيد مى گويد پيغمبر فرمود: 

تملاء الارض ظلماً و جوراً فيقوم رجل من عترتى فيملاءها قسطاً و عدلاً يملك سبعاً او تسعاً .

زمين پر از ظلم و ستم گردد، پس مردى از عترت من قيام كند و آن را پر از عدل و داد گرداند و هفت يا نه سال سلطنت نمايد.

 

حديث3: 

و باز نقل كرده كه پيغمبر(ص) فرموده :

لا تنقضى الساعة حتى يملك الارض رجل من اهل بيتى يملاء الارض  عدلاً كما ملئت جوراً يملك سبع سنين .

قيامت منقضى نخواهد شد تا اين كه مردى از اهل بيت من به سلطنت رسد و او زمين را پر از عدل و داد كند ، چنان كه پر از ظلم شده باشد و مدت سلطنت هفت سال است .

 

حديث4- مهدى فرزند فاطمه  زهرا (س) :

از امام زين العابدين و آن حضرت از پدرش روايت نموده كه پيامبر اكرم (ص) به فاطمه زهرا (س)  فرموده : 

المهدى من ولدك .

( مهدى از فرزندان تو است ).

 

حديث5- مهدى برگزيده خداست :

على بن هلال از پدرش روايت نموده كه گفت در مرض پيامبر (ص) ، حضورش شرفياب شدم ، ديدم فاطمه (س) در بالين پدرش نشسته و اشك مى ريزد چون صداى گريه اش بلند شد، پيامبر سر برداشت و فرمود:

فاطمه جان ! چرا گريه مى كنى ؟

عرض كرد: مى ترسم بعد ازشما احترام ما از دست برود ؟

فرمود : عزيزم ، مگر نمى دانى كه خداوند به اعل زمين نگاه كرد و پدرت را از ميان آنان برگزيد، سپس نظر كرد و شوهرت را انتخاب كرد، و به من وحى فرمود كه تو را به او تزويج كنم ؟

دخترم ! ما اهل بيتى هستيم كه خداوند عزوجل هفت فضيلت به ما عطا فرموده كه به هيچ كس قبل و بعد ازما عطا نفرموده است، و آن اين كه :

من خاتم پيامبران نزد خدا و بهترين آنها و محبوبترين بندگان مى باشم و با اين امتيازات پدر تو مى باشم، جانشين من بهترين جانشينان پيغمبران و محبوبترين آنها نزد خداست، و او شوهر تو است شهيد ما بهترين شهداء و محبوبترين آنان نزد خداوند است و او حمزه بن عبدالمطلب عموى پدر و شوهرت مى باشد، جعفربن ابيطالب كه با دو بال در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند پسر عموى پدرت و برادر شوهرت از ما است ، در سبط اين امت كه حسن و حسين دو فرزند تو و دو آقاى اهل بهشت مى باشند از ماست، و به خدا قسم كه پدرشان افضل از آنهاست.

يا فاطمة و الذى بعثنى بالحق ان منهما مهدى هذه الامة اذا صارت الدنيا هرجاً و مرجاًًً و تظاهرت الفتن و انقطعت السبل و اغار بعضهم على بعض فلا كبير يرحم صغيراً و لا صغير يوقر كبيراً فيبعث الله عند ذلك منهما من يفتح حصون الضالة و قلوباً غلفاً يوم بالدين فى آخر الزمان كما قمت به فى آخر الزمان و يملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً .

اى فاطمه ! به خداوندى كه مرا به راستى برانگيخته ، مهدى اين امت نيز از ايشان مى باشد، موقعى كه دنيا هرج و مرج شود و آشوبها پديد آيد و راهها مسدود گردد و اموال يكديگر را به غارت برند، نه بزرگتر به كوچكتر رحم كند و نه كوچكتر احترام بزرگتر را نگاه دارد، خداوند كسى را برانگيزد كه قلعه هاى ضلالت و دلهاى قفل زده را بگشايد و اساس دين را در آخر الزمان استوار سازد، چنان كه من در آخر الزمان پايدار گردم و زمين را پراز عدل نمايد چنان كه از ظلم پر شده باشد....

 

حديث6- مهدى ، حسينى است :

در آن كتاب از حذيفة بن يمان روايت مى كند كه گفت: پيامبر خطبه اى ايراد فرمود و آنچه مى بايد اتفاق بيفتد به ما اطلاع داد سپس فرمود :

 لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله عزوجل ذلك اليوم حتى يبعث رجلاً من ولدى اسمه اسمى .

اگر از عمر دنيا جز يك روز بيشتر نمانده باشد. خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردى از اولاد من برانگيزد  كه همنام من باشد.

 سلمان برخاست و عرض كرد: اى رسول خدا(ص) از كدام فرزند شما خواهد  بود؟ فرمود : از اين فرزندم ، و دست روى شانه حسين (ع) گذاشت.

 

حديث7- قريه اى كه مهدى از آنجا قيام مى كند :

به سند خود از عبدالله بن عمر روايت نموده كه گفت :

 يخرج المهدى من قرية يقال لها كرعة

مهدى از قريه اى قيام مى كند كه آن را كرعه مى گويند .

 

حديث8- ويژگيهاى حضرت :

همچنين حذيفة از پيامبر(ص) نقل كرده كه فرمود :

المهدى رجل من ولدى وجهه كالكوكب الدرى

مهدى از فرزندان من است كه چهره اش چون ستاره تابان است .

 

حديث9  :

 حذيفه روايت نموده كه پيامبر (ص) فرمود :

المهدى رجل من ولدى لونه لونٌ عربىٌ و جسمه جسمٌ اسرائيلى على خدّه الآيمن خال كانه كوكب درى يملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً يرضى فى خلافته اهل الارض و اهل السماء والطير فى الجوّ.  

مهدى مردى از اولاد من است رنگ بدن او رنگ نژاد عرب و اندامش مانند اندام بنى اسرائيل است،در گونه راست وى خالى است كه چون ستاره تابناكى بدرخشد زمين را پر از عدل كند چنان كه پر از ظلم شده باشد، ساكنان زمين و آسمان و پرندگان هوا در خلافت وى خشنود خواهند بود.

 

حديث10:

ابو سعيد خدرى مى گويد پيامبر فرمود :

 المهدى منا اجل الجبين اقنى الانف

مهدى ما پيشانيش روشن و وسط بينيش كمى برآمده است

حديث11: 

المهدى منا اهل البيت رجل من امتى اشم الانف يملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً

 مهدى ما اهل بيت مردى از امت من است كه وسط بينيش برآمده و او زمين را پر از عدل كند، چنان كه پر از ظلم باشد.

 

حديث12:

 ابوامامه باهلى از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود:

 بينكم و بين الروم اربع هدن يوم الرابعةعلى يد رجل من آل هرقل يدوم سبع سنين ..

ميان شما و روميان چهار صلح است ، چهارمين آن به دست مردى از نسل هرقل خواهد بود و هفت سال دوام مى يابد مردى از طائفه عبدقيس به نام مستور بن بجلانعرض كرد اى رسول خدا (ص) در آن روز پيشواى مردم كيست ؟

فرمود : المهدى من ولدى ابن اربعين سنة، كان وجهه كوكب درى فى خده الايمن خال اسود عليه عباء تان قطريتان كانه من رجال بنى اسرائيل يستخرج الكنوز يفتح مدائن الشرك .

پيشواى مردم مهدى است كه از فرزندان من مى باشد كه چون ظهور كند به صورت مرد چهل ساله مى نمايد.رخسارش چون ستاره تابان مى درخشد و در سمت راست رخسارش خال سياهى است، دو عباى قطرى پوشيده (و از لحاظ سلامت بنيه ) گوئى ازمردان بنى اسرائيل است، ذخائر زمين را استخراج كند و شهرهاى شرك را بگشايد .

 

حديث13:

عبدالرحمن بن عوف روايت نموده كه پيغمبر فرمود: 

ليبعثن الله من عترتى رجلاً افرق الثنايا، اجلى الجبهه ، يملاء الارض عدلاً يفيض المال فيضاً

خداوند از عترت من مردى را برانگيزد كه ميان دندانهايش باز ، و رويش روشن باشد، زمين را پر از عدل كند و به مردم اموال فراوان بخشد.

 

حديث14:

 پيشوا صالح ابوامامه نقل مى كند كه رسول اكرم (ص) براى ما خطبه ايراد كرد و درضمن ، از دجّال نام برد و فرمود :

پس شهر مدينه از پليديها پاك شود چنان كه كوره آهنگرى از كثافات فلزات پاك گردد ، آن روز اعلام خواهند كرد كه امروز روز آزادى است .

زنى به نام ام شريك عرض كرد: اى رسول خدا (ص) عرب كجا خواهند بود؟

فرمود : در آن روز آنها اندكى بيش نيستند ، بيشتر آنان در بيت المقدس مى باشند ، اممهم المهدى ، رجل صالح پيشواى آنها مهدى است كه مردى صالح مى باشد .

 

حديث15: ظهور هويدا :

ابو سعيد خدرى روايت مى كند كه پيغمبر (ص) فرمود :

يخرج المهدى فى امتى يبعثه الله عياناً للناس يتنعم الامة و تعيش الماشية و تخرج الارض نباتها و يعطى المال صحاحاً .

مهدى ميان امت من قيام خواهد كرد و خداوند او را به طور آشكار براى مردم برانگيزد ، مردم در رفاه ، و چهار پايان در آسايش باشند، و زمين روئيدنيهاى خود را بيرون دهد و او مال را به طور مساوى ميان مردم تقسيم نمايد .

 

حديث16- ابر بر سر او سايه افكند :

عبدالله بن عمر نقل كرد كه پيغمبر فرمود :

 يخرج المهدى و على رأسه عمامة فيهما مناد ينادى هذا المهدى خليفة الله فاتبعوه .

مهدى در حالى كه قطعه ابرى بر سر او سايه افكنده قيام مى نمايد ، در آن وقت گوينده اى اعلام مى دارد كه اين مهدى خليفة الله است از وى پيروى كنيد.

 

حديث17: بالاى سرحضرت مهدى (ع) فرشته اى است :

عبدالله بن عمر مى گويد : پيامبر (ص) فرمود:

يخرج المهدى و على رأسه ملك ينادى هذا المهدى فاتبعوه .

مهدى در حالى قيام مى كند كه فرشته اى بالاى سر او قرار دارد و مى گويد : مهدى اين است از وى پيروى نمائيد .

 

حديث18: مژده پيامبر (ص) به ظهور مهدى (ع) :

ابوسعيد خدرى از پيغمبر (ص) نقل كرده كه فرمود :

ابشركم بالمهدى يبعث فى امتى على اختلاف من الناس زلزال فيملاء الارض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً يرضى عنه ساكن السماء و ساكن الارض يقسم المال صحاحاً فقال له رجل : و ما صحاحاً ؟ قال : السوية بين الناس .

شما را مژده به ظهور مهدى مى دهم كه به هنگام اختلاف زياد و تزلزل مردم ، قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد چنان كه از ظلم و ستم پر شده باشد ساكنان آسمان و زمين از حكومت او راضى خواهند بود و اموال را ميان مردم به طور مساوى قسمت كند.

 

حديث19: نام آن حضرت :

عبد الله بن عمر از رسول خدا (ص) روايت نموده كه فرمود :

 لا يقوم الساعة حتى يملك رجل من اهل بيتى ، يواطى اسمه اسمى يملاء الارض عدلاً و قسطاً كما ملئت ظلماً و جوراً .

پيش از قيامت مردى از اهل بيت من به سلطنت مى رسد كه همنام من باشد زمين را پر از عدل و داد كند چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد.

 

حديث20- كنيه او :

حذيفه از آن حضرت روايت كرده كه فرمود:

لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لبعث الله فيه رجلا اسمه اسمى و خلقه خلقى يكنّى ابا عبدالله .

اگر از عمر دنيا جز يك روز نمانده باشد، خداوند در آن روز مردى را بر انگيزد كه نامش نام من وخويش چون  خوى من و كنيه اش ابوعبدالله مى باشد .

 

حديث21:

 همچنين فرمود :

لا يذهب الدنيا حتى يبعث الله رجلاً من اهل بيتى يواطىء اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابى يملاءها قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً.

عمر دنيا به پايان نمى رسد تا اين كه خداوند مردى از اهل بيت من برانگيزد كه نامش نام من و  نام پدرش نام پدر من است . (1) او دنيا را پر از عدل و داد نمايد چنان كه از ظلم و جور پر شده باشد .

 

حديث22-عدل مهدى (عج):

ابوسعيد خدرى از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده كه فرمود:

لتملان الارض ظلما و عدواناً ثم ليخرجن رجل من اهل بيتى حتى يملاءها قسطاً و عدلاً كما ملئت جوراو ظلماً.

چون روزى فرارسد كه زمين پر از ظلم و ستم شود خداوند مردى از اهل بيت من ظاهر گرداند تا جهان را پر از عدل و داد كند . 

 

حديث23-اخلاق آن حضرت :

عبدالله بن عمر روايت نموده كه پيغمبر فرمود :

يخرج رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى و خلقه خلقى يملاءها قسطاً و عدلاً.

مردى از اهل بيت من خارج مى شود كه نامش مطابق نام من و اخلاقش چون اخلاق من مى باشد، و او جهان را پر از عدل و داد كند.

 

حديث24- بخشش مهدى (ع) :

ابوسعيد خدرى گفت رسول اكرم (ص) فرمود:

يكون عند انقطاع من الزمان و ظهور من الفتن رجل يقال له: المهدى يكون عطاؤه هنيئاً .

در آخرالزمان و موقعى كه آشوبها پديد آيد، مردى به قدرت مى رسد كه به او مهدى گفته مى شود كه بخشش او گوارا باشد.

 

 

حديث25-علم مهدى به سنت پيغمبر (ص):

ابو سعيد خدرى روايت كرده كه پيغمبر فرمود :

يخرج رجل من اهل بيتى و يعمل سنتى و ينزل الله له البركة من السماء وتخرج الارض بركاتها و تملاء به الارض عدلاً كما ملئت ظلماً و جوراً و يعمل على هذه الامة سبع سنين و ينزل بيت المقدس .

مردى از اهل بيت من به سلطنت خواهد رسيد كه به سنت من (آن طور كه بايد) عمل نمايد و خداوند از آسمان براى وى روزى فرستد، و زمين آنچه دارد، بيرون دهد و او زمين را پر از عدل كند چنان كه پراز ظلم و ستم باشد او به بيت المقدس درآيد و هفت سال سلطنت نمايد.

 

حديث26-آمدن مهدى با پرچمها :

ثوبان از پيامبر (ص) روايت نموده كه فرمود:

اذا رأيتم الرأيات السود قد اقبلت من خراسان فائتوها و لو حبوا على الثلج فيها خليفةالله المهدى . 

چون پرچمهاى سياه ببينيد كه ازسوى خراسان مى آيد به استقبال آن بشتابيد هرچند با رفتن از روى برف باشد زيرا كه همراه آن جماعت مهدى خليفة الله است .

 

حديث27-آمدن وى از جانب مشرق:

عبدالله عمر گفت : روزى در خدمت پيامبر (ص) بوديم كه عده اى از جوانان بنى هاشم بيامدند، از مشاهده آنها ديدگاه پيامبر پر از اشك شد و رنگ مباركش تغيير كرد، اصحاب عرض كردند: يا رسول الله سيماى مباركتان گرفته است ما نمى توانيم شما را بدين حالت ببينيم فرمود:

انا اهل بيت اختارالله لنا الآخرة على الدنيا و ان اهل بيتى سيلقون بعدى بلاء و تشريداً و تطريداُ حتى يأتى قوم من قبل المشرق و معهم رايات سود فيسألون الحق فلا يعطونه فيقاتلون و ينصرون فيعطون ماسألوا فلا يقبلون حتى يدفعوه الى رجل من اهل بيتى فيملاء ها قسطاً كما ملاءها جوراً فمن ادرك ذلك منكم فليأتهم و لحبواً على الثلج .

ما اهل بيتى هستيم كه خداوند آخرت را براى ما بر دنيا ترجيح داده ، بعد از اين اهل بيت من مصيبتها مى بينند و از وطن آواره مى گردند ، تا آنگاه كه مردمى از جانب مشرق با پرچمهاى سياه به طلب حق قيام كنند، اين حق را به آنها نمى دهند تا جنگ كنند ، و پيروزى يابند و حق را بگيرند و آن را به مردى از اهل بيت من بسپارند كه دنيا را پر از عدل كند چنان كه از ظلم پر شده باشد هر كس ، آن زمان را درك كند به آنها بپيوندد اگر چه به رفتن از روى برف باشد.

 

حديث28- تجديد عظمت اسلام با ظهور او:

حذيفه روايت نموده كه از پيغمبر (ص) شنيدم مى فرمود :

واى بر اين امت از سلطه اى كه پادشاهان ستمگر بر آنها پيدا مى كنند و آنها را كشته، و مؤمنين را به وحشت مى اندازند، مگر كسى كه فرمان آنها را گردن نهد شخص با ايمان به زبان با آنها مى سازد ولى قلباً از آنان مى گريزد و چون خداوند عزوجل اراده نمايد كه عزت اسلام را تجديد كند ، شوكت هر ستمگر جبارى را درهم بشكند زيرا خداى توانا قادر است امتى را كه در ميان فساد افتاده اند، به ساحل صلاح آورد.

سپس فرمود: اى حذيفه ، لولم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يملك رجل من اهل بيتى تجرى الملاحم على يديه و يظهر الاسلام لا يخلف وعده و هو سريع الحساب.

اگر از عمر دنيا جز يك روز نمانده باشد، خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردى از اهل بيت من به سلطنت رسد كه با بى دينان جنگها كند تا اسلام را آشكار سازد.

 

حديث29- رفاه و آسايش مسلمانان در عصر مهدى (عج):

ابوسعيد خدرى از پيغمبر (ص) روايت نموده كه فرمود:

يتنعم امتى فى زمن المهدى (ع) نعمة لم يتنعموا قبلها قطّ يرسل السماء عليهم مدراراً و لا تدع الارض شيئاً من بناتها الاخرجته .

امت من در زمان مهدى چنان در فراخى معيشت به سر برند كه هيچگاه پيش از آن نديده باشند . آسمان پى در پى بركات خود را براى آنان فرو مى ريزد و زمين آنچه دارد بيرون مى دهد .

 

حديث30- مهدى يكى از سروران بهشت :

انس بن مالك روايت كرده كه پيغمبر (ص) فرمود:

نحن بنو عبدالمطلب سادات اهل الجنة، انا و  اخى على و عمى حمزه و جعفر و الحسن و الحسين و المهدى .

ما فرزندان عبدالمطلب سروران اهل بهشتيم ، من و برادرم على و عمويم حمزه و جعفر و حسن و حسين و مهدى .

 

حديث31- سلطنت مهدى (ع):

ابوهريره روايت كرده كه پيغمبر (ص) فرمود:

لولم يبق من الدنيا الا ليلة لملك فيها رجل من اهل بيتى .

اگر از عمر دنيا جز يك شب نماند، در همان شب مردى از اهل بيت من به سلطنت رسد .

 

حديث32- خلافت مهدى (ع) :

ثوبان از پيامبر اكرم (ص) روايت كرده كه فرمود:

نزد گنج شما سه نفر به قتل رسند كه هر سه پسران خليفه مى باشند و پس از آن ديگر هيچ يك از آنها خليفه نمى شود تا آن كه مردمى با پرچمهاى سياه سررسند و طورى آنها را به قتل رسانند كه هيچ قومى را بدان وضع نكشته باشند.

ثم يجيئى خليفة الله المهدى فاذا سمعتم به فأتوه فيبايعوه فانه خليفة الله المهدى .

سپس خليفه خدا مهدى بيايد ، چون بشنويد كه ظهور نموده به سوى او رو آوريد و با او بيعت كنيد زيرا او مهدى خليفه حقيقى خداوند است .

 

حديث33- بيعت با حضرت: 

ثوبان از پيامبر (ص) روايت كرده كه فرمود: 

مردمى با پرچمهاى سياه از جانب شرق پديد آيند كه دلهاى آهنين دارند هر كس از آمدن آنها مطلع گشت به سوى آنها رو آورد و با آنان بيعت كند و لو با رفتن از روى برف باشد .

 

حديث34- پيوند دهنده دلها :

از على (ع) روايت شده كه فرمود: به پيغمبر اكرم (ص) عرض كردم :

 يا رسول الله (ص) أمنا آل محمد المهدى أم من غيرنا ؟

اى رسول خدا مهدى از ما اهل بيت است يا از غير ما؟

  پيامبر فرمود:

لا،  بل منا يختم الله به الدين كما فتح بنا و بنا ينقذون من الفتن كما انقذوا من الشرك و بنا يؤلف الله بين قلوبهم بعد عداوة الفتنة  اخوانا كما ألف بينهم بعد عداوة الشرك اخواناً فى دينهم .   

او از ماست خداوند دين را به وسيله او ختم كند چنان كه توسط ما گشود ، مردم به وسبله ما از آشوبها نجات يابند چنان كه از منجلاب شرك بيرون آمدند، دلهاى آنها را به هم پيوند دهد و بعد از دشمنيها آنها را با هم برادر كند، چنان كه بعد از نجات از شرك ، آنها را با هم برادر دينى كرد.

 

حديث35- بعد از مهدى زندگى بى فائده است :

عبدالله بن مسعود مى گويد پيامبر اكرم (ص) فرمود :

 لولم يبق من الدنيا الا ليلة لطول الله تلك الليلة حتى يملك رجل من اهل بيتى يواطى اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابى يملاء ها قسطاً و عدلاً كما ملئت ظلماًً و جوراً و يقسم المال بالسوية و يجعل الله الغنى فى قلوب هذه الامة فيملك سبعاً او تسعاً لاخير فى العيش بعد المهدى  .

اگر از عمر دنيا جز يك شب نماند، خداوند آن شب را چندان دراز گرداند تا مردى از اهل بيت من به سلطنت رسد كه نامش نام من و نام پدرش نام پدر من مى باشد . و او زمين را پر از عدل و داد كند چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد، اموال را بالسويه ميان مردم تقسيم كند، و خداوند دلهاى امت مرا بى نياز گرداند، هفت سال يا نه سال سلطنت نمايد سپس بعد از مهدى زندگى فائده ندارد.

 

حديث36- قسطنطنيه به دست مهدى (ع) فتح شود:

ابوهريره از پيغمبر (ص) روايت كرده كه فرمود:

لا تقوم الساعة حتى يملك رجل من اهل بيتى يفتح القسطنطنية و جبل الديلم و لو لم يبق الا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتى يفتحها.

پيش از آنكه قيامت شود و مردى از اهل بيت من به سلطنت رسد و قسططنطنيه و جبال ديلم (2) را فتح كند اگر يك روز از عمر دنيا باقى باشد خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا آنجا را فتح كند.

حديث37- مهدى (ع) پس از پادشاهان ستمگر:

قيس بن جابر از پدرش و او از جدش ، از رسول خدا (ص) روايت نموده كه فرمود:

 سيكون بعدى خلفاء و من بعد الخلفاء امراء و من بعد الامراء ملوك جبابرة ثم يخرج رجل من اهل بيتى يملاء الارض عدلاً كما ملئت جوراً .

بعد ا ز من خلفاء خواهند بود و بعد ازخلفاء امراء و بعد از امراء پادشاهان ستمگر بيايند آنگاه مردى از اهل بيت من خواهد آمد كه زمين را از عدل و داد پركند چنانكه پراز ظلم باشد.

 

حديث38-عيسى (ع) مأموم مهدى (ع) :

ابوسعيد از پيغمبر (ص) نقل كرده كه فرمود:

منا الذى يصلى عيسى ابن مريم (ع) خلفه .

آن كس كه عيسى بن مريم پشت سر او نماز مى گذارد ، از ما است .

 

 

حديث39- مهدى با عيسى بن مريم سخن مى گويد:

جابر بن عبدالله انصارى از آن حضرت روايت نموده كه فرمود:

ينزل عيسى بن مريم (ع) فيقول امير هم المهدى تعال صل بنا فيقول : الا ان بعضكم على بعض امراء تكرمة من الله عزوجل لهذه الامة.  

چون اصحاب مهدى قيام كنند، عيسى بن مريم از آسمان فرود آيد، امير قيام كنندگان به عيسى مى گويد بيا تا با تو نماز بگذاريم عيسى مى گويد: شما خود از جانب خدا برخى بر برخى ديگر امير هستيد و اين لطف خدا نسبت به اين امت است .

 

حديث40- مهدى (ع) حافظ امنيت :

عبدالله بن عباس از پيغمبر اكرم (ص) روايت كرده كه فرمود:

لن تهلك امة انا فى اولها و عيسى بن مريم فى آخرها و المهدى فى وسطها . (3)

امتى كه من در اول آنها و عيسى بن مريم در آخر آنها و مهدى در وسط آنها باشيم، هرگز هلاك نمى شوند. 

التماس دعا



چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 21:48 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«زندگی نامه حضرت خاتم الانبیا محمد مصطفی(ص)»


مكه

تاريخ مكه از زمان حضرت ابراهيم عليه السّلام شروع مى‏شود، وى فرزند خود اسماعيل را با مادرش هاجر براى اقامت به سرزمين مكه فرستاد، فرزند وى در آنجا با قبايلى كه در آن نزديكيها زندگى مى‏كردند وصلت كرد. حضرت ابراهيم(ع)به دستور خداوند خانه كعبه را بنا كرد، و از اين پس آبادى شهر مكه شروع شد.

فرهنگ عرب هنگام ظهور اسلام

اعراب زمان جاهليت و بالاخص اولاد عدنان طبعا سخى و مهمان نواز بودند، كمتر به امانت خيانت مى‏كردند، پيمان شكنى را گناه غير قابل بخششى مى‏دانستند، در راه عقيده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملا بر خوردار بودند. حافظه‏هاى فوق‏العاده قوى براى حفظ اشعار و خطب در ميان آنان پيدا مى‏شد، و در فن شعر و سخنرانى سرآمد روزگار بودند، شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود، در اسب دوانى و تير اندازى بسيار مهارت داشتند و فرار و پشت كردن به دشمن را زشت و ناپسنديده مى‏شمردند.

شايد غير از اينها بتوان براى آنها ملكات فاضله ديگرى شمرد.ولى در برابر اينها يك سلسله اخلاق فاسد و ملكات رذيله كه كم كم براى آنها به صورت اخلاق دائمى در آمده بود، جلوه هر كمالى را از بين برده بود و اگر روزنه‏اى از غيب باز نمى‏شد به طور مسلم طومار حيات انسانى آنها در هم پيچيده شده، و در پرتگاه مخوف نيستى سرنگون مى‏گرديدند. از يك طرف نبودن رهبرى و فرهنگ صحيح، و از طرف ديگر انتشار فساد و شيوع خرافات، زندگانى اعراب را بصورت يك زندگانى حيوانى در آورده بود به طورى كه صفحات تاريخ براى ما از جنگهاى پنجاه ساله و صد ساله آنها داستانهايى نقل مى‏كند، آن هم بر سر موضوعات كوچك و بى اهميت.

امير مؤمنان در يكى از خطبه‏هاى خود، اوضاع عرب پيش از اسلام را چنين بيان مى‏كند: «خداوند محمد(ص)را بيم دهنده جهانيان، و امين بر كتاب خود مبعوث نمود.و شما گروه عرب بر بدترين آيين بوده در بدترين جاها به سر مى‏برديد. در ميان سنگلاخها و مارهاى كر(كه از هيچ صدايى نمى‏رميدند)اقامت داشتيد آب‏هاى لجن را مى‏آشاميديد و غذاهاى خشن(مانند آرد هسته خرما و سوسمار)مى‏خورديد و خون يكديگر را مى‏ريختيد، و از خويشاوندان دورى مى‏كرديد. بتها در ميان شما سر پا بود و از گناهان اجتناب نمى‏نموديد.»(نهج البلاغه خطبه 26)

موقعيت اجتماعى زن نزد اعراب‏

زن در ميان آنان مانند كالايى خريد و فروش مى‏شد، و از هر گونه حقوق اجتماعى و فردى حتى حق ارث، محروم بود. روشنفكران عرب زن را در عداد حيوانات قرار داده و براى همين جهت در شمار لوازم و اثاث زندگى مى‏شمردند. در سايه اين عقيده اين مثل: «إنما أمهات الناس أوعية»«مادران حكم ظروف را دارند كه فقط براى جاى نطفه آفريده شده‏اند»!در ميان آنان رواج كامل داشت .غالبا از بيم قحطى، و احيانا از ترس آلودگى، دختران خود را روز اول تولد، سر مى‏بريدند، يا از بالاى كوه بلند به دره عميقى پرتاب و يا زنده به گور مى‏كردند و گاهى در ميان آب غرق مى‏نمودند.

قرآن، كتاب بزرگ آسمانى ما كه در نظر خاور شناسان غير مسلمان لا اقل به عنوان يك كتاب تاريخى و علمى دست نخورده شناخته مى‏شود در اين باره سرگذشت عجيبى را نقل مى‏كند و مى‏گويد: «هنگامى كه خبر تولد دختر به يكى از آنها داده مى‏شد، رنگ وى سياه مى‏گرديد و در ظاهر خشم خود را فرو مى‏برد و بر اثر اين خبر بد، از قوم خود متوارى مى‏گرديد، و نمى‏دانست آيا مولود مزبور را با خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهان سازد، راستى چه حكم و قضاوت زشتى دارند!»

اجداد پيامبر(ص)

پدر و اجداد پيامبر اسلام به ترتيب عبارتند از: عبد اللّه، عبد المطلب هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مرة، كعب، لوى، غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزيمه، مدركة، الياس، مضر، نزار، معد، عدنان.بطور مسلم نسب آن حضرت تا معد بن عدنان به همين قرار است ولى از عدنان به بالا، تا حضرت اسماعيل از نظر تعداد واسطه و نام آنها مورد اختلاف است و طبق روايتى كه ابن عباس از پيامبر اسلام نقل كرده آن حضرت هنگامى كه نام نياكان خود را بيان مى‏نمود از عدنان تجاوز نمى‏كرد، و دستور مى‏داد ديگران هم از شمردن باقى نسب تا اسماعيل خوددارى كنند، و نيز مى‏فرمود كه آنچه در ميان اعراب در اين قسمت معروف است درست نيست.

عبدالمطلب

از حكايات و كلمات كوتاه و حكمت آميز عبد المطلب چنين استفاده مى‏شود كه وى در آن محيط تاريك در شمار مردان موحد و معتقد به معاد بوده است و همواره مى‏گفت: «مرد ستمگر در همين سرا بسزاى خود مى‏رسد، و اگر اتفاقا عمر او سپرى شود و پاداش عمل خود را نبيند، در روز باز پسين بسزاى كردار خود خواهد رسيد».عبد المطلب موقع حفر زمزم احساس كرد كه بر اثر نداشتن فرزند بيشتر، در ميان قريش ضعيف و ناتوان است، از اين جهت تصميم گرفت و نذر كرد كه هر موقع شماره فرزندان او به ده رسيد يكى را در پيشگاه كعبه قربانى كند و كسى را از اين پيمان مطلع نساخت، چيزى نگذشت كه شماره فرزندان او به ده رسيد و موقع آن شد كه پيمان خود را به مورد اجرا گذارد.

تصور قضيه براى«عبد المطلب»بسيار سخت بود.ولى در عين حال از آن ترس داشت كه در رديف پيمان شكنان قرار گيرد، از اين لحاظ تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان بگذارد و پس از جلب رضايت آنان، يكى را بوسيله قرعه انتخاب كند.عبد المطلب با موافقت فرزندان خود روبرو گرديد و قرعه بنام«عبد اللّه»(پدر پيغمبر اكرم)اصابت كرد.«عبد المطلب»بلا فاصله دست عبد اللّه را گرفته بسوى قربانگاه برد، گروه قريش از زن و مرد از جريان نذر و قرعه‏كشى اطلاع يافتند، سيل اشك از رخسار جوانان سرازير بود.سران قريش مى‏گفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم عبد المطلب در برابر امواج خروشان احساسات عمومى متحير بود چه كند، و با خود مى‏انديشيد كه مبادا از اطاعت خدا دست بردارد و پيمان خود را بشكند، ولى با اين همه دنبال چاره نيز مى‏گشت، يكى از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكى از دانايان عرب ببريد شايد وى براى اين كار راه حلى بيانديشد عبد المطلب و سران قوم موافقت كردند و بسوى يثرب كه اقامتگاه مردى دانا بود روانه شدند، وى براى پاسخ يك روز مهلت خواست، روز دوم كه همگى به حضور او بار يافتند، كاهن چنين گفت: خونبهاى يك انسان، نزد شما چقدر است؟گفتند ده شتر: گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب كرده‏ايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص در آمد شماره شتران را به دو برابر افزايش دهيد، باز ميان آنها قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شماره شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد و بهمين ترتيب تا هنگامى كه قرعه به نام شتران اصابت كند.پيشنهاد«كاهن»موج احساسات مردم را فرو نشاند، زيرا قربانى كردن صدها شتر براى آنان آسان‏تر بود كه جوانى مانند عبد اللّه را در خاك و خون غلطان ببينند، پس از بازگشت به مكه يك روز در مجمع عمومى مراسم قرعه‏كشى آغاز گرديد و در دهمين بار كه شماره شتران بصد رسيده بود، قرعه به نام آنها در آمد، نجات و رهايى عبد اللّه شور عجيبى بر پا كرد، ولى عبد المطلب گفت: بايد قرعه را تجديد كنم تا يقينا بدانم كه خداى من به اين كار راضى است سه بار قرعه را تكرار كرد، و در هر سه بار قرعه به نام صد شتر در آمد. به اين ترتيب اطمينان پيدا كرد كه خدا راضى است.دستور داد كه صد شتر از شتران شخصى او را در همان روز در پيشگاه كعبه ذبح كنند، و هيچ انسانى و حيوانى را از خوردن آن جلوگيرى ننمايند.

از اين جهت عبد المطلب هنگام مراجعت از قربانگاه، در حالى كه دست فرزند خود را در دست داشت يكسر به سوى خانه«وهب، بن عبد مناف بن زهره»رفته، و دختر او«آمنه»را كه به پاكى و عفت معروف بود، به عقد «عبداللّه» در آورد، و نيز در همان مجلس«دلالة»دختر عموى«آمنه»را خود تزويج كرد و«حمزه»عمو و هم سال پيامبر، از او متولد گشت.

ميلاد پيغامبر

ابرهاى تيره و تار جاهليت سراسر شبه جزيره عربستان را فرا گرفته بود؛ كردارهاى زشت و ناروا، كارزارهاى خونين، گسترش يغماگرى و فرزندكشى؛ هر گونه فضايل اخلاقى را از ميان برده، و جامعه عرب را در سراشيبى عجيبى قرار داده بود، فاصله مرگ و زندگى آنان، بيش از حد، كوتاه شده بود.در اين هنگام ستاره صبح سعادت دميد، و آن محيط تاريك، با ميلاد مسعود رسول اكرم(ص)روشن شد، و از اين راه مقدمات تمدن و پيشروى و سعادت يك ملت عقب افتاده، پى ريزى گرديد، طولى نكشيد كه شعاع اين نور سراسر جهان را روشن ساخت، و اساس علم و دانش و تمدن در تمام نقاط جهان پايه‏گذارى گرديد.

هنگام ولادت آن حضرت ايوان كسرى شكافت و چند كنگره آن فرو ريخت و آتش آتشكده فارس خاموش شد، درياچه ساوه خشك گرديد، بتهاى بتخانه مكه سر نگون شد و نورى از وجود آن حضرت به سوى آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها راه را روشن كرد.انوشيروان و مؤبدان خواب وحشتناكى ديدند.

روز ولادت پيامبر

عموم سيره نويسان اتفاق دارند كه تولد آن حضرت در عام الفيل، و در سال 570 ميلادى بوده است، زيرا آن حضرت بطور قطع در سال 632 ميلادى درگذشته است، و سن مبارك او 62 تا 63 بوده است بنا بر اين ولادت آنحضرت در حدود 570 ميلادى خواهد بود.اكثريت قريب باتفاق محدثان و مورخان بر اين قول اتفاق دارند كه تولد آن حضرت در ماه«ربيع الاول»بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند، معروف ميان محدثان شيعه اينست كه آنحضرت در هفدهم ماه ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم بدنيا گشود، و مشهور ميان اهل تسنن اينست كه ولادت آنحضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.عبدالله پدر پيامبر پيش از تولد او در سفرى به يثرب بيمار شده و دنيا را وداع گفته بود.

بزرگان عرب را رسم بر اين بود كه كودكان خود را به دايگان سپرند تا ضمن پرورش در هوايى سالم، زبان عربى اصيل را فراگيرند.«حليمه» دايه مهربان محمد پنج سال از وى محافظت كرد، و در تربيت و پرورش او كوشيد.بعدا او را به مكه آورد، و مدتى نيز آغوش گرم مادر را ديد، و تحت سرپرستى جد بزرگوار خود قرار گرفت.يگانه مايه تسلى بازماندگان«عبد اللّه»همان فرزندى بود كه از او به يادگار مانده بود.

سفر به«يثرب»

از روزى كه نوعروس عبد المطلب (آمنه) شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود همواره مترصد فرصت بود كه به«يثرب»برود و آرامگاه شوهر خود را از نزديك زيارت كند، و در ضمن، ديدارى از خويشان خود در يثرب، بعمل آورد.با خود فكر كرد كه فرصت مناسبى به دست آمده است، و فرزند گرامى او رشد و نمو كامل نموده و مى‏تواند در اين راه شريك غم او گردد.آنان با«ام ايمن»بار سفر بستند و راه يثرب را پيش گرفتند و يكماه تمام در آنجا ماندند. اين سفر براى محمد بسيار سخت و با تألمات روحى توأم بود، زيرا براى نخستين بار ديدگان او به خانه‏اى افتاد كه پدرش در آنجا جان داده و به خاك سپرده شده بود و طبعا مادر او تا آنروز چيزهايى از پدر وى براى او نقل كرده بود.

هنوز موجى از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان حادثه جانگداز ديگرى پيش آمد، و امواجى از حزن و اندوه به وجود آورد زيرا موقع مراجعت به مكه، مادر عزيز خود را در ميان راه در محلى بنام«ابواء»از دست داد. اين حادثه«محمد»(ص)را بيش از پيش، در ميان خويشاوندان عزيز و گرامى گردانيد، و يگانه گلى كه از اين گلستان باقى مانده بود، فزون از حد مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت از اين جهت او را از تمام فرزندان خود بيشتر دوست مى‏داشت و بر همه مقدم مى‏شمرد.

هنوز امواجى از اندوه، در دل رسول خدا حكومت مى‏كرد، كه براى بار سوم، با مصيبت بزرگترى مواجه گرديد.هنوز هشت بهار از عمر او بيشتر نگذشته بود كه سرپرست و جد بزرگوار خود را از دست داد. مرگ«عبد المطلب»چنان روح وى را فشرد كه در روز مرگ او، تا لب قبر اشك ريخت، و هيچگاه او را فراموش نمى‏كرد.

عبدالمطلب هنگام مرگ نوه عزيزش را به ابوطالب سپرد چرا كه او و عبدالله از يك مادر بودند.پيامبر(ص) در اين دوره از عمر خويش سفر به شام، جنگ فجار و تجارت با مال خديجه را تجربه كرد و در همين سالها بود كه به «محمد امين» معروف شد.

ازدواج

در سن 25 سالگى رسول اكرم(ص) تصميم قاطع گرفت كه همسرى بعنوان شريك زندگى انتخاب نمايد.ولى چطور شد كه اين قرعه به نام خديجه افتاد كه قبلا پيشنهاد ثروتمندترين و متنفذترين رجال قريش را مانند عقبة بن ابى معيط و ابو جهل و ابوسفيان درباره ازدواج با خود، رد كرده بود و چه عللى پيش آمد كه اين دو شخص را كه از نظر زندگى كاملا مختلف بودند بهم نزديك كرد و آن چنان رابطه و الفت و محبت و معنويت ميان آنان بوجود آورد كه خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد(ص)گذارد، و تجارتى كه دامنه آن به مصر و حبشه كشيده بود، در راه توحيد و اعلاى كلمه حق مصرف گرديد خانه‏اى كه اطراف آن را كرسيهاى عاج نشان و صدف نشان پر كرده بود، و حريرهاى هند و پرده‏هاى زربفت ايران آرايش داده بود، بالاخره پناهگاه مسلمانان شد؟

كيفيت خواستگارى خديجه‏

قدر مسلم اين است كه پيشنهاد ابتدا از طرف خود خديجه شده است، حتى ابن هشام نقل مى‏كند كه خديجه شخصا تمايلات خود را اظهار كرد و چنين گفت: عمو زاده!من بر اثر خويشى كه ميان من و تو بر قرار است و آن عظمت و عزتيكه ميان قوم خود دارى و امانت و حسن خلق، و راستگويى كه از تو مشهود است، جدا مايلم با تو ازدواج كنم.«امين قريش»او را پاسخ داد كه: لازم است عموهاى خود را از اين كار آگاه سازد، و با صلاحديد آنها، اين كار صورت بپذيرد.بيشتر مورخان معتقدند كه نفيسه دختر«عليه»پيام خديجه را به پيامبر بطرز زير رساند.محمد!چرا شبستان زندگى خود را با چراغ همسر روشن نمى‏كنى؟هر گاه من تو را به زيبايى و ثروت، شرافت و عزت دعوت كنم مى‏پذيرى؟پيامبر فرمود: منظورت كيست؟وى«خديجه»را معرفى كرد، حضرت فرمود: آيا(خديجه)به اين كار حاضر مى‏شود، با اينكه وضع زندگى من با او فرق فاحش دارد؟نفيسه گفت: من او را حاضر مى‏كنم، تو ساعتى را معين كن، كه وكيل او(عمرو بن اسد)با شما و خويشانتان دور هم گرد آمده و مراسم عقد و جشن برگزار شود.رسول اكرم با عموى بزرگوار خود(ابو طالب)جريان را مذاكره كرد.مجلس با شكوهى كه شخصيتهاى بزرگ قريش را دربرداشت، تشكيل گرديد. نخست ابوطالب خطبه‏اى خواند كه آغاز آن حمد و ثناى خداست و برادر زاده خود را چنين معرفى كرد: برادر زاده من محمد بن عبد اللّه با هر مردى از قريش موازنه و مقايسه شود، بر او برترى دارد، او اگر چه از هر گونه ثروتى محروم است لكن ثروت سايه‏اى است رفتنى و اصل و نسب چيزيست ماندنى...

چون خطبه ابو طالب مبنى بر معرفى قريش و خاندان هاشم بود در برابر آن ورقه عموى خديجه ضمن خطابه‏اى گفت: كسى از قريش منكر فضل شما نيست، ما از صميم دل مى‏خواهيم دست به ريسمان شرافت شما بزنيم..عقد نكاح جارى شد و مهريه چهار صد دينار معين شد.و بعضى گفته‏اند كه مهريه بيست شتر بوده است.

فرزندان

وجود فرزند پيوند زناشويى را محكمتر مى‏سازد و شبستان زندگى را پر فروغتر و به آن جلوه خاصى مى‏بخشد.همسر جوان قريش براى او شش فرزند آورد: دو تاى آنان پسر (قاسم و عبد اللّه كه به آنها«طاهر»و«طيب»مى‏گفتند) و چهار تاى آنان دختر بود.ابن هشام مى‏نويسد: بزرگترين دختر او رقيه بعدا زينب و ام كلثوم و «فاطمه» بود. فرزندان ذكور او تمام پيش از بعثت بدرود زندگى گفتند ولى دختران دوران نبوت او رادرك كردند.در اواخر اين دوره از حيات پيامبر على نيز به جمع اين خانواده پيوست.

امين قريش در كوه حراء

كوه حراء در شمال«مكه»قرار دارد به فاصله نيم ساعت مى‏توان به قله آن صعود نمود. ظاهر اين كوه را تخته سنگهاى سياهى تشكيل مى‏دهد و كوچكترين آثار حيات در آن ديده نمى‏شود و در نقطه شمالى آن، غارى واقع شده است كه انسان پس از عبور از ميان سنگها مى‏تواند به آن برسد، ارتفاع آن به قدر يك قامت انسان است قسمتى از داخل غار با نور خورشيد روشن مى‏شود، و قسمتهاى ديگر آن در تاريكى دائمى فرو رفته است.ولى همين غار، از آشناى صميمى خود، شاهد حوادثى است، كه امروز هم مردم به عشق استماع اين حوادث از زبان حال آن غار، به سوى او مى‏شتابند و با تحمل رنجهاى فراوان، خود را به آستانه آن مى‏رسانند، كه از آن، سر گذشت«وحى»و قسمتى از زندگى آن رهبر بزرگ جهان بشريت را استفسار كنند، و آن نيز با زبان حال خود مى‏گويد: اين نقطه عبادتگاه«عزيز قريش»است و او شبها و روزها پيش از آن كه به مقام رسالت برسد، در اينجا بسر مى‏برد، وى اين نقطه دور از غوغا را به منظور عبادت و پرستش انتخاب كرده بود، تمام ماه رمضان را در اين نقطه مى‏گذارند، و در غير اين ماه نيز گاهى به آنجا پناه مى‏برد. همسر عزيز او مى‏دانست كه هر موقع عزيز قريش به خانه نيايد به طور قطع در كوه«حراء»مشغول عبادت است و هر موقع كسانى را دنبال او مى‏فرستاد او را در آن نقطه در حالت تفكر و عبادت پيدا مى‏نمودند.

او پيش از آنكه به مقام نبوت برسد، درباره دو موضوع بيشتر فكر مى‏كرد: اول: اوراق و صفحات كتاب هستى را بررسى مى‏نمود و در سيماى هر موجودى نور خدا، قدرت خدا و صنع خدا را مشاهده مى‏كرد. او روز به روز با مطالعات عميق در آسمانها و ستارگان، و تدبر در مخلوقات زمينى به هدف نزديكتر مى‏شد.دوم: درباره وظيفه سنگينى كه مى‏دانست بعهده خواهد گرفت، فكر مى‏كرد. اصلاح جامعه انسانى آن روز با آن فساد و انحطاط در نظر او كار محالى نبود، ولى اجراى برنامه اصلاحى خالى از رنج و مشقت نيز نبود، از اين لحاظ غوغاى زندگى مكيان، و عياشى«قريش»را مى‏ديد، و در نحوه اصلاح آنان در فكر فرو مى‏رفت.از عبادت كردن و خضوع مردم در برابر بتان بى روح و بى اراده، انگشت تعجب به دندان مى‏گرفت و آثار ناراحتى در چهره او نمايان مى‏شد، ولى از آنجا كه مأمور به بازگويى حقايق نبود از گفتن آنها خوددارى مى‏فرمود.

آغاز وحى

فرشته‏اى از طرف خدا مأمور شد آياتى چند به عنوان طليعه و آغاز كتاب هدايت و سعادت براى«امين قريش»بخواند تا او را به كسوت نبوت مفتخر سازد، آن فرشته، همان(جبرئيل)و آن روز همان روز«مبعث»بود و در آينده درباره تعيين اين روز گفتگو خواهيم كرد.جاى شك نيست كه روبرو شدن با فرشته آمادگى خاصى مى‏خواهد. تا روح شخصى بزرگ و نيرومند نباشد تاب تحمل بار نبوت و ملاقات فرشته را نخواهد داشت. «امين قريش»اين آمادگى را به وسيله عبادتهاى طولانى، تفكرهاى ممتد و عنايات الهى بدست آورده بود و به نقل بسيارى از سيره نويسان پيش از روز بعثت خوابها و رؤياهايى مى‏ديد كه مانند روز روشن داراى واقعيت بود. پس از مدتى لذت بخش‏ترين ساعات براى او ساعت خلوت و عبادت در حال تنهايى بود. او به همين حال بسر مى‏برد، تا اينكه در روز مخصوصى فرشته‏اى لوحى در برابر او قرار داد و به او گفت«بخوان» و او از آنجا كه امى و درس نخوانده بود، پاسخ داد كه من توانايى خواندن ندارم، جبرئيل او را سخت فشرد سپس در خواست خواندن كرد، و همان جواب را شنيد، فرشته نيز او را سخت فشار داد، اين عمل سه بار تكرار شد و پس از فشار سوم ناگهان در خود احساس كرد مى‏تواند لوحى كه در دست فرشته است، بخواند و اين آيات را كه در حقيقت ديباچه كتاب سعادت بشر بشمار مى‏رود، خواند: «بخوان بنام پروردگارت كه موجودات را آفريد، كسى كه انسان را از خون بسته خلق كرد، بخوان و پروردگار تو گرامى است آنكه قلم را تعليم داد و به آدمى آنچه را كه نمى‏دانست آموخت.»

جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و پيامبر نيز پس از نزول وحى از كوه«حراء»پايين آمد، و به سوى خانه«خديجه»رهسپار شد. آيات فوق برنامه اجمالى رسول اكرم را روشن مى‏كند، و به طور آشكار مى‏رساند كه اساس آيين او را قرائت و خواندن، علم و دانش و به كار بردن قلم تشكيل مى‏دهد.

بر اساس روايات فراوان منقول از طرق عامه و خاصه، امير مؤمنان اولين مرد و حضرت خديجه اولين زنى بود كه ايمان و وفادارى خود را نسبت به رسول خدا(ص) اعلام كردند.

دعوت عمومى‏

سه سال از آغاز بعثت گذشته بود، كه پيامبر اكرم پس از دعوت خويشاوندان دست به دعوت عمومى زد، وى در مدت سه سال با تماسهاى خصوصى، گروهى را به آيين اسلام هدايت كرده بود ولى اين بار با صداى رسا، عموم مردم را به آيين يكتا پرستى دعوت نمود. روزى در«صفا»روى سنگ بلندى قرار گرفت، و با صدايى بلند گفت: يا صباحاه(عرب اين كلمه را بجاى زنگ خطر به كار مى‏برد و گزارشهاى وحشت آميز را نوعا با اين كلمه آغاز مى‏كرد).نداى پيامبر جلب توجه كرد، گروهى از قبايل مختلف قريش به حضور وى شتافتند، سپس پيامبر رو به جمعيت كرد و گفت: اى مردم هر گاه من به شما گزارش دهم كه پشت اين كوه(صفا)دشمنان شما موضع گرفته‏اند، و قصد جان و مال شما را دارند، آيا مرا تصديق مى‏كنيد؟همگى گفتند: ما در طول زندگى از تو دروغى نشنيده‏ايم، سپس گفت: اى گروه قريش، خود را از آتش نجات دهيد من براى شما در پيشگاه خدا، نمى‏توانم كارى انجام دهم، من شما را از عذاب دردناك مى‏ترسانم.سپس افزود: موقعيت من همان موقعيت ديدبانى است كه دشمن را از نقطه دورى مى‏بيند و براى نجات قوم خود، بسوى آنها شتافته و با شعار مخصوصى«يا صباحاه»آنانرا از اين پيشامد با خبر مى‏سازد. اين جمله رمز دعوت و اساس آيين او را مى‏رساند.اگر چه قريش كم و بيش از آيين او مطلع و آگاه بودند، ولى اين جمله آنچنان ترس در دل آنان افكند، كه يكى از سران كفر(ابو لهب)سكوت مردم را شكست، روى بآنحضرت نمود و گفت: واى بر تو ما را براى همين كار دعوت نمودى؟ سپس جمعيت متفرق شدند.

آغاز اهانت و آزار قريش‏

روزى كه پيامبر مهر خاموشى را شكست، و سران«قريش»را با كلمه معروف خود: «به خدا اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذاريد كه از دعوت خويش دست بردارم، از پاى نخواهم نشست، تا خدا دين مرا رواج دهد يا جان بر سر آن گذارم.»از پذيرفته شدن هر گونه پيشنهاد مأيوس نمود يكى از اندوهبارترين فصول زندگى او آغاز گرديد، زيرا تا آن روز«قريش»در تمام برخوردهاى خود احترام او را حفظ نموده و متانت خود را از دست نداده بود ولى وقتى ديد اقدامات اصلاح طلبانه! سودى ندارد، ناچار شد كه مسير فكر خود را عوض نمايد و از نفوذ آيين«محمد»بهر قيمتى كه باشد جلوگيرى كند و در اين راه از هر وسيله‏اى استفاده نمايد، لذا انجمن«قريش»به اتفاق آرا راى داد كه با استهزا، آزار و ارعاب از ادامه كار او جلوگيرى شود.

نخستين هجرت

در پى عملى شدن تصميمات مشركان كار بر تازه مسلمانان دشوار شد. پيامبر كه نمى‏توانست پيروان خود را در چنين وضعى مشاهده كند به آنان پيشنهاد كرد كه به حبشه پناهنده شوند چرا كه پادشاه آن سرزمين مسيحى و معروف به انسان‏دوستى بود. لذا جمعى از مسلمين مخفيانه راه حبشه را در پيش گرفتند.

مشركان پس از اطلاع از جريان عمروعاص و عبدالله ربيعه را با هداياى فراوان نزد نجاشى فرستادند و از او خواستند كه مسلمين را به مكه برگرداند. ولى وى پس از ملاقات با اين جمع كه رهبرى آن را جعفر طيار بر عهده داشت بر خلاف نظر اطرافيان خود اعلام كرد كه آنها را اخراج نخواهد كرد و آنان مى‏توانند تا هر وقت بخواهند در حبشه اقامت كنند.

اعلاميه«قريش»

سران قريش از نفوذ پيشرفت حيرت انگيز آيين يكتا پرستى سخت ناراحت و در فكر چاره و راه حلى بودند. اسلام آوردن امثال«حمزه»و تمايل جوانان روشن‏دل«قريش»و آزادى عمل كه در كشور«حبشه»نصيب مسلمانان شده بود، بر حيرت و سرگردانى حكومت وقت افزوده بود، و از اين كه از نقشه‏هاى خود بهره‏اى نمى‏بردند، سخت اندوهناك بودند. پس به فكر نقشه ديگرى افتاده و خواستند، به وسيله «محاصره اقتصادى»كه نتيجه آن بريدن رگهاى حياتى مسلمانان بود، از نفوذ و پخش اسلام بكاهند، و پايه گذار و هواداران آيين خدا پرستى را در ميان اين حصار، خفه سازند.لذا سران حكومت عهد نامه‏اى به خط«منصور بن عكرمه»و امضاى هيئت عالى قريش، در داخل كعبه آويزان كرده و سوگند ياد كردند ملت قريش تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار كنند:

1-همه گونه خريد و فروش با هواداران«محمد»تحريم مى‏شود.

2-ارتباط و معاشرت با آنان اكيدا ممنوع است.

3-كسى حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشويى بر قرار كند.

4-در تمام پيش آمدها بايد از مخالفان«محمد»طرفدارى كرد.

متن پيمان با مواد فوق به امضاى تمام متنفذان«قريش»رسيد و با شدت هر چه تمامتر به مورد اجرا گذارده شد. يگانه حامى صاحب رسالت«ابو طالب»از عموم بنى هاشم دعوتى به عمل آورد، و يارى پيامبر را بر دوش آنان گذارد. تصميم بر اين شد كه عموم فاميل از محيط مكه بيرون رفته، و در دره‏اى كه در ميان كوه‏هاى«مكه»قرار داشت، و به«شعب ابى طالب»معروف بود و خانه‏هاى محقر، و سايبانهاى مختصرى در آنجا وجود داشت سكنى گزينند تا از محيط زندگى مشركان دور باشند.

اين محاصره سه سال تمام طول كشيد، فشار و سختگيرى به حد عجيبى رسيد، ناله جگرخراش فرزندان«بنى هاشم»به گوش سنگدلان«مكه»مى‏رسيد، ولى در دل آنها چندان تأثير نمى‏كرد.جوانان و مردان با خوردن يك دانه خرما بسر مى‏بردند، و گاهى يك دانه خرما را دو نيم مى‏كردند و در تمام اين سه سال فقط در ماههاى حرام كه امنيت كامل در سر تا سر شبه جزيره حكمفرما بود بنى هاشم از شعب بيرون آمده و به داد و ستد مختصرى اشتغال مى‏ورزيدند و سپس به داخل دره رهسپار مى‏شدند. پيشواى بزرگ آنها فقط در همين ماهها توفيق نشر و پخش آيين خود را داشت.

ولى ايادى و عمال سران قريش، در همين ماهها نيز وسيله آزار و فشار اقتصادى آنها را فراهم مى‏آوردند زيرا غالبا بر سر بساطها و فروشگاه‏ها حاضر مى‏شدند، و هر موقع مسلمانها مى‏خواستند كه چيزى را بخرند، فورا به قيمت گرانترى آن را مى‏خريدند و از اين راه نيروى خريد را از مسلمانان سلب مى‏نمودند.

محاصره اقتصادى قريش، با نقشه گروهى از نيك انديشان آنان، در هم شكسته شد. پيامبر و هواداران وى پس از سه سال تبعيد و رنج، از«شعب ابى طالب»بيرون آمده و راه خانه‏هاى خود را در پيش گرفتند. خريد و فروش با مسلمانان آزاد گرديد و مى‏رفت كه وضع مسلمانان سر و سامانى پيدا كند كه ناگهان پيامبر اكرم با پيش آمد بسيار تلخى روبرو گرديد، و اين مصيبت ناگوار اثر بسيار سوئى در روحيه مسلمانان بى پناه به يادگار گذارد. اندازه تأثير اين حادثه در آن لحظه حساس با هيچ مقياس و ترازويى قابل سنجش نبود، زيرا رشد و نمو يك ايده و فكر در سايه دو عامل است: آزادى بيان و قدرت دفاعى كه از حملات نا جوانمردانه دشمن جلوگيرى كند. اتفاقا در لحظه‏اى كه مسلمانان از آزادى عقيده برخوردار شدند، عامل دوم را از دست دادند يعنى يگانه حامى و مدافع اسلام، از ميان آنان رخت بر بست و رخ در نقاب خاك كشيد.در آن روز، پيامبر اكرم حامى و مدافعى را از دست داد، كه از سن هشت سالگى تا آن روز كه پنجاه سال از عمر رسول خدا مى‏گذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت، و پروانه‏وار گرد شمع وجود او مى‏گشت، و تا روزى كه«محمد»صاحب درآمدى شد، هزينه زندگى او را مى‏پرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مى‏داشت.

معراج

شبى پيامبر بزرگ اسلام مى‏خواست پس از اداى فريضه، به استراحت بپردازد ولى يك مرتبه صداى آشنايى به گوش او رسيد. آن صدا از«جبرئيل»امين وحى بود كه به او گفت امشب سفر عجيبى در پيش داريد و من مأمورم با شما باشم.

پيامبر اكرم سفر با شكوه خود را از خانه«ام هانى»(خواهر امير مؤمنان)آغاز كرد، و با همان مركب به سوى«بيت المَقدِس»واقع در كشور اردن كه آن را«مسجد اقصى»نيز مى‏نامند، روانه شد، و در مدت بسيار كوتاهى در آن نقطه پايين آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و«بيت اللحم»كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا و آثار و جايگاه آنها ديدن بعمل آورد، و در برخى از منازل دو ركعت نماز گزارد.

آنگاه از همان نقطه به سوى آسمانها پرواز نمود، ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد، و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراكز رحمت و عذاب(بهشت و دوزخ)بازديدى به عمل آورد، درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده فرموده و در نتيجه از رموز هستى و اسرار جهان آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پايان خدا كاملا آگاه گشت، سپس به سير خود ادامه داد، و به«سدرة المنتهى» رسيد. در اين هنگام برنامه وى پايان يافت، سپس مأمور شد از همان راهى كه پرواز نموده بود بازگشت نمايد، و در مراجعت نيز در بيت المقدس فرود آمد و راه مكه و وطن خود را در پيش گرفت.

در بين راه به كاروان تجارتى قريش بر خورد در حالى كه آنان شترى را گم كرده بودند و به دنبال آن مى‏گشتند. از آبى كه در ميان ظرف آنها بود قدرى نوشيده، و باقيمانده را به روى زمين ريخت و بنا به روايتى روپوشى روى آن گذارد، و از مركب خود در خانه«ام هانى»پيش از طلوع فجر پايين آمد. وى براى اولين بار راز خود را به او گفت و در روز همان شب، در مجامع و محافل قريش، پرده از راز خود برداشت، و داستان معراج و سير شگفت انگيز او كه در فكر قريش امر ممتنع و محالى بود، در تمام مراكز دهن به دهن گشت، و سران«قريش»را بيش از همه عصبانى نمود.

قريش به عادت ديرينه خود به تكذيب او برخاستند و گفتند اكنون در مكه كسانى هستند كه«بيت المقدس»را ديده‏اند اگر راست مى‏گويى كيفيت ساختمان آنجا را تشريح كن. پيامبر نه تنها خصوصيات ساختمان بيت المقدس را تشريح كرد بلكه حوادثى را كه در ميان مكه و بيت المقدس رخ داده بود بازگو نمود و گفت: در ميان راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم كه شترى از آنها گم شده بود، و در ميان اثاثيه آنها ظرفى پر از آب بود و من از آن نوشيدم و سپس آنرا پوشانيدم و در نقطه‏اى به گروهى بر خوردم كه شترى از آنها رميده و دست آن شكسته بود. «قريش» گفتند: از كاروان قريش خبر ده. گفت آنها را در«تنعيم»(ابتداى حرم)ديدم و شتر خاكسترى رنگى در پيشاپيش آنها حركت مى‏كرد، و كجاوه‏اى روى آن گذارده بودند و اكنون وارد شهر مكه مى‏شوند. قريش از اين خبرهاى قطعى سخت عصبانى شدند و گفتند اكنون صدق و كذب گفتار او براى ما معلوم مى‏شود. چيزى نگذشت كه طلايع كاروان«ابو سفيان»پديدار شد و مسافرين جزئيات گزارشهاى آن حضرت را نقل نمودند.

سفر به طائف

پيامبر بر اثر اختناق محيط«مكه»خواست به محيط ديگرى برود. «طائف»در آن روز مركزيت خوبى داشت لذا تصميم گرفت يكه و تنها سفرى به طائف نمايد، و با سران قبيله«ثقيف»تماس بگيرد و آيين خود را به آنها عرضه بدارد، شايد از اين طريق موفقيتى به دست آورد.حضرتش پس از ورود به خاك طائف با اشراف و سران قبيله مزبور، ملاقات نمود، و آيين توحيد را تشريح كرد، و آنها را به نصرت و معاونت خود دعوت فرمود، ولى سخنان پيامبر كوچكترين تأثيرى در آنها ننمود، و به او گفتند: هر گاه تو برگزيده خدا باشى رد گفتار تو وسيله عذاب است و اگر در اين ادعا دروغگو باشى شايسته سخن گفتن نيستى.رسول خدا از اين منطق پوشالى و كودكانه فهميد كه مقصود، شانه خالى كردن است. از جاى خود بلند شد و از آنها قول گرفت كه سخنان وى را با افراد ديگر در ميان نگذارند زيرا ممكن بود كه افراد پست و رذل قبيله«ثقيف»بهانه‏اى به دست آورند و از غربت و تنهايى او سوء استفاده نمايند، ولى اشراف قبيله به اين تذكر احترامى نگذاردند و ولگردان و ساده‏لوحان را تحريك كردند كه بر ضد پيامبر بشورند، ناگهان پيامبر خود را در ميان انبوهى از جاهلان ديد كه از هر وسيله‏اى مى‏خواهند بر ضد او استفاده كنند.

بازگشت به مكه

غائله تعقيب پيامبر، با پناهنده شدن رسول‏خدا به باغ فرزندان«ربيعه»پايان يافت، ولى او بايد به مكه باز گردد، مع الوصف بازگشت وى نيز خالى از اشكال نيست، زيرا يگانه مدافع او رخت از اين جهان بر بسته است، و احتمال دارد كه موقع ورود به مكه، از طرف بت‏پرستان دستگير شود و خون او ريخته گردد.پيامبر تصميم گرفت چند روزى در«نخله»(مركزى است ميان طائف و مكه)بسر ببرد، و نظر او اين بود كه كسى را از آنجا پيش يكى از سران قريش بفرستد، تا براى او امانى بگيرد و در پناه يكى از شخصيتها وارد زادگاه خود شود، ولى چنين شخصى در آنجا پيدا نشد سپس«نخله»را به عزم«حراء»ترك گفت و با يك عرب خزاعى در آنجا تماس گرفت، و از او خواهش كرد كه وارد«مكه»شود و از«مطعم بن عدى»كه از شخصيتهاى بزرگ محيط مكه بود، براى او امانى در خواست كند.آن مرد خزاعى وارد مكه گرديد و تقاضاى پيامبر را به«مطعم»گفت، او در عين اينكه يك بت‏پرست بود، سفارش رسول خدا را پذيرفت و گفت: «محمد»يكسره وارد خانه من شود، من و فرزندانم جان او را حفظ مى‏كنيم رسول خدا شبانه وارد مكه شد و يكسره راه منزل مطعم را پيش گرفت، و شب را در آنجا بسر برد تا آفتاب كمى بالا آمد. «مطعم»عرض كرد اكنون كه شما در پناه ما هستيد بايد اين مطلب را قريش بفهمند و براى اعلام آن، لازم است تا مسجد الحرام همراه ما باشيد.پيامبر اسلام رأى او را پسنديد و آماده حركت شد. مطعم دستور داد كه فرزندانش مسلح شوند و در گرداگرد پيامبر قرار گيرند، و وارد مسجد گردند، ورود آنان به مسجد الحرام بسيار جالب توجه بود، ابوسفيان كه مدتها در كمين رسول خدا بود از ديدن اين منظره سخت ناراحت شد، و از تعرض به او منصرف گشت.مطعم و فرزندان وى نشستند و رسول خدا شروع به طواف كرد، و پس از پايان طواف راه خانه خود را پيش گرفت و رفت. تقريبا در نخستين سال هجرت«مطعم»در مكه در گذشت و خبر مرگ او به مدينه رسيد، پيامبر متذكر نيكى او شد. در جنگ«بدر»كه قريش با دادن تلفات سنگين و اسيران زياد، شكست خورده بسوى مكه برگشتند پيامبر اكرم به ياد مطعم افتاد، و فرمود: هر گاه«مطعم»زنده بود، و از من تقاضا مى‏كرد كه همه اسيران را آزاد كنم و يا به او ببخشم، من تقاضاى او را رد نمى‏كردم.

نخستين پيمان عقبه

مدتى پس از سفر طائف پيامبر در موسم حج با شش نفر از قبيله خزرج ملاقات نمود و به آنها گفت شما با يهود هم پيمانيد؟گفتند بلى، فرمود: بنشينيد تا با شما سخن بگويم!آنان نشستند و سخنان رسول خدا را شنيدند. پيامبر آياتى چند تلاوت كرد، سخنان رسول اكرم تأثير عجيبى در آنها به وجود آورد و در همان مجلس ايمان آوردند. چيزى كه به گرايش آنان به اسلام كمك كرد اين بود كه از يهوديان شنيده بودند كه پيامبرى از نژاد عرب كه مروج آيين توحيد خواهد بود، و حكومت بت‏پرستى را منقرض خواهد ساخت به اين زودى مبعوث خواهد شد لذا با خود گفتند پيش از آنكه يهود پيش دستى كنند ما او را يارى كنيم و به اين وسيله بر دشمنان پيروز آييم.گروه مزبور رو به پيامبر كرده و گفتند ميان ما آتش جنگ همواره فروزان است اميد است كه خداوند به سبب آيين پاك تو، آن را فرو نشاند، و ما اكنون به سوى«يثرب»بر مى‏گرديم، و آيين تو را عرضه مى‏داريم هر گاه همگى اتفاق بر پذيرفتن آن نمودند، كسى براى ما گرامى‏تر از شما نيست.اين شش نفر فعاليت پى گيرى براى انتشار اسلام در يثرب شروع كردند تا آنجا كه خانه‏اى نبود كه صحبت از پيامبر در آنجا نباشد.

تبليغات پى گير اين شش تن اثر خوبى بخشيد و سبب شد كه گروهى از يثربيان به آيين توحيد گرويدند و در سال دوازدهم«بعثت»دسته‏اى مركب از دوازده تن، از مدينه حركت كردند و پنهان از چشم مشركان با رسول اكرم در«عقبه»ملاقات نموده و نخستين پيمان اسلامى را بوجود آوردند. معروفترين اين دوازده تن اسعد بن زراره، و عبادة بن صامت بودند.

دومين پيمان عقبه‏

پس از اين رويداد اسلام در يثرب رونق بيشترى يافت. شور و هيجان غريبى در مسلمانان«مدينه»حكمفرما بود، آنان دقيقه شمارى مى‏كردند كه بار ديگر موسم«حج»فرا رسد، و ضمن برگزارى مراسم حج، رسول خدا را از نزديك زيارت كنند و آمادگى خود را براى هر گونه خدمت ابراز داشته دايره پيمان را از نظر كميت و كيفيت شرايط گسترش دهند.

كاروان حج مدينه كه بالغ بر پانصد نفر بود حركت كرد.در ميان كاروان هفتاد و سه تن مسلمان كه دو تن از آنها زن بودند، وجود داشت و باقيمانده بى طرف يا متمايل به اسلام بودند، گروه مزبور با پيامبر اكرم در مكه ملاقات نمودند و براى انجام دادن مراسم بيعت، وقت خواستند. پيامبر فرمود: محل ملاقات«منى»است، هنگامى كه در شب سيزدهم ذى الحجه ديدگان مردم در خواب فرو مى‏رود در پايين«عقبه».

به دنبال پيمان دوم، اسلام در يثرب استقرار يافت. اصحاب پيامبر كه از فشار و آزار مشركان به ستوه آمده بودند، با اشارت رسول خدا به بهانه‏هاى گوناگونى از«مكه»بيرون رفته و راه«يثرب»را در پيش گرفتند.هنوز آغاز مهاجرت بود، كه قريش به راز مسافرت پى بردند و از هر گونه نقل و انتقال جلوگيرى كردند و تصميم گرفتند كه بهر كس دست يابند از راه باز گردانند و اگر شخصى با زن و بچه خود مهاجرت كند هر گاه همسر او قرشى باشد از بردن زنش ممانعت كنند ولى مع الوصف از ريختن خون بيمناك بودند، و حدود آزار را، از دايره حبس و شكنجه بيرون نبرده بودند.

خوشبختانه فعاليتهاى قريش مثمر واقع نشد و سرانجام عده زيادى از چنگال قريش نجات يافتند و به يثربيان پيوستند و كار به جايى رسيد كه از مسلمانان در مكه جز پيامبر و على و عده‏اى از مسلمانان بازداشت شده و يا بيمار، كس ديگرى باقى نماند.

در اين هنگام گرد آمدن مسلمانان در«يثرب»قريش را بيش از پيش بوحشت انداخت و براى درهم شكستن اسلام تمام سران قبيله در«دار الندوه»جلسه كردند و براى علاج موضوع طرحهايى پيشنهاد شد ولى هيچيك از آنها خالى از اشكال نبود.«ابو جهل»و به نقلى پيرمردى نجدى گفت طريق منحصر و خالى از اشكال اين است كه از تمام قبايل افرادى انتخاب شوند، و شبانه به طور دسته جمعى به خانه او حمله ببرند و او را قطعه قطعه كنند، تا خون او در ميان تمام قبايل پخش گردد، بديهى است در اين صورت بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبايل را نخواهد داشت. اين فكر به اتفاق آرا تصويب شد، و افراد تروريست انتخاب گرديدند، و قرار شد كه چون شب فرار رسد، آن افراد مأموريت خود را انجام دهند.

هجرت سرنوشت‏ساز

فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت، و او را مامور به مهاجرت نمود. رسول خدا دستور داد: كه على در بستر وى بخوابد تا مشركان تصور كنند كه پيامبر بيرون نرفته و در خانه است و در نتيجه تنها به فكر محاصره خانه او باشند، و عبور و مرور را در كوچه‏ها و اطراف مكه آزاد بگذارند.

پرده‏هاى تيره شب، يكى پس از ديگرى عقب رفت، صبح صادق سينه افق را شكافت. شور و شوق غريبى در مشركان پيدا شده بود، و تصور مى‏كردند كه بزودى به هدف خود خواهند رسيد. در حالى كه دستها به قبضه شمشير بود با شورى وارد حجره پيامبر شدند، مقارن اين حال على سر از بالش برداشت و پارچه‏اى را كه روى خود كشيده بود كنار زد و با كمال خونسردى فرمود: چه مى‏گوييد؟گفتند: محمد را مى‏خواهيم و او كجاست؟فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد تا از من تحويل بگيريد، او اكنون در خانه نيست.

مراحل ابتدايى نجات پيامبر با نقشه صحيح جامه عمل به خود پوشيد.پيامبر اكرم در دل شب به غار«ثور»پناه برد و نقشه توطئه چينان را خنثى نمود. او كوچكترين اضطرابى در خود احساس نمى‏كرد حتى همسفر خود را در لحظات حساس با جمله«لا تحزن ان اللّه معنا»: «غم مخور خدا با ما است»تسلى مى‏داد. سه شبانه روز از عنايات خداوند بزرگ بهره‏مند بودند.بنا به نقل شيخ طوسى در امالى على و هند بن ابى هاله (فرزند خديجه) و بنا به نقل بسيارى از مورخان عبد اللّه بن ابى بكر و عامر بن فهيره (چوپان گوسفندان ابو بكر)، شرفياب محضر رسول اكرم مى‏شدند.

خروج از غار

على(ع) به دستور پيامبر، سه شتر همراه راهنمايى امين به نام«اريقط»در شب چهارم به طرف غار فرستاد، نعره شتر بگوش رسول خدا رسيد و با همسفر خود از غار پايين آمده و سوار شتر شده، از طرف پايين مكه روى خط ساحلى با طى منازلى كه تمام خصوصيات آنها در سيره ابن هشام، و پاورقى تاريخ ابن اثير قيد شده است عازم يثرب گرديدند.

على پس از مهاجرت رسول اكرم در نقطه‏اى از مكه ايستاد و گفت: هر كس پيش محمد امانت و سپرده‏اى دارد، بيايد از ما بگيرد. كسانى كه پيش پيامبر امانت داشتند با دادن نشانه و علامت، امانتهاى خود را پس گرفتند.آنگاه طبق وصيت پيامبر بايد زنان هاشمى از آن جمله دختر پيامبر فاطمه و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانى را كه تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند همراه خود به«مدينه»بياورد. على در دل شب از طريق«ذى طوى»عازم مدينه گرديد.

اولين مسجد در اسلام

پيامبر اكرم (ص) روز 12 ربيع الاول وارد دهكده قبا شد و درطى چند روز اقامت در اين مكان مسجدى را در اين محل پايه گذارى كرد كه اينك مسجد قبا خوانده مى‏شود.على (ع) و همراهان نيز در اين مدت به پيامبر پيوستند.قبيله بنى عمرو بن عوف اصرار كردند كه در«قبا»اقامت گزينند و عرض كردند ما افراد كوشا و با استقامت و مدافعى هستيم ولى رسول اكرم نپذيرفت، قبيله‏هاى «اوس و خزرج»از مهاجرت رسول خدا آگاه شدند، لباس و سلاح بر تن كردند و به استقبال او شتافتند، دور ناقه او را احاطه نموده، در مسير راه، رؤساى طوايف زمام ناقه را گرفته هر كدام اصرار مى‏ورزيدند كه در منقطه آنها وارد گردد، ولى پيامبر به همه مى‏فرمود: از پيشروى مركب جلوگيرى نكنيد، او در هر كجا كه زانو بزند من همانجا پياده خواهم شد.

ناقه پيامبر در زمين وسيعى كه متعلق به دو طفل يتيم بنامهاى سهل و سهيل بود و تحت حمايت و سرپرستى«اسعد بن زراره» بسر مى‏بردند و آن زمين مركز خشك كردن خرما و زراعت بود، زانو زد. خانه«ابو ايوب»در نزديكى اين زمين بود، مادر وى از فرصت استفاده كرده اثاثيه پيامبر را به خانه خود برد، نزاع و الحاح براى بردن پيامبر آغاز گرديد پيامبر اكرم نزاع آنها را قطع كرد و فرمود: اين الرحل؟: لوازم سفر من كجاست؟عرض كردند مادر ابو ايوب برد فرمود«المرء مع رحله»مرد آنجا مى‏رود كه اثاث سفر او در آنجا است و اسعد بن زراره ناقه رسولخدا را به منزل خود برد.

مسجد مركز حكومت اسلامى

زمينى كه شتر رسول خدا در آنجا زانو خم كرد، به قيمت ده دينار براى ساختمان مسجد خريدارى گرديد.تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن وسايل ساختمانى شركت كردند، حتى رسول خدا نيز مانند ساير مسلمانان از اطراف سنگ مى‏آورد. «اسيد بن حضير»جلو رفت و عرض كرد يا رسول اللّه مرحمت كنيد من ببرم، فرمود: برو سنگ ديگر بياور. او به اين طريق گوشه‏اى از برنامه عالى خود را نشان داد كه من مرد كردارم نه گفتار.

كعبه قبله مسلمين‏

هنوز چند ماه از هجرت پيامبر اسلام به مدينه نگذشته بود، كه بهانه‏جويى‏ها از ناحيه يهود بلند شد: «محمد مدعى است كه آيين او شريعتهاى گذشته را نسخ كرده است در حالى كه او هنوز قبله مستقلى ندارد و به قبله يهود نماز مى گزارد.»

استماع اين خبر بر پيامبر گران آمد و در انتظار دستورى در اين زمينه ب


چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 21:40 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«حضرت فاطمه الزهرا(س)»



حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها از پدرى بزرگوار همچون پيامبر اسلام و مادرى فداكار مانند حضرت خديجه پاى به اين عرصه خاكى نهاد. مختصرى از زندگانى رسول الله در بخش مربوط به ايشان گفته آمد.در اينجا فقط اشاره‏اى مى‏كنيم به زندگى مادر گرامى حضرت زهرا(س).

خديجه پيش از ظهور اسلام از زنان برجسته قريش بشمار مى‏رفته است تا آنجا كه او را طاهره و سيده زنان قريشش مى‏خواندند.بنا بر يك قول پيش از پيامبر شويى نداشته ولى بنا بر قول مشهور پيش از آنكه به عقد رسول اكرم درآيد نخست زن ابوهاله هند بن نباش بن زراره و پس از آن زن عتيق بن عائذ از بنى‏مخزوم گرديد. وى از ابوهاله صاحب دو پسر و از عتيق صاحب دخترى گرديد.اينان برادر و خواهر مادرى فاطمه‏اند.

پس از اين دو ازدواج، با آنكه زنى زيبا و مالدار بود و خواهان فراوان داشت، شوى نپذيرفت و با مالى كه داشت به بازرگانى پرداخت.تا آنگاه كه ابوطالب از برادرزاده خود خواست او هم مانند ديگر خويشاوندانش عامل خديجه گردد و از سوى او به تجارت شام رود و چنين شد.پس از اين سفر تجارتى بود كه به زناشويى با محمد(ص)مايل گرديد، و چنانكه ميدانيم او را به شوهرى پذيرفت.

چنانكه بين مورخان شهرت يافته و سنت نيز آنرا تأييد ميكند، خديجه به هنگام ازدواج با محمد(ص)چهل سال داشت.ولى با توجه به تعداد فرزندانى كه از اين ازدواج نصيب او گشت، مى‏توان گفت تاريخ‏نويسان رقم چهل را از آن جهت كه عدد كاملى است انتخاب كرده‏اند.در مقابل اين شهرت، ابن سعد به اسناد خود از ابن عباس روايت مى‏كند كه سن خديجه هنگام ازدواج با محمد(ص)بيست و هشت سال بوده است.

جز ابراهيم كه از كنيزكى آزاد شده بنام ماريه قبطيه متولد شد، ديگر فرزندان پيغمبر: زينب، رقيه، ام كلثوم، فاطمه(ع)، قاسم و عبد الله همگى از خديجه‏اند.قاسم در سن دو سالگى پيش از بعثت و عبد الله در مكه پيش از هجرت مرد.اما دختران به مدينه هجرت كردند و همگى پيش از فاطمه(ع)زندگانى را بدرود گفتند.

خديجه نخستين زنى است كه به پيغمبر ايمان آورد.هنگامى كه پيغمبر دعوت خود را آشكار كرد و ثروتمندان مكه روى در روى او ايستادند و به آزار پيروان او و خود وى نيز برخاستند، ابوطالب برادرزاده خود را از گزند اين دشمنان سرسخت حفظ مى‏كرد، اما خديجه نيز براى او پشتيبانى بود كه درون خانه بدو آرامش و دلگرمى مى‏بخشيد.براى همين خوى انسانى و خصلت مسلمانى است كه رسول خدا پيوسته ياد او را گرامى مى‏داشت.

ولادت

روايات در مورد تاريخ ولادت حضرت زهرا(س) مختلف است و بحث در اين روايات جز از نظر روشن شدن تاريخ، فايده‏اى ندارد.دختر پيغمبر پنج سال پس از بعثت يا پيش از بعثت متولد شده باشد، در بيستم جمادى الثانيه متولد شده باشد يا در روز ديگر، نه ساله شوهر كرده باشد يا هجده‏ساله، هجده ساله بجوار پروردگار رفته باشد يا بيست و هشت ساله، او دختر پيغمبر اسلام و نمونه كامل زن تربيت شده و برخوردار از اخلاق عالى اسلامى است.آنچه هر زن و مرد مسلمان بايد از زندگانى دختر پيغمبر بياموزد، پارسايى، پرهيزگارى، بردبارى، فضيلت، ايمان به خدا و ترس از پروردگار و ديگر خصلت‏هاى عالى انسانى است كه در خود داشت.

نام و القاب ايشان

نام او فاطمه است.فاطمه وصفى است از مصدر فطم. اين ماده در لغت عرب به معنى بريدن، قطع كردن و جدا شدن آمده است.اين صيغه كه بر وزن فاعل معنى مفعولى مى‏دهد، به معنى بريده و جدا شده است.فاطمه از چه چيز جدا شده است؟در كتاب‏هاى شيعه و سنى روايتى مى‏بينيم كه پيغمبر فرمود او را فاطمه ناميدند، چون خود و شيعيان او از آتش دوزخ بريده‏اند.

نويسندگان سيره و محدثان اسلامى براى دختر پيغمبر لقب‏هايى چند نوشته‏اند:

زهرا، صديقه، طاهره، راضيه، مرضيّه، مباركه، بتول و لقب‏هاى ديگر.از اين جمله لقب زهرا از شهرت بيشترى برخوردار است، و گاه با نام او همراه مى‏آيد«فاطمه زهرا»و يا بصورت تركيب عربى«فاطمة الزّهراء».

مادرِ پدر

بارى پرورش زهرا در كنار پدرش رسول خدا و در خانه نبوت بود. تربيت دينى را هم از آموزگارى چون محمد(ص) فراگرفت. در اين خانه بود كه تكبير گفتن و روى به خدا ايستادن آغاز شد.

او در خانه تنها بود و همبازى نداشت. دو خواهر او ساليانى چند از او بزرگتر بودند.شايد اين تنهايى هم يكى از انگيزه‏هايى بوده است كه بايد از دوران كودكى همه توجه وى به رياضت هاى جسمانى و آموزشهاى روحانى معطوف گردد.

اندك اندك آيه‏هاى ديگر مى‏رسد و درسهاى وسيعتر آغاز مى‏گردد: كسى بر ديگرى برترى ندارد، برده و ارباب در پيشگاه حق تعالى برابرند...

اين سخنان مكيان را خوش نيامد و موج آزارها و سخنان ناروا را در حق پيامبر واپسين باعث شد.او در اين ميان به دو يار وفادار دلگرم بود: ابوطالب و خديجه، ولى قضاى الهى چنان بود كه اين دو را نيز با فاصله اندكى از دست بدهد.

فاطمه(ع) چنانكه از قرآن درس گرفته است بايد اين آزمايش را هم ببيند. مرگ خويشان براى او آزمايش دگرى است. علاوه بر تحمل فراق مادر بايد سنگ صبور پدر باشد.اكنون فاطمه فقط دختر خانواده نيست. او جانشين عبدالله، آمنه، ابوطالب و خديجه است. او «ام ابيها» است، آرى او مام پدر است.

هجرت

با وجود همه دشمنيها اراده الهى بر اين قرار گرفته بود كه دين حق در گيتى منتشر شود و اولين گام در اين مسير، هجرت بود. پيامبر(ص) با هجرت به يثرب توطئه قريش را براى قتل وى خنثى نمود.على نيز پس از فداكارى عظيمى كه در شب هجرت انجام داد موظف بود بعد از رد امانات به همراه فاطمه و چند تن ديگر راه مدينة النبى را در پيش گيرد و به رسول الله بپيوندد و چنين كرد.

ازدواج

چنانكه كتاب‏هاى محدثان و مورخان طبقه اول و سندهاى اصلى شيعه و سنى به صراحت تمام نوشته‏اند، و آنچنانكه قرينه‏هاى خارجى نوشته اين مورخان را تأييد مى‏كند، دختر پيغمبر خواستگاران سرشناسى داشت، ليكن پدرش از ميان همه پسرعموى خود على بن ابى‏طالب را براى شوهرى او برگزيد و به دخترش گفت ترا به كسى به زنى مى‏دهم كه از همه نيكوخوى‏تر و در مسلمانى پيش قدم‏تر است.

ابن سعد نويسد: چون ابوبكر و عمر از پيغمبر پاسخ موافق نشنيدند على را گفتند تو بخواستگارى او برو!و هم او نويسد: تنى چند از انصار على را گفتند: فاطمه را خواستگارى كن!وى بخانه پيغمبر رفت و نزد او نشست، پيغمبر پرسيد:

-پسر ابوطالب براى چه آمده است؟

-براى خواستگارى فاطمه!

-مرحبا و اهلا!

و جز اين جمله چيزى نفرمود.

چون على نزد آن چند تن آمد پرسيدند:

-چه شد؟

-در پاسخ من گفت، مرحبا و أهلا.

-همين جمله بس است.به تو اهل و رحب بخشيد.

گويا اين اختصاص كه نصيب على(ع)گرديد و امتياز قبول كه در خواستگارى فاطمه يافت بر تنى چند گران افتاده است.

مجلسى به نقل از امالى شيخ طوسى چنين نويسد:

على(ع)گفت: ابوبكر و عمر نزد من آمدند و گفتند چرا فاطمه را از پيغمبر خواستگارى نمى‏كنى؟من نزد پيغمبر رفتم.چون مرا ديد خندان شد.پرسيد براى چه آمده‏اى؟من پيوندم را با او، و سبقت خود را در اسلام، و جهادم را در راه دين برشمردم.فرمود راست ميگويى!تو فاضلتر از آنى كه برمى‏شمارى!گفتم براى خواستگارى فاطمه آمده‏ام.گفت على!پيش از تو كسانى به خواستگارى او آمده بودند اما دخترم نپذيرفت.بگذار ببينم وى چه مى‏گويد.سپس به خانه رفت و به دخترش گفت على تو را از من خواستگارى كرده است.تو پيوند او را با ما و پيشى او را در اسلام مى‏دانى و از فضيلت او آگاهى.زهرا(ع) بى‏آنكه چهره خود را برگرداند خاموش ماند.پيغمبر چون آثار خشنودى در آن ديد گفت اللّه اكبر.خاموشى او علامت رضاى او است.

بارى كابين دختر پيغمبر چهارصد درهم يا اندكى بيشتر و يا كمتر بود همين و همين، و بدين سادگى نيز پيوند برقرار گرديد.پيوندى مقدس است كه بايد دو تن شريك غم و شادى زندگانى يكديگر باشند.كالايى به فروش نمى‏رفت تا خريدار و فروشنده بر سر بهاى آن با يكديگر گفتگو كنند.زره، پوست گوسفند يا پيراهن يمانى هر چه بوده است، به فروش رسيد و بهاى آنرا نزد پيغمبر آوردند.رسول خدا بى‏آنكه آن را بشمارد، اندكى از پول را به بلال داد و گفت با اين پول براى دخترم بوى خوش بخر!سپس مانده را به ابوبكر داد و چند تن از ياران خود را با او همراه كرد تا جهاز زهرا را آماده سازند. فهرستى كه شيخ طوسى براى جهاز نوشته چنين است:

پيراهنى به بهاى هفت درهم، چارقدى به بهاى چهار درهم، قطيفه مشكى بافت خيبر، تخت‏خوابى بافته از برگ خرما، دو گستردنى(تشك)كه رويهاى آن كتان ستبر بود يكى را از ليف خرما و ديگرى را از پشم گوسفند پر كرده بودند، چهار بالش از چرم طائف كه از اذخر پر شده بود، پرده‏اى از پشم، يك تخته بورياى بافت هجر، آسياى دستى، لگنى از مس، مشكى از چرم، قدحى چوبين، كاسه‏اى گود براى دوشيدن شير در آن، مشكى براى آب، مطهره‏اى اندوده به زفت، سبويى سبز و چند كوزه گلى.

چون جهاز را نزد پيغمبر آوردند آن را بررسى كرد و گفت: خدا به اهل بيت بركت دهد.

هنگام خواندن خطبه زناشويى رسيد.ابن شهر آشوب در مناقب و مجلسى در بحار و جمعى از علما و محدثان شيعه اين خطبه را با عبارت‏هاى مختلف و به صورت‏هاى گوناگون نوشته‏اند.از ميان آنها اين صورت كه بيشتر محدثان آن را ضبط كرده‏اند، انتخاب شد.كسى كه تفصيل بيشترى بخواهد بايد به بحار الانوار رجوع كند:

سپاس خدايى كه او را به نعمتش ستايش كنند، و به قدرتش پرستش، حكومتش را گوش به فرمانند، و از عقوبتش ترسان، و عطايى را كه نزد اوست خواهان، و فرمان او در زمين و آسمان روان.

خدايى كه آفريدگان را به قدرت خود بيافريد، و هر يك را تكليفى فرمود كه در خور او مى‏ديد و بر دين خود ارجمند ساخت، و به پيغمبرش محمد گرامى فرمود و بنواخت.خداى تعالى زناشويى را پيوندى ديگر كرد و آنرا واجب فرمود.بدين پيوند، خويشاوندى را در هم پيوست، و اين سنت را در گردن مردمان بست.چه مى‏فرمايد، «اوست كه آفريد از آب بشرى را، پس گردانيدش نسبى و پيوندى و پروردگار تو تواناست».همانا خداى تعالى مرا فرموده است كه فاطمه را به زنى به على بدهم و من او را به چهارصد مثقال نقره بدو به زنى دادم.

-على!راضى هستى؟

-آرى يا رسول اللّه!

زبير بكار از طريق عبد الله بن ابى‏بكر از على(ع)چنين آورده است:

چون خواستم با فاطمه(ع)عروسى كنم پيغمبر(ص)به من آوندى زرين داد و گفت به بهاى اين آوند براى مهمانى عروسى خود طعامى بخر.من نزد محمد بن مسلم از انصار رفتم و از او خواستم به بهاى آن آوند به من طعامى دهد.او هم پذيرفت، سپس از من پرسيد:

-كيستى؟

-على بن ابى‏طالب.

-پسرعموى پيغمبر؟

-آرى!

-اين طعام را براى چه مى‏خواهى؟

-براى مهمانى عروسى!

كه را به زنى گرفته‏اى؟

دختر پيغمبر را!

اين طعام و اين آوند زرين از آن تو!

پيغمبر درباره زن و شوهر دعا كرد: خدايا اين پيوند را بر اين زن و شوهر مبارك گردان!خدايا فرزندان خوبى نصيب آنان فرما!

ابن سعد در روايتى ديگر كه سند آن به اسماء بنت عميس منتهى ميشود نويسد:

على زره خود را نزد يهوديى به گرو گذاشت و از او اندكى جو گرفت.

اكنون فاطمه(ع)آماده رفتن به خانه شوهر است.پدرش آخرين درس را بدو مى‏دهد.او پيش از اين، درسهايى نظير اين درس را آموخته است.اما درس‏هاى اخلاقى بايد پى در پى تكرار شود تا با تمرين عملى بصورت ملكه نفسانى درآيد هر چند او نيازى به تمرين ندارد، اما هر چه باشد انسان است، و با زنان خويشاوند و همسايه در ارتباط:

-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشى كه شوهرت فقير است!فقر براى ديگران سرشكستگى دارد!براى پيغمبر و خاندان او مايه فخر است.

-دخترم پدرت اگر مى‏خواست مى‏توانست گنج‏هاى زمين را مالك شود.اما او خشنودى خدا را اختيار كرد!

-دخترم اگر آنچه را پدرت مى‏داند مى‏دانستى دنيا در ديده‏ات زشت مينمود.

-من درباره تو كوتاهى نكردم. ترا به بهترين فرد خاندان خود شوهر داده‏ام. شوهرت بزرگ دنيا و آخرت است.

-خدايا فاطمه از من است و من از اويم!خدايا او را از هر ناپاكى بركنار بدار!

آنگاه فرمود: در پناه خدا به خانه خود برويد.

فرزندان

رمضان سال سوم هجرت مى‏رسد، ولادت فرزندش حسن(ع)خاطره شيرين پيروزيهاى جنگ بدر را كه در رمضان سال پيش رخ داد شيرين‏تر مى‏سازد و در شعبان سال چهارم، ولادت حسين(ع) گرمى تازه‏اى به خانه على مى‏دهد و پس از اين دو فرزند زينب، ام كلثوم و محسّن.

سجاياى اخلاقى

دختر پيغمبر همچنانكه در زندگى زناشويى نمونه بود، در اطاعت پروردگار نيز نمونه بود.هر چند كه زندگانى زناشويى چون بر اساس پرهيزگارى و سازش باشد خود طاعت خداست.هنگامى كه از كارهاى خانه فراغت مى‏يافت به عبادت مى‏پرداخت، به نماز، تضرع و دعا به درگاه خدا، دعا براى ديگران نه براى خود.

امام صادق از پدران خويش از حسن بن على روايت كند:

مادرم شبهاى جمعه را تا بامداد در محراب عبادت مى‏ايستاد و چون دست به دعا برمى‏داشت مردان و زنان باايمان را دعا مى‏كرد، اما درباره خود چيزى نمى‏گفت.روزى بدو گفتم:

-مادر!چرا براى خود نيز مانند ديگران دعاى خير نمى‏كنى؟

و او پاسخ داد:

-فرزندم، همسايه مقدّم است.

تسبيح‏هايى كه به نام تسبيحات فاطمه(ع)شهرت يافته و در كتاب‏هاى معتبر شيعه و سنى روايت شده، نزد همه معروف است.اين تسبيح‏ها را پيامبر اكرم(ص) به دختر گراميش تعليم داد.

نيز سيد بن طاوس در اقبال دعاهايى از او روايت كرده است كه پس از نمازهاى ظهر، عصر، مغرب، عشا و نماز بامداد بطور مرتب مى‏خوانده است.همچنين دعاهاى ديگرى نيز از او نقل شده است كه در مورد پاره‏اى گرفتارى‏ها خوانده مى‏شود.كسانى كه خود را موظف به خواندن ادعيه و اداى مستحبات مى‏دانند با اين دعاها آشنايى دارند.

عبادت و خلوص زهرا و ساير ويژگيهاى بى نظير آن حضرت بود كه او را محور معرفى اهل كسا نمود «فاطمة و أبوها و بعلها و بنوها»همچنانكه در روز مباهله نيز از ميان زنان فقط او همراه پيامبر بود.

فقدان پدر

خانه عايشه ماتم‏كده است.على(ع)، فاطمه، عباس، زبير، حسن، حسين، زينب و ام كلثوم اشك مى‏ريزند.على مشغول تغسيل و تجهيز پيغمبر است.در آن لحظه‏هاى دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟ كار شستشوى بدن پيغمبر تمام شده يا نشده، بانگى به گوش مى‏رسد: اللّه اكبر.

على به عباس:

-عمو.معنى اين تكبير چيست؟

-معنى آن اين است كه آنچه نبايد بشود شد.

ديرى نمى‏گذرد كه بيرون حجره عايشه همهمه و فريادى بگوش مى‏رسد.فرياد هر لحظه رساتر مى‏شود:

-بيرون بياييد، بيرون بياييد، وگرنه همه‏تان را آتش مى‏زنيم!

دختر پيغمبر به در حجره مى‏رود.در آنجا با كسى روبرو مى‏شود كه آتشى در دست دارد.

-...!چه شده؟چه خبر است؟

-على، عباس و بنى‏هاشم بايد به مسجد بيايند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند!

-كدام خليفه؟امام مسلمانان هم‏اكنون درون خانه عايشه بالاى جسد پيغمبر نشسته است.

-از اين لحظه امام مسلمانان ابوبكر است.مردم در سقيفه بنى‏ساعده با او بيعت كردند.بنى‏هاشم هم بايد با او بيعت كنند.

-و اگر نكنند؟

خانه را با هر كه در او هست آتش خواهم زد مگر آنكه شما هم آنچه مسلمانان پذيرفته‏اند بپذيريد.

-مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

-آرى.

-مى‏دانى در اين خانه چه كسانى هستند؟

-هر كه باشد فرقى نمى‏كند.

اين گفتگو به همين صورت بين دختر پيغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است يا نه و بعد از اين گفتگو چه پيش آمده خدا مى‏داند.قدر مسلم اين است كه جگرگوشه پيامبر پس از اين ماجرا به بستر بيمارى رفت و اين بيمارى همچنان ادامه يافت و ...

دفاع از حق

روزى چند از اين ماجرا نگذشته بود كه حادثه ديگرى رخ داد: دهكده فدك ملك شخصى نيست و نبايد در دست دختر پيغمبر بماند! حاكم مسلمانان به مقتضاى رأى و اجتهاد خود نظر مى‏دهد: آنچه بعنوان «فى‏ء» در تصرف پيغمبر بود، جزء بيت‏المال مسلمانان است و اكنون بايد در دست خليفه باشد.بدين جهت عاملان فاطمه(ع) را از دهكده فدك بيرون رانده‏اند.

فاطمه تلاش كرد حق خود را ازآنان بازستاند. بر ادعاى خود گواه آورد(اگر چه گواه آوردن به عهده طرف مقابل بود) ولى شهادت آنان مورد پذيرش واقع نشد.

در باره نتيجه‏گيرى از رفتار مدعيان دختر پيغمبر(ص)، ابن ابى الحديد معتزلى نكته‏اى را با ظرافت طنزآميز خود چنين مى‏نويسد:

از على بن فارقى مدرس مدرسه غربى بغداد پرسيدم:

-فاطمه راست مى‏گفت؟

-آرى!

-اگر راست مى‏گفت چرا فدك را بدو برنگرداند؟

وى با لبخندى پاسخ داد:

-اگر آنروز فدك را بدو مى‏داد فردا خلافت شوهر خود را ادعا مى‏كرد و او هم نمى‏توانست سخن وى را نپذيرد.چه قبول كرده بود كه دختر پيغمبر هر چه مى‏گويد راست است.

بارى چون دختر پيغمبر دانست كه خليفه از رأى و اجتهاد خود نمى‏گذرد، و آن را بر سنت جارى مقدم مى‏دارد، مصمم شد كه شكايت خود را در مجمع عمومى مسلمانان مطرح كند.اين بود كه خود را براى طرح شكايت در مجمع عمومى آماده ساخت.در حالى كه جمعى از زنان خويشاوندش گرد وى را گرفته بودند، روانه مسجد شد.

نوشته‏اند: چون به مسجد مى‏رفت راه رفتن او به راه رفتن پدرش پيغمبر مى‏مانست. ابوبكر با گروهى از مهاجران و انصار در مسجد نشسته بود.ميان فاطمه(ع) و حاضران چادرى آويختند.دختر پيغمبر نخست ناله‏اى كرد كه مجلس را لرزاند و حاضران به گريه افتادند، سپس لختى خاموش ماند. مردم آرام گرفتند و خروش‏ها خوابيد آنگاه سخنان خود را آغاز كرد.

اين سخنرانى، تاريخى، شيوا، بليغ، گله‏آميز، ترساننده و آتشين است.در مورد عكس العمل‏هايى كه در مقابل آن نشان داده شد روايات مختلف است. همين قدر مى‏دانيم كه اين اقدام نيز سودمند نيفتاد.طبق برخى روايات پس از اين واقعه فاطمه صورت خود را از على مى‏پوشانيد.

دختر پيغمبر نالان در بستر افتاد.در مدت بيمارى او، از آن مردان جان بركف، از آن مسلمانان آماده در صف، كه هر چه داشتند از بركت پدر او بود، چند تن او را دلدارى دادند و يا به ديدنش رفتند؟هيچكس!جز يك دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان.

اما هر چه باشد زنان عاطفه و احساسى رقيق‏تر از مردان دارند، بخصوص كه در آن روزها، بيشتر زنان بيرون صحنه سياست بودند و در آنچه مى‏گذشت دخالت مستقيم نداشتند.

صدوق به اسناد خود كه به فاطمه دختر حسين بن على(ع) مى‏رسد نويسد:

زنان مهاجر و انصار نزد او گرد آمدند.اما در عبارت احمد بن ابى‏طاهر تنها «زنان»آمده است و از مهاجر و انصار نامى نمى‏برد.اگر هم از زنان مهاجران كسى در اين ديدار شركت داشته، مسلما وابسته به گروه ممتاز و دست در كار سياست نبوده است.اما انصار موقعيّت ديگرى داشته‏اند.آنان از آغاز يعنى از همان روزها كه پيغمبر را به شهر خود خواندند، پيوند خويش را با خويشاوندان او نيز برقرار و سپس استوار ساختند.

-دختر پيغمبر چگونه‏اى؟با بيمارى چه مى‏كنى؟

-به خدا دنياى شما را دوست نمى‏دارم و از مردان شما بيزارم!درون و برونشان را آزمودم و از آنچه كردند ناخشنودم!چون تيغ زنگار خورده نابرّا، و گاه پيش روى واپس‏گرا، و خداوندان انديشه‏هاى تيره و نارسايند.خشم خدا را به خود خريدند و در آتش دوزخ جاويدند.

ناچار كار را بدانها واگذار و ننگ عدالت‏كشى را بر ايشان باز كردم. نفرين بر اين مكّاران و دور بُوَند از رحمت حق اين ستمكاران.

واى بر آنان.چرا نگذاشتند حق در مركز خود قرار يابد و خلافت بر پايه‏هاى نبوت استوار ماند؟

آنجا كه فرود آمدنگاه جبرئيل امين است و بر عهده على كه عالم به امور دنيا و دين است، به يقين كارى كه كردند خسرانى مبين است.به خدا على را نپسنديدند، چون سوزش تيغ او را چشيدند و پايدارى او را ديدند.ديدند كه چگونه بر آنان مى‏تازد و با دشمنان خدا نمى‏سازد.

به خدا سوگند، اگر پاى در ميان مى‏نهادند، و على را بر كارى كه پيغمبر به عهده او نهاد مى‏گذاردند، آسان آسان ايشان را به راه راست مى‏برد و حق هر يك را بدو مى‏سپرد، چنانكه كسى زيانى نبيند و هر كس ميوه آنچه كشته است بچيند.تشنگان عدالت از چشمه عدالت او سير و زبونان در پناه صولت او دلير مى‏گشتند.اگر چنين مى‏كردند درهاى رحمت از زمين و آسمان به روى آنان مى‏گشود.اما نكردند و به زودى خدا به كيفر آنچه كردند آنان را عذاب خواهد فرمود.

شهادت

دختر پيغمبر چند روز را در بستر بيمارى بسر برده؟درست نمى‏دانيم، چند ماه پس از رحلت پدر زندگانى را بدرود گفته؟، روشن نيست.كمترين مدت را چهل شب و بيشترين مدت را هشت ماه نوشته‏اند و ميان اين دو مدت روايت‏هاى مختلف از دو ماه تا هفتاد و پنج روز، سه ماه، و شش ماه است.

چون فاطمه(ع)درگذشت.امير المؤمنين او را پنهان به خاك سپرد و آثار قبر او را از ميان برد.سپس رو به مزار پيغمبر كرد و گفت:

-اى پيغمبر خدا از من و از دخترت كه به ديدن تو آمده و در كنار تو زير خاك خفته است، بر تو درود باد!

خدا چنين خواست كه او زودتر از ديگران به تو بپيوندد.پس از او شكيبايى من به پايان رسيده و خويشتن‏دارى من از دست رفته.اما آنچنان كه در جدايى تو صبر را پيشه كردم، در مرگ دخترت نيز جز صبر چاره ندارم كه شكيبايى بر مصيبت سنت است.اى پيغمبر خدا!تو بر روى سينه من جان دادى!ترا به دست خود در دل خاك سپردم!قرآن خبر داده است كه پايان زندگى همه بازگشت به سوى خداست.

اكنون امانت به صاحبش رسيد، زهرا از دست من رفت و نزد تو آرميد.

اى پيغمبر خدا پس از او آسمان و زمين زشت مى‏نمايد، و هيچگاه اندوه دلم نمى‏گشايد.

چشمانم بى‏خواب، و دل از سوز غم كباب است، تا خدا مرا در جوار تو ساكن گرداند.

مرگ زهرا ضربتى بود كه دل را خسته و غصه‏ام را پيوسته گردانيد.و چه زود جمع ما را به پريشانى كشانيد.شكايت خود را به خدا مى‏برم و دخترت را به تو مى‏سپارم!خواهد گفت كه امتت پس از تو با وى چه ستمها كردند.آنچه خواهى از او بجو و هر چه خواهى بدو بگو!تا سر دل بر تو گشايد، و خونى كه خورده است بيرون آيد و خدا كه بهترين داور است ميان او و ستمكاران داورى نمايد.

سلامى كه بتو مى‏دهم بدرود است نه از ملامت، و از روى شوق است، نه كسالت.اگر مى‏روم نه ملول و خسته‏جانم و اگر مى‏مانم نه به وعده خدا بدگمانم.و چون شكيبايان را وعده داده است در انتظار پاداش او مى‏مانم كه هر چه هست از اوست و شكيبايى نيكوست.

اگر بيم چيرگى ستمكاران نبود براى هميشه در كنار قبرت مى‏ماندم و در اين مصيبت بزرگ، چون فرزندمرده جوى اشك از ديدگانم مى‏راندم.

خدا گواه است كه دخترت پنهانى به خاك مى‏رود.هنوز روزى چند از مرگ تو نگذشته، و نام تو از زبانها نرفته، حق او را بردند و ميراث او را خوردند.درد دل را با تو در ميان مى‏گذارم و دل را به ياد تو خوش مى‏دارم كه درود خدا بر تو باد و رضوان خدا بر فاطمه.

متأسفانه جاى مزار دختر پيغمبر نيز مانند تاريخ وفاتش روشن نيست.از آنچه درباره مرگ او نوشته شد، و كوششى كه در پنهان داشتن اين خبر به كار برده‏اند، معلوم است كه خانواده پيغمبر در اين باره خالى از نگرانى نبوده‏اند.اين نگرانى براى چه بوده است؟درست نمى‏دانيم.يك قسمت آن ممكن است به خاطر اجراى وصيت زهرا(ع)باشد كه نخواسته است كسانى كه او از آنان ناخشنود بود، در تشييع جنازه، نماز و مراسم دفن او حاضر شوند.اما آثار قبر را چرا از ميان برده‏اند؟و يا چرا پس از به خاك سپردن او صورت هفت قبر، يا چهل قبر در گورستان بقيع و يا در خانه او ساخته‏اند؟

مجلسى از دلائل الامامه و او به اسناد خود روايتى از امام صادق آورده است كه بامداد آن روز مى‏خواسته‏اند جنازه دختر پيغمبر را از قبر بيرون آورند و بر آن نماز بخوانند و چون با مخالفت و تهديد سخت على(ع) روبرو شده‏اند از اين كار چشم پوشيده‏اند.

به هر حال پنهان داشتن قبر دختر پيغمبر ناخشنود بودن او را از كسانى چند نشان مى‏دهد و پيداست كه او مى‏خواسته است با اين كار آن ناخشنودى را آشكار سازد.

فسلام عليها يوم ولدت و يوم ماتت و يوم تبعث حيا.

مأخذ

زندگانى فاطمه زهرا نوشته دكتر سيد جعفر شهيدى با تلخيص و اضافات



چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 21:36 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«امام على بن ابى طالب امير المؤمنين (ع)»


ابو الحسن، على بن ابى طالب بن عبد المطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصى بن كلاب، نخستين امام از ائمه اثنى عشر، دومين معصوم از چهارده معصوم (ع) و در نظر اهل سنت خليفه چهارم از خلفاى راشدين است.

آن حضرت دومين شخص عالم اسلام(پس از رسول اكرم (ص))و وصى و ولى مطلق هستند و اعتقاد به امامت و وصايت و ولايت آن حضرت و يازده فرزند بزرگوارش يكى از اصول مذهب اماميه است. اما عده‏اى از پيروان و معتقدان آن حضرت به ملاحظه كثرت فضايل و كرامات ايشان از جاده اعتدال منحرف شده و اعتقاداتى فوق اعتقادات شيعه اماميه درباره ايشان پيدا كرده‏اند. اين عده به غلات يعنى غلو كنندگان معروف شده‏اند و هم در نظر اهل سنت و هم در نظر شيعه از جاده هدايت به دور افتاده‏اند و از اهل بدعت و ضلال محسوب مى‏گردند.

ابو طالب نام پدر ايشان بود و اين كنيه‏اى بود به جهت پسر بزرگترش كه طالب نام داشت و اين كنيه بر نام واقعى او كه عبد مناف بود غالب آمد و در تاريخ اسلام هيچگاه او را عبد مناف نخوانده‏اند و فقط با ابو طالب از او ياد كرده‏اند.

حضرت على (ع) به جز كنيه ابو الحسن به ابو تراب نيز معروف بود و اين كنيه را حضرت رسول (ص) به او داده بود و آن هنگامى بود كه او را بر روى خاك خوابيده ديده بود و او را بيدار كرده و گرد و خاك از پشت او برافشانده و فرموده بود تو ابو تراب هستى. آن حضرت اين كنيه را چون از جانب رسول اكرم (ص) به او داده شده بود بسيار دوست مى‏داشت و آن را بر كنيه‏ها و القاب ديگر ترجيح مى‏داد. اما بنى اميه و دشمنان حضرت در اين كنيه نوعى تحقير و توهين مى‏ديدند و به كسان خود دستور داده بودند كه آن را همچون دشنام و ناسزايى درباره او بكار برند. زياد بن ابيه و پسرش عبيد اللّه بن زياد و حجاج بن يوسف ثقفى اين كنيه را درباره او بسيار بكار مى‏بردند.

مى‏گويند مادرش او را حيدره نام نهاده بود، اما پدرش ابو طالب نام او را به على تغيير داد. در رجزى كه به آن حضرت منسوب است و آن را در غزوه خيبر در برابر مرحب خيبرى خوانده است تصريح به اين معنى است، زيرا حضرت در اين رجز فرموده است: أنا الذي سمتني أمي حيدرة (من كسى هستم كه مادرم مرا حيدره ناميد).

مادر آن حضرت فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف بن قصى است و بنا به گفته علماى انساب نخستين زن هاشمى است كه به ازدواج يك مرد هاشمى (ابو طالب) درآمده است و صاحب فرزند شده است. اين بانو را يازدهمين كسى گفته‏اند كه اسلام آورده و حضرت رسول (ص) بر جنازه او نماز خواند و فرمود كه پس از ابو طالب هيچكس درباره من بيشتر از او نيكى نكرده است.

تولد امام على (ع)

تولد امام على (ع) روز سيزدهم ماه رجب سال سى‏ام عام الفيل، در خانه كعبه اتفاق افتاده است. مى‏گويند كسى پيش از آن حضرت و پس از ايشان در خانه كعبه متولد نشده است. اگر تولد حضرت رسول (ص) در عام الفيل اتفاق افتاده باشد و عام الفيل بنا بر بعضى محاسبات با سال 570 م. منطبق باشد، بايد تولد حضرت امام على (ع) در حدود سال 600 م. اتفاق افتاده باشد، يعنى 21 سال قبل از هجرت (با در نظر گرفتن اختلاف سالهاى قمرى و ميلادى اين تاريخها تقريبى است) .

اسلام آورنده نخستين‏

از جمله نعمتهاى الهى در حق على ابن ابى‏طالب (ع) يكى آن بود كه وقتى قريش در قحطى بزرگى افتادند و ابو طالب را فرزند و عيال زياد و توانايى مالى كم بود، حضرت رسول (ص) به عموى خود عباس كه مردى توانگر بود گفت برويم و از بار زندگى ابو طالب بكاهيم و هر كدام يكى از پسران او را برگيريم و پيش خود نگاهداريم. عباس اين پيشنهاد را پذيرفت و هر دو پيش ابو طالب رفتند و گفتند ما مى‏خواهيم هر كدام يكى از پسران ترا نزد خود نگاهداريم تا اين مصيبت قحطى از ميان ما برداشته شود. ابو طالب كه از ميان فرزندان خود عقيل را از همه بيشتر دوست داشت گفت اگر عقيل را نزد من بگذاريد هر يك از پسران ديگر مرا كه مى‏خواهيد مى‏توانيد ببريد. پس عباس جعفر را همراه خود به خانه برد و حضرت رسول (ص) امام على (ع) را و امام على (ع) نزد رسول خدا (ص) بزرگ شد تا آنكه آن حضرت به نبوت مبعوث شد و امام على (ع) به او ايمان آورد.

بسيارى از سيره نويسان و محدثان اهل سنت امام على (ع) را نخستين كسى مى‏دانند كه اسلام آورد و آنها كه خديجه را نخستين اسلام آورنده مى‏دانند امام على (ع) را نخستين اسلام آورنده از مردان مى‏شمارند.

اينكه حضرت امير (ع) اسلام آورنده نخستين، دست كم از ميان مردان، باشد امرى طبيعى به نظر مى‏رسد، زيرا بنا بر روايت سيره‏نويسان، حضرت رسول (ص) بعثت خود را نخست به خديجه اعلام فرمود و خديجه قول او را تصديق و تأييد كرد. دومين شخصى كه از اسلام و بعثت حضرت رسول (ص) مى‏بايست آگاه مى‏شد على بن ابيطالب (ع) بود كه در خانه آن حضرت زندگى مى‏كرد و در آن هنگام به اختلاف روايات ميان ده تا پانزده سال داشت. پس از او زيد بن حارثه بود كه پسر خوانده و آزاد كرده پيامبر (ص) بود و در همان خانه زندگى مى‏كرده است .

رواياتى هست كه در آغاز فقط حضرت رسول (ص) و خديجه و امام على (ع) را در حال نماز گزاردن ديده‏اند و روايات ديگرى هست كه به موجب آن حضرت رسول (ص) در آغاز بعثت به هنگام نماز، با امام على (ع) و پنهان از نظر ديگران به شكاف كوهها و دره‏هاى مكه مى‏رفتند و در آنجا نماز مى‏خواندند.

بعضى از متعصبان و محدثان اهل سنت خرده گرفته‏اند كه بر فرض آنكه امام على (ع) نخستين مسلم باشد چندان فضيلتى را براى او ثابت نخواهد كرد، زيرا آن حضرت در آن زمان در سالهاى كودكى بوده است و ايمان و اسلام از سالهاى بلوغ معتبر است. در پاسخ بايد گفت كه اين فضيلت مهمترى بر فضايل امام على (ع) مى‏افزايد و آن اينكه آن حضرت در ميان مهاجرانِ نخستين و در ميان جنگجويان بدر كه سمت فضيلت و برترى بر اصحاب ديگر حضرت رسول (ص) را دارند، تنها كسى است كه هرگز بت پرستى نكرده است و از آن هنگام كه خود را شناخته است خداى واحد را پرستيده و با رسول خدا (ص) نماز گزارده است.

بنا بر روايتى ديگر چون آيه: و أنذر عشيرتك الأقربين (به خويشاوندان نزديك خود هشدار ده) نازل شد، حضرت رسول (ص) بنا بر اين دستور الهى فرزندان و نبيرگان عبد المطلب را كه نزديكترين خويشان او بودند دعوت كرد و فرمود هر كس از شما پيشتر از ديگران با من بيعت كند برادر و دوست و وارث من خواهد بود و اين سخن را سه بار تكرار فرمود و در هر بار فقط امام على (ع) برخاست و آن حضرت را تأييد و تصديق كرد و حضرت رسول (ص) فرمود: «اين مرد، برادر من و وصى من و خليفه من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او اطاعت كنيد».

در فراش پيامبر (ص)

بنابر روايات سيره‏نويسان، در شبى كه قريش قصد داشتند به خانه حضرت رسول (ص) بريزند و او را به قتل برسانند، پيامبر (ص) آن شب به تعليم جبرئيل در بستر خود نخوابيد و به على(ع) گفت در بستر من بخواب و اين پارچه سبز حضرمى را بر خود بپوشان كه آنها نخواهند توانست آزارى به تو برسانند. آن شب حضرت رسول (ص) با ابو بكر از مكه بيرون رفت و امام على (ع) در رختخواب او خوابيد. كفار قريش بر در خانه آن حضرت گرد آمده بودند و مراقب او بودند و مى‏پنداشتند كه آنكه خوابيده است خود حضرت رسول (ص) است. نزديك بامداد امام على آن پارچه را به يكسو افكند و قريش به اشتباه خود پى‏بردند. اما دير شده بود زيرا حضرت رسول (ص) از مكه بيرون رفته بود. على سه شبانه روز در مكه ماند تا اماناتى را كه مردم پيش رسول اكرم (ص) داشتند مسترد كند و پس از به پايان رساندن اين مأموريت از مكه بيرون رفت و به حضرت رسول (ص) پيوست.

تزويج فاطمه (ع)

در سال اول يا دوم يا سوم هجرى، حضرت رسول (ص) فاطمه (ع) را به امام على (ع) تزويج كرد. بنا بر بعضى روايات مَهر آن حضرت پانصد درهم بود كه مطابق با وزن دوازده اوقيه و نيم نقره است (هر اوقيه چهل درهم است) و گفته‏اند كه مهر دختران ديگر حضرت رسول (ص) نيز به همين مقدار بوده است. اما درباره مهر حضرت فاطمه (ع) اقوال ديگرى هم ذكر شده است كه بايد به كتب مفصل رجوع كرد.

بنا بر بعضى از روايات ابتدا ابو بكر و عمر از حضرت فاطمه (ع) خواستگارى كرده بودند، ولى حضرت رسول (ص) پاسخ رد به ايشان داده بود. در نيمه ماه رمضان سال سوم هجرى حسن بن على (ع) از اين ازدواج بوجود آمد و در سوم شعبان سال چهارم هجرت تولد حسين بن على (ع) اتفاق افتاد.

غزوات‏

بنا به روايات، حضرت امير (ع) در همه غزوات بجز غزوه تبوك حضور داشته است و عَلَم حضرت رسول (ص) همواره به دست امام على (ع) بوده است. در غزوه تبوك خود حضرت رسول (ص) امام على (ع) را به جاى خويش در مدينه گذاشت و اين امر موجب بروز اين شايعه شد كه حضرت رسول (ص) از مصاحبت امام على (ع) خوشدل نيست. امام على (ع) اين شايعه را با آن حضرت در ميان نهاد و آن حضرت سخن بسيار معروف خود را«أ ما ترضى أن تكون مني بمنزلة هارون من موسى إلا أنه لا نبي بعدي» (آيا نمى‏خواهى كه پايگاه تو نزد من مانند پايگاه هارون در برابر موسى باشد، جز آنكه پيامبرى پس از من نخواهد بود) ادا فرمود.

اگر در احوال موسى (ع) و هارون (ع) مطالعه شود معلوم خواهد شد كه هارون (ع) برادر و نزديكترين شخص به موسى (ع) بوده است، پس با اين مقايسه كه حضرت رسول (ص) فرمودند، شكى نمى‏ماند كه او امام على (ع) را نزديكترين شخص به خود و حتى مقام او را با خود برابر دانسته و فقط نبوت را كه اختصاص به خودش داشته است استثنا فرموده است.

شجاعت و رشادت آن حضرت در همه غزوات معروف است و كتب سيره و حديث اهل سنت مشحون از شرح دلاوريهاى آن حضرت است. اگر به فهرست كشته شدگان مشركان در جنگ بدر مراجعه شود، معلوم مى‏گردد كه در اين جنگ هشت تن از هفتاد تن مشرك مقتول بطور مسلم به دست حضرت على (ع) كشته شده‏اند و اين عده بجز كسانى هستند كه در قتلشان اختلاف است كه آيا به دست امام على (ع) كشته شده‏اند يا كسان ديگر و بجز كسانى هستند كه امام على (ع) در قتل ايشان، با ديگران مشاركت داشته‏اند.

در جنگ احد هنگامى كه عده زيادى از اصحاب حضرت رسول (ص) از دور ايشان گريختند، امام على (ع) از جمله اشخاص معدودى بود كه پاى فشرد و خود را سپر آن حضرت كرد. در اين جنگ نيز عده‏اى از سران قريش به دست آن حضرت به قتل رسيدند. از آنجمله عبد اللّه بن عبد العزى بن عثمان بن عبد الدار معروف به طلحة بن ابى طلحة از طايفه بنى عبد الدار بود كه لواى قريش به دست او بود. عبد اللّه بن حميد بن زهير از طايفه بنى اسد و ابو امية بن ابى حذيفة بن المغيرة از طايفه بنى مخزوم نيز از جمله كسانى بودند كه در احد به دست حضرت امير (ع) كشته شدند.

قتل عمرو بن عبدود، در غزوه خندق، به دست آن حضرت سخت مشهور است. در جنگ خيبر حضرت رسول (ص) علم سفيد خود را به ابو بكر داد و او را براى گرفتن يكى از قلاع خيبر فرستاد. ابو بكر بى‏آنكه كارى انجام دهد بازگشت. حضرت فرداى آن روز عمر بن خطاب را مأمور آن مهم كرد و او نيز نتوانست كارى انجام دهد. آنگاه حضرت فرمود كه من فردا علم را به دست كسى خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست دارد و گريز پا نيست و خداوند اين قلعه را به دست او خواهد گشود. آنگاه امام على (ع) را فرا خواند و علم را به دست او داد و فرمود اين علم را پيش ببر تا خداوند فتح اين قلعه را به دست تو ممكن گرداند.

امام على (ع) علم را بگرفت و به نزديك قلعه رفت و با مدافعين قلعه به جنگ پرداخت. يكى از ايشان ضربه‏اى بر او زد كه سپر را از دست مبارك او بينداخت و آن حضرت لنگه در قلعه را از جاى بركند و بجاى سپر بكار برد و چندان جنگيد كه خداوند فتح را نصيب او كرد.

در غزوه حنين كه افراد قبايل هوازن از شكافها و گردنه‏هاى كوه بناگاه بر مسلمانان حمله كردند و مسلمانان روى به گريز نهادند از جمله كسانى كه پاى فشرد و حضرت رسول (ص) را ترك نكرد امام على (ع) بود.

سوره برائت‏

حضرت رسول (ص) در سال نهم هجرت ابو بكر را مأمور فرمودند كه آيات برائت را بر مشركان مكه اعلام كند. در اين سال مشركان نيز بنا به معاهداتى كه با حضرت رسول (ص) داشتند، بطور جداگانه به حج رفته بودند. پس از حركت ابو بكر جبرئيل به دستور خداوند از پيغمبر خواست تا امام على (ع) را مأمور ابلاغ كند. بنابر آن سوره، مشركانى كه بنا به عهد عام مى‏توانستند به حج بروند پس از انقضاى ماههاى حرام ديگر حق نزديك شدن به كعبه و اداى حج نداشتند و به ايشان اعلام جنگ شده بود و نيز كسانى از مشركين كه معاهده خاص با مسلمانان داشتند فقط تا پايان مدت مذكور در معاهده مى‏توانستند به حج بروند. در سوره مذكور به منافقان و تخلف كنندگان از جنگ تبوك نيز اشاره شده بود.

چون اين سوره نازل شد، كسانى به آن حضرت گفتند كه اين سوره را توسط ابو بكر بفرست تا آن را در روز حج به همه اعلام كند و حضرت در پاسخ ايشان فرمود كه به من امر شده كه اين سوره را يا خود يا به توسط يكى از اهل بيتم اعلام كنم، بعد امام على (ع) را مأمور كرد كه اين سوره را در ايام حج براى مردم بخواند.

غدير خم‏

حضرت رسول (ص) در سال دهم هجرى پس از بازگشت از حجة الوداع، در ناحيه رابغ در نزديكى جحفه در موضعى به نام غدير خم، مردم را پيش از آنكه پراكنده شوند و به ديار خود روند جمع فرمود و خطبه‏اى خواند و در آن خطبه اين كلمات بسيار مشهور را درباره حضرت امير (ع) بر زبان راند: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله» (هر كه من مولايش بوده‏ام على مولاى اوست، خداوندا دوست بدار آنكه او را دوست بدارد و دشمن بدار آنكه او را دشمن بدارد و يارى ده آنكه او را يارى دهد و خوار كن آنرا كه او را خوار دارد).

سقيفه بنى ساعده و بيعت با ابوبكر

پس از رحلت حضرت رسول (ص) پيش از آنكه آن حضرت به خاك سپرده شود، بزرگان قريش و انصار در مدينه گرد آمدند و پس از مشاجره لفظى كوتاهى، با ابو بكر بيعت كردند.

در اين موضوع ميان اهل سنت و شيعه سخن بسيار گفته شده است. اما دو امر در اينجا قطعى است: يكى آنكه با ابو بكر بيعت كردند و او به جانشينى پيغمبر اسلام (ص) برگزيده شد و ديگر آنكه شيعه از همان آغاز اين بيعت را درست ندانسته و جانشينى بلافصل حضرت رسول (ص) را حق حضرت على (ع) مى‏دانند. پس نزاع ميان شيعه و سنى در واقعيت تاريخى كه خلافت ابو بكر پس از حضرت رسول باشد نيست، نزاع در مسأله تعيين حق است كه در اينجا يك مسأله اعتقادى دينى است.

آنچه از خطب و سخنان حضرت امير (ع) برمى‏آيد اين است كه ايشان همواره خلافت را حق خود مى‏دانسته‏اند و هيچكس را براى اينكار سزاوارتر از خود نمى‏دانسته‏اند. البته ايشان ناگزير با ابو بكر و عمر و عثمان بيعت كرده‏اند و اين براى حفظ مصالح مسلمين يعنى پرهيز از ايجاد خلاف و نفاق ميان مسلمانان بوده است. اما مسأله تعيين حق مسأله ديگرى است.

علماى اسلام در اينكه آيا امامت امرى الهى است و تعيين آن بايد از جانب خدا و از راه نص باشد و يا اينكه امرى سياسى و دنيوى است و منوط به انتخاب و تعيين اهل حل و عقد است، اختلاف كرده‏اند. علماى شيعه رهبرى امت را مانند نبوت امرى مى‏دانند كه بايد به تعيين الهى باشد و اين تعيين از راه نص پيغمبر يا امام معصوم صورت مى‏گيرد.

پس از فراغ از اصل مسأله و اثبات لزوم نصب امام از جانب خدا يا از جانب مردم بدنبال مصداق آن مى‏روند و مى‏گويند كه اين برگزيده الهى يا منتخب مردم، بايد چه كسى باشد و چه صفاتى را حائز باشد و دارنده آن شرايط چه كسى يا كسانى بوده‏اند.

مسأله از هر جنبه كه نگريسته شود اين امر محرز و قطعى است كه امام على (ع) در نظر كافه مسلمين از جمله اشخاص ممتاز و برجسته‏اى بود كه از همان آغاز، نامزدى و شايستگى ايشان براى خلافت مطرح بوده است. اما چرا ايشان را در همان آغاز انتخاب نكردند، مسأله‏اى است كه از لحاظ تاريخى قابل طرح و بحث است.

علت اصلى جريان سقيفه بنى ساعده و توافق بر انتخاب ابو بكر را بايد در تعصبات قومى و قبيله‏اى كه عامل و محرك اصلى و انگيزه پشت پرده بسيارى از جريانهاى سياسى تاريخ اسلام بوده است جستجو كرد.

از شرح كوتاهى كه از واقعه سقيفه بنى ساعده در دست است برمى‏آيد كه از مدتها پيش رقابتى نهانى ميان مهاجران و انصار در كار بوده است. مهاجران خود را از هر جهت بر انصار كه مردم مدينه بودند مقدم مى‏دانستند، زيرا فضل تقدم در اسلام و خويشى نسبى با حضرت رسول (ص) را منحصر به خود مى‏دانستند و خويشاوندى در نسب مهمترين عامل در مناسبات انسانى در ميان قبايل است. انصار مدعى بودند كه پيغمبر (ص) و مهاجران را پناه داده‏اند و اگر آنها اينكار را نمى‏كردند معلوم نبود كه مردم مكه چه بر سر جامعه ضعيف و اقليت ناتوان اسلامى مى‏آورد. مذاكرات سقيفه اين رقابتها و اميال درونى را آشكار مى‏سازد.

اما بجز رقابت شديد ميان انصار و مهاجران مكه، در ميان هر يك از اين دو گروه نيز رقابت شديد طايفگى و قبيله‏اى وجود داشت. هنوز جراحات جنگهاى ميان اوس و خزرج در مدينه پيش از هجرت حضرت رسول (ص) كاملا التيام نيافته بود و هر جا فرصتى پيش مى‏آمد اثر كينه‏هاى قديم ظاهر مى‏شد. رقابت ميان طوايف مختلف قريش نيز همچنان برقرار بود و طوايف ضعيفتر قريش مانند تيم و عدى و فهر نفوذ و قدرت طوايف نيرومند بنى اميه و بنى هاشم و بنى مخزوم را برنمى‏تافتند.

در اين ميان بزرگان قريش به جهت اقامت در مكه كه از مراكز مهم عربستان بود و به جهت تجارتهاى عمده با خارج عربستان و سفرهاى بازرگانى به خارج، شم سياسى قويتر و اطلاعات و تجارب سياسى بيشترى از افراد اوس و خزرج كه به كشاورزى مشغول بودند داشتند خود را براى حوادث سياسى آينده بهتر آماده ساخته بودند.

سه تن از افراد قريش كه از قبايل ضعيفتر قريش ولى شخصيت‏هاى برجسته و ممتازى بودند و به واسطه همين شخصيت ممتاز خود نفوذ فراوانى در ميان ياران حضرت رسول (ص) داشتند در اين بازى قدرت برنده شدند: ابو بكر از طايفه تيم و عمر از بنى عدى و ابو عبيده جراح از طايفه فهر (از قريش ظواهر) .

ما از لحاظ تاريخى از اتحاد اين سه شخصيت خبر نداريم، اما داستان سقيفه از اين اتحاد پرده برمى‏دارد. اين سه تن با مهارت و توانايى سياسى خود توانستند از دو امر استفاده كنند: اولا از رقابت ميان اوس و خزرج حداكثر استفاده را ببرند و ثانيا زمان را - به جهت غيبت امام على (ع) و عباس كه مشغول امر تغسيل و تجهيز و كفن و دفن پيكر رسول الله(ص) بودند - غنيمت شمارند زيرا استدلال عمده ابو بكر و عمر بر اين پايه بود كه مهاجران چون خويشان و نزديكان حضرت رسول(ص)هستند پس خلافت حق ايشان است.اگر حضرت على(ع)در اين مذاكرات حضور داشتند، فرد برجسته موضوع اين استدلال ايشان بودند و نظرها پيش از آنكه متوجه ابو بكر و عمر شود متوجه امام على(ع)مى‏شد كه هم سابقه فداكاريش در اسلام بيشتر بود و هم نزديكترين فرد به رسول خدا(ص)بود.ابو بكر و عمر مسأله فداكارى در راه اسلام و خويشاوندى با حضرت رسول(ص)را پيش كشيدند و در آن مجلس همه متوجه خود ايشان گرديدند.مسأله خويشاوندى سببى و نسبت قبيله‏اى در نظام قبيله‏اى اهميتى شگرف دارد.

در ميان مشاجره و بحث، ابو بكر گفت اينك عمر و ابو عبيده با هر كدام كه خواستيد بيعت كنيد.آن دو تن گفتند ما هرگز بر تو سبقت نمى‏گيريم دست دراز كن تا بيعت كنيم!چون آن دو خواستند بيعت كنند، بشير بن سعد خزرجى سبقت گرفت و بيعت كرد، زيرا مى‏ترسيد سعد بن عباده كه او نيز از خزرج بود به خلافت برسد.

بدين ترتيب رقابتهاى ميان طايفه‏اى و قبيله‏اى كار خود را كرد و كسانى كه توانستند جريان حوادث را به نفع خود برگردانند به مقصود رسيدند.

اين اتحاد سه‏گانه نيرومند همچنان برقرار ماند. ابو بكر در حين وفات بى آنكه با كسى مشورت كند و يا بزرگان قريش را مدخليتى دهد، وصيتى نوشت و عمر را به خلافت برگزيد.عمر نيز به هنگام مرگ در حالى كه گريه مى‏كرد گفت اگر ابو عبيده جراح زنده بود اين كار خلافت را به عهده او مى‏گذاشتم!

قصه شورى‏

عمر پس از ضربه خوردن و احساس مرگ، امر خلافت را ميان شش تن از اصحاب رسول خدا (ص) كه به قول خودش حضرت از ايشان راضى بود به شورى گذاشت و ابو طلحه انصارى را با پنجاه تن بر ايشان بگماشت و سه روز به ايشان مهلت داد تا يكى را از ميان خود برگزينند و اگر پنج تن يكى را برگزيدند و ششمى رأى ايشان را نپذيرفت كشته شود و اگر چهار تن بر يكى اتفاق كردند و دو تن مخالفت كردند آن دو تن كشته شوند و اگر سه تن بر يكى و سه تن بر ديگرى اتفاق كردند عبد اللّه بن عمر يكى را از آن دو برگزيند و اگر به سخن او راضى نشوند آن سه تن كه در ميانشان عبد الرحمن بن عوف باشد قولشان ترجيح دارد و اگر آن سه تن ديگر نپذيرفتند كشته شوند.

اين تركيب و ترتيب به نحوى بود كه انتخاب عثمان را مسلّم مى‏ساخت و حضرت امير (ع) از همان آغاز، اين امر را پيش‏بينى كرده و آن را به عم خود عباس گفته بود زيرا عبد الرحمن بن عوف شوهر خواهر ناتنى عثمان بود و قطعا جانب او را مى‏گرفت و سعد بن ابى وقاص مانند عبد الرحمن از قبيله بنى زهره بود و در هر جانب كه عبد الرحمن بن عوف بود مى‏ايستاد و چون عمر گفته بود كه عبد الرحمن در هر جانب كه باشد آراء آن جانب ترجيح دارد، يقين بود كه آراء اين سه تن به نفع عثمان خواهد بود و حضرت به عباس گفته بود كه موافقت آن دو تن ديگر (يعنى طلحه و زبير) براى او فايده‏اى نخواهد داشت.

اكنون بايد ديد كه اگر عمر اين شش تن را به يك چشم مى‏نگريست چرا رأى عبد الرحمن بن عوف را بر آراء ديگران ترجيح داده بود و چرا اين مقام را به ديگران نداده بود.

پاسخ شايد اين باشد كه او مى‏دانست رقابت واقعى ميان امام على (ع) و عثمان خواهد بود، پس امام على (ع) در يك سوى و عثمان در سوى ديگر واقع مى‏شوند و اگر طلحه در شورى شركت كند در جانب امام على (ع) نخواهد بود، زيرا طلحه از طايفه تيم بود كه ابو بكر از آن طايفه بود و امام على (ع) از همان آغاز خلافت را حق خود مى‏دانست و به همين جهت طايفه تيم، طايفه بنى هاشم را دوست نداشتند و نيز عبد الرحمن بن عوف در هر جانب كه باشد سعد بن ابى وقاص، هم قبيله او، با او خواهد بود و عبد الرحمن جانب خويشاوند خود را كه عثمان باشد رها نخواهد كرد. پس عمر با سياست و تدبير خود تركيب و ترتيب شورى را چنان كرد كه هم انتخاب عثمان قطعى باشد و هم به ظاهر مسئوليت خلافت عثمان و پيامدهاى آن را از خود سلب كند.

بدين ترتيب بار ديگر رعايت مصالح سياسى و سياست قبيله‏اى و عشيره‏اى، بر رعايت جانب حق غالب آمد و با اين همه اين عمل در زير پوشش ظريف دين و حمايت از دين انجام گرفت.

خلافت امام على (ع) و ترجيح حق بر سياست‏

عثمان در آخر سال بيست و سوم يا آغاز سال بيست و چهارم هجرى بر حسب ترتيبى كه عمر در شورى داده بود به خلافت رسيد و پس از دوازده سال خلافت در ذى الحجه سال سى و پنجم هجرى به قتل رسيد.

داستان قتل او و علت شورش مردم بر او در كتب تاريخ مذكور است، آنچه مسلم است اين كه امام على (ع) نه در قتل او شركت داشت و نه به اين امر رضايت داشت. اما به محض اينكه به خلافت رسيد، خون عثمان مسأله مهم سياسى عليه او گرديد. از آنجا كه در مدينه و اساسا در ميان مسلمانان كسى شاخص‏تر و سزاوارتر از امام على (ع) براى خلافت نبود، به همين جهت مردم مدينه او را به خلافت برداشتند، ولى بسيارى از بزرگان مدينه او را دوست نمى‏داشتند و مى‏دانستند كه على پيش از آنكه اهل سياست و بند و بست باشد اهل حق و احقاق حق است و قول حضرت رسول«أقضاكم علي» (على در داورى بر همه شما برترى دارد) درباره او صد در صد صادق است. به همين جهت بيشتر بزرگان و اشراف به هراس افتادند. اين عده ايام عمر و سختگيريهاى مالى او را فراموش نكرده بودند و به اسراف و تبذيرهاى عثمان و دست و دل بازى او در بيت المال خو كرده بودند.

سخاوت و گشاده‏دستى از صفات بارز امام على(ع) بود، اما در اموال شخصى خود، نه در اموال عمومى. او در اموال عمومى ممسك بود و به دقت در اين اموال عدل و احكام اسلامى را رعايت مى‏كرد. اين امر نمى‏توانست مايه پسند خاطر كسانى باشد كه در زمان عثمان صدها هزار درهم و دينار بى‏استحقاق از او مى‏گرفتند و از اين راه ثروتهاى بيكرانى اندوخته بودند. آنچه طلحه و زبير و معاويه و عمرو بن عاص و ديگران مى‏خواستند، در حقيقت خونخواهى عثمان نبود. مردم كوفه و مصر از مدتها پيش زمزمه مخالفت با عمال عثمان و تعدى و تجاوز ايشان را به اموال عمومى سر داده بودند.

معاويه كه با حكومت چندين ساله خود در دمشق موقعيت مستحكمى به دست آورده بود و از مدتها پيش خود را براى رسيدن به خلافت از راه جلب قلوب با اموال و وعده‏ها آماده مى‏ساخت پيوسته از وضع عثمان و احوال مدينه به وسيله نمايندگان خود آگاهى داشت و مى‏دانست كه شورشيان و ناراضيان از هر سو روى به مدينه نهاده‏اند. او مى‏توانست به يارى خويشاوند خود عثمان بشتابد و او را نجات دهد. طلحه و زبير كه در مدينه بودند و نفوذ و اعتبار داشتند مى‏توانستند، دست كم به زبان، مردم را به سكوت و آرامش دعوت كنند. ولى از هيچكدام كوچكترين حركتى در يارى عثمان و دفاع از او مشهود نگرديد و فقط پس از قتل عثمان و در خلافت امام على (ع) فرياد برآوردند كه عثمان مظلوم كشته شده است و بايد انتقام خون او را بگيريم.

پس آنچه اين اشخاص را به مخالفت با امام على (ع) برانگيخت بيم و هراسى بود كه از خلافت و رفتار عادلانه او داشتند. امام على (ع) به جهت همين رفتار عادلانه و پيروى دقيق از حق از همان روز اول سياست نرمش و انعطاف را كنار گذاشت و نخواست به مصلحت روز و با سياست سازش، فكر مخالفان و رقيبان را چند روزى مشغول كند و پس از آنكه موقعيت را محكم ساخت بر ايشان بتازد. مغيرة بن شعبه و عبد اللّه بن عباس اين نصيحت را روزهاى نخست به او دادند و توصيه كردند كه دست به تركيب حكومت و عمال و كارداران عثمان نزند و به طلحه و زبير و امثال ايشان شغلى واگذار كند تا به اصطلاح آبها از آسيا بيفتد و آنگاه هر آنچه دلش از عزل و نصب عمال مى‏خواهد انجام دهد. اما امام على (ع) در پاسخ ايشان گفت كه او هرگز معاويه و امثال او را بر مسلمانان و اموال ايشان مسلط نخواهد كرد، زيرا معاويه و امثال او، اهل دنيا و سياست و نيرنگ هستند نه اهل دين و تقوا و عدل.

پس حكومت امام على (ع) حكومتى بود بر پايه عدل و تقوا و فضيلت و رعايت حق و ترجيح جانب مستمندان و ضعفا، نه بر پايه سياست و رعايت مصالح دنيوى و به همين دليل با طبع بيشتر بزرگان و اشراف عرب كه در پشت پرده حمايت از اسلام، حمايت از اموال و قبيله و قوم خود را مى‏ديدند، سازگار نبود و به همين دليل ديرى نپاييد و خلافت او اندكى بيش از پنج سال يا كمتر طول نكشيد و در طول اين مدت هم او را راحت نگذاشتند و او پيوسته با علمداران قدرت طلبى و مال اندوزى در كشمكش و نزاع بود.

جنگ جمل‏

طلحه و زبير كه هر دو طمع در خلافت داشتند از بيعت با امام على (ع) ناراضى بودند و به بهانه عمره به مكه رفتند. عايشه كه از مخالفان سرسخت امام على (ع) بود در مكه بود و با آنكه در حيات عثمان حمايتى از او نكرده بود چون خبر خلافت امام على (ع) را شنيد سخت ناراحت شد و فرياد برآورد كه عثمان مظلوم كشته شده است. طلحه و زبير در مكه محيط مناسبى براى خود يافتند و مخالفت عايشه را كه نفوذ زيادى در ميان مسلمانان داشت مغتنم شمردند و خواستند در پناه او مخالفت با امام على (ع) را علنى سازند و خون عثمان را دستاويز كنند و پس از چيره شدن بر امام على (ع) امر خلافت را ميان خود فيصله دهند.

آنها پس از مشورت تصميم گرفتند كه به بصره روند و با تصرف بيت المال آنجا كه محل جمع و ذخيره قسمت مهمى از درآمد ايران بود و با تحريك و اغواى قبايل و اشراف عرب مقيم آنجا، نيروى عظيمى گرد آورند و امام على (ع) را از ميان بردارند. پس عايشه را بر هودجى نشانده سوار شترى كردند و با عده‏اى از مدينه راه افتاده به بصره رفتند.

در بصره عثمان بن حنيف كه نماينده امام على (ع) بود مانع ايشان شد و بعد آشتى گونه‏اى ميان ايشان حاصل گرديد. اما شبى بر سر او ريختند و او را اسير كردند و موى ريشش را كندند و مى‏خواستند او را بكشند، اما چون برادرش سهل بن حنيف در مدينه بود ترسيدند كه او با يارى ديگر انصار به خونخواهى عثمان بن حنيف برخيزد و خويشان ايشان را در مدينه بكشد. پس او را رها كردند و به سراغ بيت المال رفتند و هفتاد تن از خازنان و موكلان بيت المال را كشتند و اموال آن را تصرف كردند. پس از آن طلحه و زبير بر سر امامت در نماز به نزاع برخاستند و سرانجام قرار بر آن شد كه يك روز پسر زبير و يك روز پسر طلحه امامت كنند.

امام على (ع) با شنيدن اين اخبار روى به بصره نهاد و چون به شهر رسيد نخست كس فرستاد و ايشان را به صلح دعوت فرمود، ولى طلحه و زبير نپذيرفتند. پس از آن شخصى را با قرآن بسوى ايشان فرستاد و به راه حق و پيروى از حكم الهى خواند، ولى اين فرستاده را با تير زدند و كشتند. پس به ياران خود فرمود كه آغاز به جنگ نكنند مگر آنكه آنان ابتدا حمله كنند.

چون حمله از جانب طلحه و زبير آغاز شد حضرت به ناچار دستور قتال صادر فرمود. در اين جنگ طلحه به تيرى كه از كمين گشاده شده بود كشته شد و زبير از ميدان جنگ بيرون رفت اما به دست شخصى به نام عمرو بن جرموز كشته شد. پس از جنگى كه در گرفت شكست بر سپاه بصره افتاد، اما عده‏اى دور شتر عايشه را گرفتند و به سختى جنگيدند تا آنكه شتر از پاى درآمد و مدافعان آن پراكنده شدند و حضرت فرمود تا عايشه را با احترام در خانه‏اى جاى دادند و مقدمات سفر او را به مدينه آماده كردند.

امام على (ع) بازماندگان سپاه بصره را امان داد كه از جمله عبد اللّه بن زبير و مروان بن الحكم و فرزندان عثمان و ديگر بنى اميه بودند و فرمود كه به اموال ايشان دست نزنند و فقط اسلحه‏شان را بگيرند.

جنگ صفين‏

جنگ جمل در روز پنجشنبه دهم جمادى الاولى سال 36 ه.ق. اتفاق افتاد. پس از جنگ جمل امام على (ع) عبد اللّه بن عباس را بر بصره بگماشت و خود روى به كوفه نهاد و در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه شد و نامه‏اى به معاويه نوشت و او را به اطاعت خود فراخواند. معاويه كه از سالها پيش طرح حكومت خود را ريخته و موقعيت خود را در شام استوار ساخته بود به بهانه اينكه عثمان مظلوم كشته شده است و او ولى خون عثمان است و مى‏خواهد قاتلان عثمان را كه دور و بر امام على (ع) هستند به قصاص برساند از اطاعت حضرت سر باز زد و بدينگونه امر ميان امام على (ع) و معاويه به جنگ منتهى شد. معاويه براى اينكه از پشت سر خود مطمئن باشد با امپراطور بيزانس آشتى كرد و اين آشتى را با پرداخت مبلغى به او تأمين نمود.

امام على (ع) در پنجم شوال سال 36 از كوفه خارج شد و روى به شام نهاد. سپاه او را در اين سفر نود هزار تن گفته‏اند. او از كوفه از راه مداين به انبار رفت و از آنجا به رقه در كنار رود فرات رسيد و فرمود تا پلى بر روى رود فرات بستند و از روى آن گذشتند و به بلاد شام رسيدند. معاويه نيز با لشكريان خود كه در حدود هشتاد و پنج هزار تن بودند به حركت درآمد و به صفين واقع در كنار فرات رسيد و محلى را كه براى ورود به آب و برداشتن آب براى چهارپايان بود اشغال كرد و سپاهيان امام على (ع) را از آب باز داشت.

سپاهيان امام على (ع) به فرموده او لشكريان معاويه را از كنار آب دور كردند اما فرمود تا مانع ايشان از آب نشوند. چون ماه ذى الحجه بود و جنگ در آن ماه و ماه محرم در شرع اسلام ممنوع و حرام است هر دو طرف موافقت كردند كه تا آخر محرم سال 37 جنگ نكنند.

پس از انقضاى محرم جنگ سختى درگرفت كه روزها طول كشيد و در آن عده‏اى از بزرگان طرفين كشته شدند. مشهورترين شخصى كه از سپاه امام على (ع) به شهادت رسيد عمار ياسر بود كه از بزرگان اصحاب حضرت رسول (ص) نيز بود. قتل او سبب وهنى براى معاويه گرديد، زيرا مشهور بود كه حضرت رسول (ص) درباره عمار فرموده بود: تقتلك الفئة الباغية (ترا گروهى سركش و ستمكار خواهند كشت) . ولى معاويه با تدبير و زرنگى از نادانى و اطاعت كوركورانه سپاهيان خود استفاده كرد و گفت او را ما نكشتيم بلكه آن كسى كشت كه او را به جنگ ما آورد. و امام على (ع) پاسخ داد: پس حمزه را نيز پيامبر (ص) كشته چون او حمزه را به ميدان نبرد آورده بود.

پس از چند روز جنگهاى سخت و خونين كه نزديك بود شكست را نصيب سپاه معاويه سازد، معاويه با ابتكار عمرو بن عاص تدبيرى انديشيد و تفرقه و نفاق در ميان سپاهيان امام على (ع) افكند. او گفت تا قرآنها بر بالاى نيزه كردند و ياران امام على (ع) را به پيروى از قرآن و حَكَم قرار دادن آن خواندند. اين تدبير سخت مؤثر افتاد و عده‏اى از اصحاب حضرت امير (ع) كه در رأس ايشان اشعث بن قيس كندى بود آن حضرت را ناگزير به ترك مخاصمه و آغاز مذاكره ساختند.

علت اتحاد و يكپارچگى سپاه معاويه و پراكندگى و اختلاف سپاه امام على (ع) را بايد در اين نكته دانست كه سپاهيان معاويه ساليان دراز از مدينه و مراكز سياسى و محل اجتماع اصحاب رسول خدا (ص) دور بودند و براى خود سردار و رهبرى جز معاويه نمى‏شناختند. معاويه با بذل و بخشش و با شكيبايى كه خاص او و خلق ذاتى او بود توانسته بود در ميان سپاهيان خود رهبرى بلامنازع شناخته شود.

شام يكى از مراكز بزرگ تجمع سپاهيان اسلام بود، زيرا در برابر دولت بيزانس قرار داشت و خلفا ناگزير بودند كه در شام براى دفاع در برابر آن همواره نيروى مهم و ورزيده داشته باشند. اما شهرهاى كوفه و بصره كه به مركز خلافت اسلامى يعنى مدينه نزديك بودند در زمان عمر و عثمان محل اقامت اصحاب بزرگ حضرت رسول (ص) بودند و اين اصحاب مرجع خاص و عام و مورد احترام بودند. بنابر اين در اين دو شهر اشخاص گوناگون با آرا و عقايد و سليقه‏هاى مختلف وجود داشتند كه هر يك خود را از ديگرى كمتر نمى‏ديد و مدعى بود كه احكام اسلام را بهتر مى‏داند و به اصطلاح خود را مجتهد و صاحب رأى و نظر مى‏شناخت .

اگر چه شخصيت ممتاز امام على (ع) بالاتر از ايشان بود و اين افراد موقتا تحت راهبرى ايشان درآمده بودند، اما اين اتحاد و اتفاق ظاهرى، شكننده بود و با اندك تحريك و دسيسه‏اى مى‏توانست بر هم بخورد.

معاويه اين را مى‏دانست و عزم ايشان را در همراهى با امام على (ع) با تطميع و وعده‏هاى دنيوى و هداياى مالى سست كرده بود و به همين جهت توانست با طرحى ماهرانه در بحبوحه جنگ نيت خود را عملى سازد. چون قرآنها بر سر نيزه رفت، عده زيادى حضرت را وادار به ترك مخاصمه كردند و قرار شد كه حضرت على (ع) و معاويه هر كدام يك تن را براى حكميت و حل و فصل نزاع برگزينند.

آنكه از سوى معاويه انتخاب شد از داهيان روزگار بود. او عمرو بن عاص بن وائل سهمى، از بزرگان قريش و هوش و درايت و فتنه‏انگيزى او معروف بود و بلند كردن قرآنها نيز به تدبير او انجام شد. اما امام على (ع) را در انتخاب نماينده آزاد نگذاشتند. او مى‏خواست عبد اللّه بن عباس را كه به بصيرت و هوشيارى و دانايى معروف بود نماينده خود و حكم از سوى خود معرفى كند، ولى اطرافيان خودش مانع شدند. حضرت، مالك اشتر را كه از ياران وفادار و پايدار خود بود پيشنهاد كرد، ولى او را نيز نپذيرفتند و گفتند فقط ابو موسى اشعرى مى‏تواند نماينده ما باشد.

ابو موسى اشعرى بر خلاف عمرو بن عاص، كه در جانب معاويه و مشاور او بود، در جنگ بيطرفى گزيده و به جانبى رفته بود. او به هنگام رسيدن حضرت امير (ع) به خلافت والى كوفه بود و مى‏دانست كه حضرت او را در كوفه نخواهد گذاشت و به همين جهت مردم را از رفتن به جانب ايشان منع مى‏كرد. در ايام حكومت او در بصره و كوفه، رأى و تدبير و كفايتى از او ظاهر نشده بود و مردى سست و ضعيف بود. اما بودن او از اصحاب حضرت رسول (ص) احترامى براى او جلب كرده بود و چون بيشتر سپاهيان حضرت از قبايل يمانى و قحطانى بودند سران سپاه مى‏خواستند او را نماينده خود سازند، زيرا«اشعر»قبيله ابو موسى نيز از قبايل يمانى و قحطانى بود.

سرانجام حضرت بر خلاف ميل خود مجبور شد كه او را به نمايندگى خويش در حكميت برگزيند. نامه‏اى درباره حكميت و تعيين حكمين به امضا رسيد و قرار شد كه حكمين در ماه رمضان آن سال در موضعى ميان كوفه و شام ملاقات كنند. داستان حكمين و ملاقات ايشان در دومة الجندل واقع در «اذرح» معروف و در كتب تاريخ مذكور است. در اين حكميت عمرو بن عاص آشكارا نيرنگ ساخت و بدون در نظر گرفتن موافقت نامه حكميت و احكام دين اسلام ابو موسى اشعرى را بفريفت و او را وادار كرد كه ابتدا سخن بگويد و على و معاويه هر دو را از خلافت خلع كند. آنگاه خود آغاز سخن كرد و گفت ديديد كه اين شخص از طرف خود امام على (ع) را از خلافت خلع كرد. من نيز او را خلع مى‏كنم و معاويه را به خلافت برمى‏دارم.

اين رفتار عمرو بن عاص چنانكه گفتيم بر خلاف نص موافقت نامه درباره حكميت بود، زيرا در آنجا نوشته شده بود كه«ما وجد الحكمان في كتاب اللّه عز و جل عملا به و ما لم يجدا في كتاب اللّه فالسنة العادلة الجامعة غير المفرقة...» (طبرى، 3336/1) .

اگر موافقت هر دو بر كتاب خدا و سنت عادله شرط شده بود، آن كدام آيه قرآنى و يا سنت عادله نبوى بود كه حكم به خلافت معاويه و نصب آن از جانب عمرو بن عاص مى‏كرد؟اين عمل عمرو بن عاص نشان داد كه ديگر در ميان مسلمانان، دوران پيروى از حق و حقيقت سپرى شده است و نيرنگ و خدعه جاى دين و وجدان را گرفته است و سياست معاويه در وصول به قدرت از راه نيرنگ و فريب سياست امام على (ع) را در سپردن راه حق و حقيقت به عقب زده است.

سياست امام على (ع) و سياست معاويه‏

جاحظ يكى از بزرگان معتزله است و كتابى درباره«عثمانيه»و ترجيح و طرفدارى از ايشان نوشته است كه معروف است. اما او با همه طرفدارى از عثمان مطالبى درباره سياست امام على (ع) و سياست معاويه نوشته است كه ابن ابى الحديد قسمتى از آن را در جلد دهم شرح نهج البلاغه (ص 238 به بعد) آورده است. در اينجا مختصرى از مقايسه‏اى را كه او ميان سياست امام على (ع) و سياست معاويه كرده است نقل مى‏كنيم:

«بعضى از مدعيان عقل و تمييز مى‏پندارند كه معاويه ژرف‏انديش‏تر و درست فكرتر و باريك‏بين‏تر از امام على (ع) بوده است، ولى چنين نيست. امام على (ع) در جنگها رفتارى جز عمل به كتاب و سنت نداشت اما معاويه بر خلاف آن رفتار مى‏كرد و هر گونه نيرنگى را از حلال و حرام در جنگ بكار مى‏برد. على(ع) مى‏گفت در پيكار با دشمن شما پيشگام مباشيد تا آنكه او آغاز به جنگ كند. در جنگ به دنبال فراريان مرويد و زخميان را مكشيد و درهاى بسته را مگشاييد. اگر كسى در تدبير به آنچه در كتاب خدا و سنت رسول (ص) آمده است بسنده كند خود را از تدبير زيادى باز داشته است. على به جهت ورع و پرهيزگاريش جز از عمل و قول به چيزى كه رضاى خداوند در آن است ممنوع بود و به آنچه اهل نيرنگ و زرنگى دست مى‏زنند دست نمى‏زد».

پس سياست معاويه سياستى دنيوى بود كه بر پايه رسيدن به قدرت و ترجيح باطل بر حق و رعايت نكردن كتاب خدا و سنت رسول (ص) در مواردى كه با اراده و خواست او مخالف باشد قرار داشت. اين سياست مخصوص پيشبرد مقاصد و اغراض شخصى است و به توفيق هم مى‏انجامد، همچنانكه معاويه موفق شد. اما سياست امام على (ع) سياست الهى بود، بر پايه پيروى از محض حقيقت و كتاب خدا و سنت رسول (ص) و اين در صورتى مى‏توانست موفق باشد كه اطرافيان و بزرگانى كه با او بيعت كرده بودند نيز از اين سياست پيروى كنند و نظر او را بى چون و چرا بپذيرند. اما چنين نشد و هوا و هوس ياران او و ضعف و سستى ايمانشان، با لجام گسيختگى معاويه در دين و اتفاق و اتحاد اصحاب او توأم گرديد و دست امام على (ع) را در اجراى حق بست.

ظهور خوارج‏

خوارج كسانى بودند كه بر امام على (ع) به جهت موافقت او با تعيين حكم مخالفت كردند و گفتند خلافت على پس از بيعت مردم با او امرى الهى بود و او حق نداشت در اين كار تن به حكميت بدهد. شعار معروف ايشان«لا حكم إلا لله»بيانگر اين مقصود بود. اين شعار بنا به قول حضرت امير (ع) سخن حقى بود كه از آن امر باطلى را در نظر داشتند. لا حكم إلا لله يعنى وضع احكام شرعى امرى الهى است و هيچ بشرى حق وضع حكم مستقل جداگانه‏اى به عنوان حكم شرعى ندارد. اما حكميت در موارد اختلاف و مخصوصا در جنگ امر ديگرى است.

حضرت در پاسخ احتجاج خوارج فرمود: ما بر حكمين شرط كرديم كه مطابق قرآن و احكام او رفتار كنند«شرطت عليهم أن يحييا ما أحيا القرآن و يميتا ما أمات القرآن». پس اعتراض خوارج كاملا بى مورد بود و آنان تحت تأثير اين شعار فريبنده قرار گرفتند و چون مردمى جاهل و متعصب بودند كوركورانه آن را مستند خود قرار دادند. تعصب و جهل آنان به مرتبه‏اى بود كه در سرتاسر اعتراضات و مخالفتها و جنگهاى ايشان هيچ استدلال معقول بر نظريه و اقدام خود به جز همين شعار از ايشان ديده و شنيده نشد. آنها در اعتراض خود به امام على (ع) نه به آيه‏اى استدلال كردند و نه به حديثى و نه دليل عقلى آوردند بلكه در برابر هر استدلالى از طرف مقابل در آنجا كه وامى‏ماندند فرياد برمى‏آوردند لا حكم إلا لله و اين جمله ظاهر فريب كه اصل آن از قرآن است (إن الحكم إلا لله) و معنى و مورد آن چيز ديگرى است، دستاويز اين طايفه گرديد.

در اينجا بايد به فرقى كه ميان سپاه شام و سپاه كوفه از لحاظ انگيزه‏ها و دواعى روحى و نفسانى وجود داشت اشاره كرد. سپاه شام چنانكه اشاره شد از مراكزى كه در آن اصحاب رسول خدا (ص) و تابعين به بيان احكام الهى اشتغال داشتند بدور بودند. در ميان سپاه شام افراد برجسته‏اى از اصحاب يا تابعين وجود نداشتند و اگر هم چند تن صحابى در ميان ايشان ديده مى‏شد كسانى نبودند كه احساسات دينى عميق داشته باشند. آنان فقط سپاهى بودند و با جيره و مواجب سرشارى كه معاويه به ايشان مى‏داد آماده بودند كه با هر كسى، و لو على بن ابى طالب (ع) بجنگند. در ايشان درد و تعصب دينى مشهود نبود و اگر تعصب شديدى وجود داشت همان عصبيت طايفه‏اى و قبيله‏اى بود. بر خلاف مردم عراق يا كوفه و بصره كه خود را صاحب بصيرت در دين مى‏دانستند و مى‏پنداشتند كه اقداماتشان اساس و پايه‏اى دينى دارد. اما اين بصيرتِ ادعايى سطحى بود، زيرا خوارج با شعارى كه از معنى آن خبر نداشتند از عقيده خود برگشتند و عده زيادى از ديگران هم در جريانهاى سياسى بعدى ثابت كردند كه زر و زور را بر دين و حق ترجيح مى‏دهند. رفتار بعدى آنها با امام على (ع) و فرزندانش امام حسن (ع) و امام حسين (ع) شاهد اين مدعا است.

خلاصه آنكه عده‏اى از كسانى كه تحت تأثير اين شعار بودند دور هم جمع شدند و عبد اللّه بن وهب راسبى را بر خود امير ساختند و قرار بر آن نهادند كه از كوفه بيرون روند و در كنار پل نهروان جمع شوند و به طرفداران خود در بصره بنويسند تا ايشان نيز به آنها در محل مذكور بپيوندند. عده كسانى را كه در نهروان جمع شدند و با حضرت امير (ع) جنگيدند چهار هزار نفر گفته‏اند.

در اين هنگام امام على (ع) در نخيله لشكر زده بود و عازم جنگ مجدد با معاويه بود كه اخبار موحشى از اعمال فجيع خوارج به ايشان رسيد از جمله اينكه آنها عبد الله بن خباب را كه مردى بى‏آزار بود به جرم طرفدارى از امام على (ع) كشته بودند و به اين اكتفا نكرده زن آبستن او را نيز به قتل رسانده بودند. اطرافيان امام على (ع) از او خواستند كه نخست به دفع ايشان بپردازد.

حضرت روى به ايشان نهاد و نخست قيس بن سعد بن عباده و ابو ايوب انصارى را براى پند و اندرز به سوى ايشان فرستاد ولى سودى نكرد. پس از رسيدن خوارج حضرت يك بار ديگر خواست ايشان را از راه مذاكره بر سر عقل و هدايت آورد و با عبد اللّه بن الكواء كه يكى از بزرگان ايشان بود محاجه‏اى كرد كه تفصيل آن در كتب تاريخ مذكور است. عبد اللّه بن الكواء در اين محاجه مغلوب شد ولى تسليم حق نگرديد. حضرت ناچار به جنگ با ايشان شدند و د


چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 21:27 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«امام حسن مجتبى (ع)»



ابو محمد حسن بن على بن ابى طالب، امام دوم از ائمه اثنى عشر، و چهارمين معصوم از چهارده معصوم (ع)، فرزند نخست على بن ابى طالب (ع) و حضرت فاطمه (ع) است. تولد آن حضرت بنا به قول بيشتر مورخان در مدينه و در روز سه شنبه 15 رمضان سال سوم هجرى اتفاق افتاده است.

امام حسن (ع) يكى از پنج تن آل عبا از اهل بيت رسول گرامى (ص) بود كه آيه تطهير: إنما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا (احزاب، 33) در شأن ايشان نازل گرديده است. به روايت عايشه، رسول اكرم (ص) على و فاطمه و حسن و حسين (ع) را در زير كساء خود جمع، و آيه تطهير را تلاوت كرد و فرمود: «اينها اهل بيت منند.» در حديثى ديگر فرمود : «اين چهار تن آل محمدند، با هر كس در جنگ باشند من هم با او در جنگم و با هر كه در آشتى باشند من نيز در آشتى هستم.»

نام حسن و حسين را خود حضرت رسول (ص) تعيين فرموده و در گوش ايشان اذان گفته و برايشان عقيقه كرده است. ظاهرا نامهاى حسن و حسين در عرب سابقه نداشته است و انتخاب اين دو نام به ابتكار خود حضرت رسول (ص) بوده است. بنا به بعضى از روايات كه منطقى به نظر مى‏رسد حضرت امير (ع) با وجود حضرت رسول (ص) و به احترام ايشان خود مبادرت به نامگذارى فرزندان خود نكرده است و به همين دليل رواياتى را كه به موجب آن حضرت امير (ع) در آغاز نامهاى ديگرى به فرزندان خود داده بوده است بايد با احتياط تلقى كرد.

گفته‏اند كه نامهاى حسن و حسين در ميان عرب مرسوم نبوده است و آنچه بوده است«حَسْن» (به فتح حاء و سكون سين) و«حَسين» (به فتح حاء) بوده است. ازهرى گفته است كه حسن نام تپه‏اى ريگى در ديار بنو تميم، و حسن و حسين بطور كلى به معنى كوه ريگى يا تپه ريگى بلند بوده است. (لسان العرب ذيل«حسن»)

بنا بر روايات زيادى امام حسن (ع) شبيه‏ترين مردم به رسول خدا (ص) بوده است. حضرت رسول (ص) اين دو سبط خود را زياد دوست مى‏داشت و پاره تن خود و دو گل خوش بوى خويش مى‏ناميد، آنها را بر شانه‏هاى خود سوار مى‏كرد و بر زمين خم مى‏شد تا بر او سوار شوند. در سجده اجازه مى‏داد به پشت او بپرند و بازى كنند و بخاطر آنها خطبه را قطع مى‏كرد و از منبر به زير مى‏آمد.

حسنين محبوبترين اهل بيت بودند. رسول اكرم (ص) ايشان را دو پسر خود و سيد جوانان بهشت و زينت آن و دو گوشواره عرش خواند و نسل خود را از پشت آن دو معرفى كرد و در مباهله با نصاراى نجران على و فاطمه و حسنين را با خود برد و به حكم قرآن ( آل عمران، 61) حسنين را پسران خود ناميد.

ذهبى در وصف حضرت (سير اعلام النبلاء، 253/3) گويد: اين امام (يعنى امام حسن)، بزرگمنش، زيباروى، عاقل، متين، سخى، نيكوكار، متدين، متقى، با حشمت و از هر كس فاضلتر، پارساتر و فداكارتر بود. هرگز سخن دل‏آزار بر زبان نياورد و به اتفاق همه مورخين كسى جز سخن راست از او نشنيد .روانى طبع و بلاغت و تبحر او در قرآن و حديث و كلام عرب تا جايى بود كه معاويه شاميان و طرفداران خود را از بحث و احتجاج با آن حضرت بر حذر مى‏داشت. در حلم و اغماض وارث بر حق پدر بود .

در وصف آن حضرت گفته‏اند كه پانزده بار حج به جاى آورد و بيشتر آن را از مدينه تا مكه با پاى پياده طى كرد.

درباره سخاوت آن حضرت نيز روايات زيادى آمده است. از جمله روايت محمد بن حبيب در امالى است كه به موجب آن حضرت امام حسن (ع) دو بار هر چه داشت به فقرا داد (خرج من ماله مرتين) و سه بار مال خود را با خدا به دو نيم كرد و نيمى را در راه او انفاق نمود.

پس از شهادت حضرت امير (ع) مردم كوفه با امام حسن (ع) بيعت كردند. به روايت طبرى نخستين كسى كه با او بيعت كرد قيس بن سعد بن عباده انصارى بود و بنا به روايت مداينى نخستين كسى كه مردم را به بيعت امام حسن (ع) فراخواند عبد اللّه بن عباس بود.( اين روايت با روايات ديگرى كه مى‏گويند عبد اللّه بن عباس در حين شهادت حضرت امير (ع) در كوفه نبود سازگار نيست.) پس از آن ساير مردم شامل مهاجرين و انصار ساكن كوفه و ديگر مردم اين شهر با آن حضرت بيعت كردند.

امام حسن (ع) در زمان حيات پدر بزرگوار خود يعنى از جنگ صفين و قضيه حكمين، سستى و تزلزل رأى بيشتر مردم كوفه را در جنگ با معاويه به خوبى درك كرده بود و مى‏دانست كه مردم كوفه از سخت گيرى امام على (ع) در تقسيم بيت المال و رفتار سخت او حتى با خانواده و خويشان خود در مورد اموال عمومى ناراحت، و با حسرت طالب معاويه هستند كه در بذل بيت المال مرزى شرعى و قانونى نمى‏شناسد، اصحاب خود را غرق مال و نعمت مى‏كند و بزرگانى را كه در اطراف امام على (ع) هستند با اموال گزاف مى‏فريبد.

كسانى كه صرفا اهل تقوى بودند و آرزويى بجز اجراى دقيق احكام الهى نداشتند در ميان اصحاب حضرت امير (ع) كم بودند و به تدريج كمتر مى‏شدند. معاويه از سستى و تزلزل ياران امام على (ع) جرأت و جسارت بيشترى بدست آورد و اطراف بصره و كوفه را غارت كرد و هر چه اميرالمؤمنين (ع) اصحاب خود را به جهاد و مقابله با دشمن ترغيب فرمود چيزى جز سستى از ايشان نديد.

شهادت حضرت على (ع) به دست يكى از خوارج بر دلسردى و نوميدى امام حسن مجتبى (ع) افزود و از اينكه بتواند در چنين محيط آلوده‏اى با سپاهيان منظم و مصمم معاويه بجنگد مأيوس شد. در نتيجه امام تصميم گرفت خلافت را تحت شرايطى به معاويه بازگذارد.

شرايط صلح را به گونه‏هاى مختلف نوشته‏اند و مفصلتر از همه روايتى است كه شيخ صدوق از كتاب الفروق بين الأباطيل و الحقوق تأليف محمد بن بحر الشيبانى نقل كرده است و مجلسى در بحار الانوار (101/10) آورده است. به موجب اين روايت حسن بن على (ع) با معاويه بيعت كرد به اين شرط كه «او را امير المؤمنين نخوانَد و پيش او شهادتى ندهد، معاويه شيعه امام على (ع) را تعقيب نكند و ايشان را امان و زنهار دهد، بدى به ايشان نرساند، هر كه از ايشان صاحب حقى باشد آن حق را به او باز گرداند و يك ميليون درهم به فرزندان كسانى كه در جنگهاى صفين و جمل در ركاب امام على (ع) كشته شده‏اند از خراج داراب گرد بدهد». معاويه تمام اين شروط را پذيرفت ولى به هيچيك از آنها وفا نكرد.

در فصول المهمة ابن الصباغ مالكى صلحنامه چنين آمده است: حسن بن على با معاوية بن ابى سفيان صلح كرد به اين شرط كه ولايت مسلمانان را به او بسپارد و معاويه با مسلمانان به موجب كتاب خدا و سنت رسول عمل كند و معاويه كسى را پس از خود ولى عهد نكند و مردم در همه جا در امان باشند و اصحاب و شيعه على بر جان و مال و زن و فرزند خود در امان باشند. معاويه عهد و ميثاق مى‏بندد كه در نهان و آشكار با حسن و برادرش حسين و اهل بيت رسول بد نينديشد و كسى از ايشان را در جهان نترساند. به گفته طبرى يكى از شروط امام حسن آن بود كه آنچه در بيت المال كوفه موجود است در اختيار او باشد و اين موجودى پنج ميليون درهم بود.

ابو الفرج اصفهانى در مقاتل الطالبيين درباره وقايعى كه منجر به صلح امام حسن (ع) با معاويه گرديد رواياتى مفصلتر از آنچه طبرى و ديگران آورده‏اند نقل كرده است و نكاتى در آن هست كه ما را به صحت آن مطمئنتر مى‏سازد.

بنابر اين روايت، پس از بيعت مردم با امام حسن (ع) نامه‏هايى ميان آن حضرت و معاويه رد و بدل شد و سرانجام هر دو طرف تصميم به جنگ گرفتند. معاويه بخشنامه‏اى به اطراف فرستاد و در آن به خاطر قتل امام على (ع) خدا را سپاس گفت و از اينكه در ميان ياران امام على (ع) تفرقه و نفاق افتاده است اظهار خرسندى كرد. در اين نامه معاويه اعلام كرد كه نامه‏هاى اشراف و بزرگان سپاه امام على (ع) به او مى‏رسد كه از او براى خود و عشاير خود امان مى‏خواهند. معاويه از مردم خواست كه همه با سپاه و سلاح بسوى او بروند زيرا خداوند اهل بغى و عدوان را هلاك كرده است. پس از آن با سپاه خود تا پل منبج حركت كرد و امام حسن (ع) نيز آماده حركت به سوى او گرديد و حجر بن عدى را از پيش فرستاد تا مردم و كارداران را براى حركت به ميدان جنگ آماده سازد. سپس حاضران را فرا خواند و آنان را به جهاد دعوت كرد. كسى پاسخ نداد تا آنكه عدى بن حاتم مردم را ملامت كرد و خود روى به امام كرد و اطاعت خود را اعلام داشت. پس از او قيس بن سعد بن عباده و معقل بن قيس رياحى و زياد بن صعصعه تيمى به پا خاستند و مردم را به جهت سكوتشان سرزنش كردند و آمادگى خود را اعلام داشتند. امام آماده قتال شد و از كوفه بيرون آمد و عبيد الله بن عباس را با دوازده هزار تن از پيش فرستاد و وصايايى به او فرمود و خود نيز حركت كرد تا به ساباط مدائن رسيد. در آنجا خطبه‏اى خواند كه از مضمون آن ميل به مصالحه استشمام مى‏شد. مردم با شنيدن اين خطبه به يكديگر نگاه كردند و گفتند گمان ما اين است كه او مى‏خواهد با معاويه آشتى كند و امر خلافت را به او تسليم كند، او كافر شد.

پس به سراپرده او ريختند و آن را غارت كردند، سجاده او را از زير پايش كشيدند و عبايش را از دوشش برداشتند. در اين ميان جمعى از شيعه و اطرافيانش او را احاطه كرده و از دست حمله كنندگانش باز داشتند ولى او را به سبب سخنانى كه گفته بود ملامت كردند و به ضعفش منسوب داشتند.

پس از آن مردى به نام جراح بن سنان گفت: اللّه اكبر، اى حسن تو نيز مانند پدرت مشرك شدى! و با آلتى كه در دستش بود زخمى بر ران او زد و آن حضرت شمشير خود را به او حواله كرد و هر دو به زمين افتادند. در اين ميان مردم جمع شدند و جراح بن سنان را كشته و امام را بر روى تختى تا مداين حمل كردند. امام نزد والى آنجا به نام سعد (يا سعيد) بن مسعود ثقفى (عموى مختار بن ابى عبيده ثقفى) به معالجه پرداخت تا خوب شد.

چنانكه از اين روايت بر مى‏آيد اطرافيان امام حسن بر سه دسته بودند:

گروهى كه اكثريت با آنها بود همانها بودند كه چون امام دعوت به جهاد فرمود ساكت شدند و عدم رضايت خود را با اين سكوت اظهار كردند.

گروه دوم دوستان وفادار او بودند ولى اين دسته نيز چون خطبه او را در ساباط مدائن كه بوى آشتى مى‏داد شنيدند او را بر ضعفى كه نشان داده بود ملامت كردند.

گروه سوم كسانى بودند كه با شنيدن اين خطبه به خشم آمدند و او را مشرك خواندند و يكى از ايشان مى‏خواست او را بكشد. اين گروه سوم - كه در اقليت بودند - همان خوارج بودند كه به اميد جنگ با معاويه با امام بيعت كرده بودند و چون ترديد او را ديدند او را هم مانند پدرش مشرك خواندند و دست به غارت اموال او زدند.

دسته اول در برابر جسارت اين گروه كوچك اقدامى نكرد و فقط شيعيان خالص او از او حمايت كردند آنهم با سرزنش و ملامت! بنابر اين امام حسن (ع) ميان گروهها و دسته‏هايى كه هواها و آمال و اهداف گوناگونى داشتند گرفتار شده بود و نمى‏توانست با وسايلى كه منطبق بر امر دين و احكام الهى باشد همه اين گروهها را راضى سازد.

از سوى ديگر مى‏دانست كه در برابر كسى قرار دارد كه در رسيدن به اهداف خود از هيچ وسيله و واسطه‏اى ابا ندارد و از اين راه مسلما بر او غلبه خواهد كرد.واضح است كه اگر اين غلبه در اثر جنگ باشد نتيجه آن براى او و خانواده و شيعيانش بسيار گران تمام خواهد شد و به همين جهت تصميم به مصالحه گرفت.

بنا بر روايت ابو الفرج در مقاتل الطالبيين معاويه عبيد اللّه بن عباس را - كه امام او را در مقدمه لشكر فرستاده بود - با يك ميليون درهم بفريفت و او شبانه سپاه خود را ترك كرد و داخل سپاه معاويه شد.

در اين ميان معاويه دو تن از اصحاب خود را پيش امام فرستاد و او را دعوت به آشتى كرد و شرايطى در برابر صرف نظر كردن امام از خلافت به او وعده داد كه از جمله آن بود كه از امام على (ع) جز به نيكى ياد نكند و به شيعيان ايشان آزارى نرساند.

آن دسته از ياران امام كه از موافقت امام ناراضى بودند او را ملامت مى‏كردند و از اين واقعه كه پيش آمده بود گريه مى‏كردند و حتى يك تن از اصحابش او را«مذل-المؤمنين» (خوار كننده مؤمنان) خواند.

گفته شده معاويه پس از موافقت امام روى به كوفه نهاد و در نخيله خطبه‏اى براى مردم كوفه ايراد كرد و گفت: «من با شما جنگ نكردم كه نماز بخوانيد و روزه بگيريد و حج كنيد و زكات بدهيد. من با شما براى آن جنگيدم كه بر شما حكومت كنم و خداوند اين را با آنكه شما نمى‏خواستيد به من عطا فرمود و هر چه به حسن بن على داده‏ام (يعنى وعده كرده‏ام) زير اين دو پايم مى‏گذارم و به آن وفا نمى‏كنم».

معاويه همان طور كه در روايت فوق ذكر شده به شروطى كه با امام كرده بود وفا نكرد كه مهمتر از همه ناسزا گفتن به حضرت امير (ع) و تعقيب دوستان آن حضرت از جمله قتل حجر بن عدى بود.

در احتجاج طبرسى روايتى از زيد بن وهب جهنى هست كه در آن امام حسن (ع) علت مصالحه خود را با معاويه بيان فرموده است.

زيد بن وهب مى‏گويد: «پس از آنكه حسن بن على را زخم زدند در مدائن پيش او رفتم در حالى كه از درد مى‏ناليد. گفتم اى پسر رسول خدا رأى تو چيست و چه مى‏بينى كه مردم در كار خود متحير مانده‏اند. ايشان فرمودند: معاويه به نظر من از اين كسانى كه مى‏پندارند شيعه من هستند بهتر است. اينها آهنگ كشتن مرا كردند و بار و بنه مرا غارت كردند و مال مرا گرفتند. اگر از معاويه پيمانى بگيرم كه خون خود را حفظ كنم و براى خانواده خود امان بگيرم بهتر از آن است كه اينها مرا بكشند و خانواده مرا از بين ببرند. به خدا كه اگر من با معاويه بجنگم اينها گردن مرا مى‏گيرند و مرا به او تسليم مى‏كنند. اگر من با معاويه در حال عزت صلح كنم بهتر از آن است كه او مرا در حال اسارت بكشد و يا بر من منت بگذارد و مرا نكشد و اين ننگ تا آخر دنيا بر بنى هاشم بماند و معاويه و فرزندانش بر زنده و مرده ما منت بگذارند.»

در همين كتاب (احتجاج 12/2) آمده است كه راوى مى‏گويد: «پيش حسن بن على رفتم و گفتم اى پسر رسول خدا ما را خوار ساختى و ما شيعيان را برده و بنده كردى. فرمود چرا؟ گفتم براى اينكه امر خلافت را به معاويه تسليم كردى. فرمود به خدا كه من خلافت را براى آن تسليم كردم كه براى خود يارانى نيافتم و اگر يارانى مى‏يافتم شب و روز با او مى‏جنگيدم تا خداوند ميان من و او حكم كند. ولى من مردم كوفه را شناختم كه در سخن و در عمل پاى بند عهد و پيمان نيستند، به ما مى‏گويند كه دل ما با شما است اما شمشيرهايشان بر روى ما آخته است».

اين نقلها بيانگر اين حقيقت است كه امام واقعا چاره‏اى جز مصالحه و تسليم خلافت به معاويه نداشته است.

اما از لحاظ اعتقادات شيعه مسأله به گونه ديگرى است: امام حسن (ع) امام معصوم مفترض الطاعه است و همه كارهاى او بر اساس دستورهاى الهى و مصالح عاليه دينى است. امام از اسرار غيب و پشت پرده آگاه است و هر چه او كند همان صحيح است. در اين باب روايات زيادى هست كه براى اطلاع بيشتر بايد به كتب مفصل رجوع كرد.

مثلا روايتى در احتجاج طبرسى هست كه چون امام با معاويه آشتى فرمود بعضى از مردم او را بر اين كار سرزنش كردند. امام فرمود: «به خدا نمى‏دانيد كه من چه كردم. آنچه من كردم براى شيعه من از همه آنچه آفتاب بر آن طلوع كند يا غروب كند بهتر است. آيا نمى‏دانيد كه من امام مفترض الطاعه شما و يكى از دو سرور جوانان اهل بهشت به نص رسول خدا هستم؟ گفتند بلى. بعد حضرت اشاره به قصه موسى و خضر كه در قرآن آمده است فرمود و گفت آيا نمى‏دانيد كه چون خضر آن كشتى را سوراخ كرد و آن ديوار را اصلاح نمود و آن كودك را كشت موسى (ع) در خشم آمد؟ موسى (ع) علت و حكمت اين كارها را نمى‏دانست ولى اين كارهاى خضر همه از روى حكمت و عين صواب بود.»

سيد مرتضى در تنزيه الانبياء مطالبى در توجيه مصالحه امام آورده است كه قسمتى از آن همان است كه پيشتر نيز گفته شد و از جمله آنها دليل امامت است. وى در اين باب مى‏گويد: «از روى ادله ظاهره و قاهره ثابت شده است كه او معصوم مؤيد است و بايد در برابر همه كارهاى او سر فروآورد و آن را حمل بر صحت كرد اگر چه توجيه آن به تفصيل معلوم نباشد يا در ظاهر چيزى باشد كه سبب نفرت نفوس گردد. سيد مرتضى پس از بيانات مفصل مى‏گويد: امام خود را از امامت خلع نكرد زيرا امامت پس از حصول آن از او سلب نمى‏شود. حتى بيشتر اهل سنت نيز مى‏گويند كه امام خود را نمى‏تواند خلع كند و فقط از راه اختيار كامل اين كار را مى‏تواند بكند و اگر از راه ناچارى و اكراه خود را خلع كرد اين خلع تأثيرى ندارد. نيز امام امر خلافت را به معاويه تسليم نفرمود بلكه متاركه جنگ كرد و اين به جهت نبودن يار و ياور بود. اما بيعت او با معاويه به معنى رضايت ظاهرى و خوددارى از نزاع بود همچنانكه حضرت امير (ع) نيز با خلفاى سه گانه بيعت كرد ولى اين بيعت به معنى رضايت باطنى و طيب نفس نبود، چنانكه رفتار و گفتار او بعدها شاهد اين مدعا است.

سيد مرتضى سپس اخذ عطايا و هدايايى را كه معاويه براى ايشان مى‏فرستاد نيز توجيه كرده است. (مراجعه كنيد به بحار الانوار، 107-106/10)

به هر حال امام حسن (ع) خلافت را به معاويه باز گذاشت و خود به مدينه مراجعت فرمود. بنا به گفته ابو الفرج اصفهانى معاويه مى‏خواست براى فرزند خود يزيد بن معاويه بيعت بگيرد و با وجود امام حسن (ع) و سعد بن ابى وقاص جرأت چنين كارى را نداشت تا آنكه هر دو را مسموم ساخت و پس از آن، زمينه جهت بيعت گرفتن براى يزيد آماده گرديد. معاويه امام حسن (ع) را توسط جعده همسر ايشان كه دختر اشعث بن قيس كندى بود مسموم ساخت. معاويه به او وعده داده بود كه در صورت مسموم ساختن امام، او را به همسرى يزيد درآورد و صد هزار درهم براى او فرستاد. اما معاويه پس از مسموم شدن امام به شرط ازدواج او با يزيد وفا نكرد و گفت مى‏ترسم با پسر من همان كارى را بكند كه با پسر رسول خدا (ص) كرد.

جسد مطهر امام (ع) را مى‏خواستند بنا به وصيتش در جوار رسول خدا(ص) دفن كنند ولى مروان بن حكم نگذاشت و مى‏گويند عايشه نيز مخالفت كرد. امام در ساعات واپسين عمر با اينكه ظن قوى داشت كه به دست همسرش جعده مسموم شده است نگذاشت او را قصاص كنند و عذاب وجدان را كه با خلف وعده معاويه توأم مى‏شد و تا آخر عمر سرافكنده‏اش مى‏داشت براى جعده كافى دانست.

براى امام حسن (ع) پانزده فرزند پسر و دختر از مادران مختلف شمرده‏اند اما نسل آن حضرت فقط از دو فرزند ذكور او مانده است، يكى حسن بن حسن معروف به حسن مثنى و ديگرى زيد بن الحسن. چند تن از فرزندان آن حضرت در كربلا به شهادت رسيدند.

منابع:

شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 16

مقاتل الطالبيين، 50-29

بحار الانوار، ج 10

احتجاج طبرسى، ج 2

سير اعلام النبلاء، ذهبى، 253/3

اعيان الشيعة، 1

لسان العرب ماده«حسن»

شرح باب حادى عشر، 89-69

الغدير، 5/11

كشف الاسرار، 45/8

المستدرك، 137/3

مسند، ابن حنبل، 101/1

اسد الغابة، 269/5.



چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 21:25 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

 

«امام حسين(ع)»


ابو عبد اللّه حسين بن على بن ابى طالب(ع)، امام سوم از ائمه اثنى عشر(ع)و پنجمين معصوم از چهارده معصوم(ع)است .فرزند دوم على بن ابى طالب(ع) و حضرت فاطمه(ع)در سوم شعبان سال چهارم هجرى در مدينه منوره به دنيا آمد.مدت حملش را شش ماه و ده روز نوشته‏اند.تفاوت سن او با برادر بزرگترش امام حسن(ع)كمتر از يك سال بود.

پس از تولدش بشارت به رسول اكرم(ص)بردند و حضرت شادمانه به ديدار فرزند و فرزندزاده خود شتافت، در گوش راست نوزاد اذان و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را با اشتقاق از نام حسن(ع)«حسين»(يعنى حسن كوچك)-كه تا آن زمان در عرف عرب سابقه نداشت-نهاد.روز هفتم ولادتش گوسفندى عقيقه كرد و فرمود موى سرش را برچينند و هم وزن آن نقره صدقه دهند.

پيامبر اكرم(ص)او را پسر و پاره تن خود، گل خوش بوى خويش و سيد جوانان اهل بهشت خواند.او را بر دوش خود سوار مى‏كرد و به سينه خود مى‏چسبانيد و دهان و گلوى او را مى‏بوسيد و محبوبترين انسانها نزد اهل آسمانهايش معرفى مى‏كرد.

ائمه اهل سنت به اسناد متعدد روايت كرده‏اند كه رسول اللّه(ص) از شهادت و مشهد امام حسين(ع)خبر داد و نصرت او را واجب و قاتلانش را لعنت كرد.(اسد الغابة، 123، 349)حسين را از خود و خود را از حسين دانسته و فرمود: خدايا دوست بدار هر كه حسين را دوست بدارد.(صحيح ترمذى، 307/2)

عمر شريفش، 57 سال بود كه 7 سال آن در آغوش رسول اللّه(ص)، 30 سال در زمان امامت پدر و بقيه را در صحبت برادر يا در مقام امامت بود.كنيه‏اش ابو عبد اللّه و مشهورترين لقب پس از شهادتش سيد الشهداء مى‏باشد.سجع خاتمهاى شريفش«لكل أجل كتاب»، «حسبى اللّه»و«إن اللّه بالغ أمره»بود.از او شش پسر و سه دختر به وجود آمدند كه سه پسرش در كربلا شهيد شدند و يكى از پسرانش على اوسط زين العابدين(ع) امام چهارم شيعيان است.

حسين(ع) چراغ هدايت و كشتى نجات و سالار شهيدان و ثاراللّه(كسى كه خونخواه او خدا است)مى‏باشد، در تربت پاكش شفا و در زير قبه‏اش استجابت دعا و در زيارت قبر مطهرش ثواب بسيار روزى مى‏شود.امام احمد بن حنبل روايت كرده است كه حسين(ع) فرمود: هر كس در مصيبت من حتى يك بار اشك بريزد خداى عز و جل بهشت را روزى او خواهد فرمود.

قيام آن حضرت بر ضد يزيد بن معاويه و امتناع از بيعت با يزيد، كه او را به هيچ وجه شايسته خلافت مسلمين نمى‏دانست و مقاومت بى‏مانند او و يارانش در برابر سپاه يزيد و سر فرود نياوردن او به ننگ تسليم و استقبال او از شهادت در راه عقيده خود و در راه اسلام، برنامه حكومت آل ابى‏سفيان را كه انقراض اسلام و باز گردانيدن آثار جاهليت بود نابود كرد و او را از برجسته‏ترين چهره‏هاى دينى و سياسى تاريخ اسلام نمود.

شيعيان قدر فداكارى بى‏نظير او را در راه آرمانهاى اسلام بخوبى شناخته‏اند و ياد او را چنان گرامى مى‏دارند كه در هيچيك از اديان و مذاهب عالم سابقه ندارد.عزادارى امام حسين(ع)و شهداى كربلا كه در سرتاسر سال بطور عموم و در ايام محرم بطور خاص در ميان شيعيان مرسوم است، به صورت رمزى براى اقامه شعائر دين و زنده نگاهداشتن شور و شوق عميق مذهبى و تمثل و مقاومت در برابر ظلم ظالمان و سرپيچى از حكم حكام جور زمان درآمده است.

شيعيان با اقامه مراسم سوگوارى بر سيد الشهداء(ع)در حقيقت از بى‏عدالتى و زورگويى نفرت مى‏جويند و انزجار خود را از گردنكشان زمانه اظهار مى‏دارند و اشكشان بر فضيلت و تقوا و فداكارى در راه اعتقاد و لعنتشان بر رذيلت و فسق و پايمال ساختن حقوق ضعيفان است و اين تولى و تبرى را به صورت قالبى دينى و عبادى درآورده‏اند و با اين مراسم و با اين اشكها در حقيقت درخت تقوا را آبيارى مى‏كنند و آن را بارور مى‏سازند و مهمتر از همه آنكه دين را به صورت نهادى سياسى كه سر فرود نياوردن در مقابل سلطه جويان جهان و سر فرود آوردن در برابر حكومت عدل الهى باشد در مى‏آورند.

شيعيان علاوه بر آنكه حسين(ع)را«رحمت واسعه الهى»و«باب نجات امت»مى‏دانند حكومتهاى جابر جهان را به مبارزه مى‏طلبند و عمل حسين(ع)و يارانش را سرمشق كوشش در راه عدالت و آزادى و استقلال و«اباى از ضيم»مى‏شمارند.شهادت امام حسين(ع)حماسه شرف و فضيلت و درس ايمان و استقامت و مثل اعلاى فداكارى و حميت در راه كسب خشنودى خداوند است.

به قول ماربين فيلسوف آلمانى در كتاب سياست اسلامى حركت امام حسين از مكه به كربلا با زنان و فرزندان و استقبال از مرگ تذكارى خونين براى شيعيان بود تا از بنى اميه انتقام بگيرند.هم او گويد: تاريخ كسى را سراغ ندارد كه خود و عزيزترين كسان خود را براى احقاق حق به كام مرگ فرستد جز حسين كبير آن يگانه مردى كه دانست چگونه دولت عظيم و وسيع بنى اميه را متلاشى كند و اركان سلطنت ايشان را فرو ريزد.حادثه طف سرّ بقاى اسلام و موجب درخشندگى و تداوم تاريخ اين شريعت مقدس گرديده است.

شيخ محسن حويزى آل ابى الحب در قصيده غراى حائريه خود به همين مفهوم اديبانه(از قول امام)اشاره مى‏كند كه:

إن كان دين محمد لم يستقم إلا بقتلي يا سيوف خذيني‏

اگر دين محمد جز با كشته شدن من استقامت خود را نمى‏يابد اى شمشيرها مرا فرا گيريد.

از بعضى اخبار و روايات برمى‏آيد كه امام حسين(ع)از صلح برادر خود امام حسن(ع)با معاويه راضى نبود ولى به احترام اينكه او برادر بزرگتر است اعتراضى نكرد.اما اين معنى از نظر مسأله امامت در اعتقادات شيعه درست نمى‏آيد، زيرا بنا به اعتقاد شيعه امام مفترض الطاعه است و اقوال و افعال او بر حسب مصالح امت و خواست الهى صورت مى‏گيرد و به عبارت ديگر امام معصوم و برى از خطا است و از اين رو مستوجب اعتراض نيست.

بنا به اخبار و روايات موجود امام حسين(ع)پس از وفات برادرش تا زمانى كه معاويه زنده بود، در ظاهر مخالفتى با معاويه نكرد زيرا بر حسب ظاهر و بنا بر مصلحت با معاويه بيعت كرده بود و اين بيعت اگر چه به معنى شناختن او به عنوان خليفه مسلمين نبود اما به اين معنى بود كه امام در ظاهر مخالفتى با او ندارد و نمى‏خواهد بر ضد او قيام كند.

امام اين بيعت ظاهرى و صورى را نمى‏خواست نقض كند و آن را به صلاح امت نمى‏دانست.ولى اين امر به معنى موافقت و رضايت آن حضرت با اعمال خلاف حق و خلاف اسلام معاويه نبود، اعمالى از قبيل استلحاق زياد بن ابيه ، كشتن حجر بن عدى كه مردى مسلمان و متقى بود، ناسزاگويى و جسارت او به مقام حضرت امير(ع)، بيعت گرفتن براى پسرش يزيد و صرف بى‏محابا و بى‏حساب اموال مسلمين در راه مقاصد سياسى خود.

هنگامى كه معاويه در سال 56 ه.ق. تصميم گرفت كه پسرش يزيد را جانشين خود سازد و در زمان حيات خود براى او از مردم بيعت بگيرد تا مخالفى برايش نماند، از جمله كسانى كه بيعت ايشان بسيار مهم شمرده مى‏شد، امام حسين(ع)و عبد اللّه بن زبير و عبد اللّه بن عمر بودند.اين اشخاص در موقعيتى قرار داشتند كه محل توجه عموم و در نظر عامه شايسته وصول به مقام خلافت بودند.

هيچ يك از اين سه تن از پيشنهاد معاويه براى بيعت با يزيد استقبال نكردند و به همين جهت معاويه در سفرى كه به مكه و مدينه نمود ابتدا روى خوشى به ايشان نشان نداد اما بعد در ظاهر ايشان را بگرمى پذيرفت و در باطن تهديد كرد كه اگر در هنگام اعلام جانشينى يزيد اظهار مخالفت كنند كشته خواهند شد.با اين تهديد اين سه تن خاموش ماندند بى‏آنكه اظهار موافقت يا مخالفتى كرده باشند.

معاويه در سال شصت هجرى از دنيا رفت و پسرش يزيد تصميم گرفت كه از اين سه تن كه در نظر مردم مدعيان خلافت بودند براى خلافت خود بيعت بگيرد و به وليد بن عتبة بن ابى سفيان حاكم مدينه نوشت تا به زور از اين سه تن بيعت بگيرد.

وليد نتوانست از ايشان بيعت بگيرد و امام و عبد اللّه بن زبير تصميم گرفتند كه از مدينه بيرون بروند و به مكه پناه ببرند زيرا مكه به دستور قرآن نبايد محل فسوق و جدال باشد و هر كس وارد آن شد بايد در امان باشد.به گفته طبرى امام حسين(ع)شب يكشنبه دو روز مانده به آخر ماه رجب سال شصت هجرى از مدينه بيرون شد و بسوى مكه به راه افتاد.فرزندان و برادران و اولاد برادران و تمام اهل بيتش با او همراهى كردند بجز محمد حنفيه كه در مدينه ماند.

سفر امام پنج روز طول كشيد و روز سوم شعبان وارد مكه شد.امام حسين(ع)در مكه مورد توجه عموم قرار گرفت و شخصيت والاى او شخصيت عبد اللّه بن زبير را تحت الشعاع قرار داد چنانكه عبد اللّه بن زبير ناچار شد هر روز با مردم ديگر نزد امام برود.

جماعتى از شيعيان و هواخواهان حضرت على(ع)در كوفه پس از شنيدن خبر مرگ معاويه در منزل سليمان بن صرد خزاعى گرد آمدند و نامه‏اى به امام حسين(ع)نوشتند كه در آن پس از اظهار خوشحالى از مرگ معاويه اظهار داشتند كه امامى ندارند و منتظر قدوم او به كوفه هستند تا شايد خداوند به وسيله او مردم را به دور حق جمع كند.پس از اين نامه، نامه‏هاى ديگرى هم نوشتند و رسولانى فرستادند و امام را به حركت به سوى كوفه ترغيب كردند.

امام حسين(ع) در پاسخ نامه‏هاى ايشان نامه‏اى نوشت و پسر عم خود مسلم بن عقيل را فرستاد تا از وضع كوفه و احوال مردم آگاهى دهد و اگر اوضاع را مطابق نامه‏ها و پيغامهايشان يافت او را خبر دهد تا او نيز بسوى ايشان حركت كند.

چون مسلم بن عقيل به كوفه رسيد، مردم زيادى در ابتدا با او بيعت كردند و والى كوفه از طرف يزيد كه نعمان بن بشير نام داشت بر او سخت نگرفت. مسلم به امام حسين(ع)نامه نوشت و گفت كه هر چه زودتر به سمت كوفه حركت كند.هواداران بنى اميه نامه‏اى به يزيد نوشتند و او را از ضعف و سستى نعمان بن بشير در برابر مسلم و اتباع او آگاهى دادند.يزيد پس از مشورت با سرجون كه از موالى معاويه بود، عبيد اللّه بن زياد والى بصره را مأمور كوفه كرد و دستور داد كه مسلم را تعقيب كند تا آنكه يا او را از شهر بيرون كند و يا به قتلش برساند.

عبيد اللّه بن زياد بيدرنگ روانه كوفه گرديد و به تنهايى وارد آن شهر شد و زمام حكومت را به دست گرفت و مردم را با وعده و وعيد به خود جلب كرد.مسلم سرانجام در روز هشتم يا نهم ذى الحجه سال شصت در كوفه خروج كرد و دار الاماره را محاصره كرد.اما اشراف كوفه و رؤساى قبايل كه دل با عبيد اللّه داشتند، افراد طوايف خود را از پيروى از مسلم بر حذر داشتند و در اين كار موفق شدند، چنانكه مسلم تنها ماند و به تفصيلى كه در كتب تاريخ مذكور است گرفتار و كشته شد.

امام حسين(ع)پيش از آنكه از خبر قتل مسلم آگاه گردد عازم خروج از مكه و حركت به سوى كوفه گرديد.عده‏اى از بزرگان قوم از جمله عبد اللّه بن عباس او را اندرز دادند كه در مكه بماند و به كوفه كه مردم آن قابل اطمينان نيستند نرود و حتى عبد اللّه بن عباس پيشنهاد كرد كه بجاى كوفه به يمن برود و از آنجا داعيان و مبلغان خود را به اطراف بفرستد ولى امام هيچ يك از اين پيشنهادها را نپذيرفت و در حركت بسوى كوفه جازم و مصمم ماند.

در اينجا اين سؤال پيش مى‏آيد كه مگر امام با آن همه سابقه و آگاهى كه خود از نزديك به احوال مردم كوفه داشت، خطر غدر و نفاق كوفيان را پيش بينى نمى‏كرد؟

پاسخ آن است كه قطع نظر از مسأله امامت در نظر شيعه كه به موجب آن امام از عواقب امور آگاه‏تر و بصيرتر از مردم ديگر است، امام حسين(ع)حتما عواقب خروج خود را از مكه و رفتنش را به ميان مردم كوفه تصور مى‏كرد و بهتر از ديگران مى‏دانست كه چگونه مردم كوفه پدر او را در برابر معاويه تقويت نكردند و چگونه برادرش را تنها گذاشتند و نزديك بود كه او را تسليم معاويه كنند.بنابر اين نامه‏هاى مردم كوفه او را اغفال نمى‏كرد.او مى‏دانست كه مردم كوفه مى‏توانستند از حجر بن عدى و ديگران حمايت كنند و حكومت زياد بن ابيه را گردن ننهند و سب امام على(ع) را بر بالاى منابر تحمل نكنند.امام مى‏دانست كه كوفيان ممكن است به وعده خود وفا نكنند و او را تنها بگذارند.پس چرا به نامه‏هاى ايشان پاسخ مثبت داد و به مذاكرات ياران و نزديكان خود توجه نكرد و با پاى خود بسوى قتلگاه شتافت؟

پاسخ آن است كه امام حسين(ع)نمى‏توانست حكومت يزيد بن معاويه را بر مسلمين تحمل كند، چه او را اصلا شايسته خلافت نمى‏دانست و اطاعت از مردى را كه روزگارش در لهو و لعب و شكار مى‏گذشت و حتى به فسق مشهور بود جايز نمى‏دانست.اشتهار يزيد به فسق چنان بود كه حتى عبيد اللّه بن زياد نيز به آن اقرار داشت.

هنگامى كه يزيد او را در سال 63 مأمور كرد كه به مدينه برود و عبد اللّه بن زبير را در مكه محاصره كند، عبيد اللّه از اين مأموريت سر باز زد و گفت نه! من براى اين فاسق(يعنى يزيد)دو چيز را با هم جمع نمى‏كنم: قتل حسين فرزند رسول خدا و تاختن به كعبه، و از اين مأموريت عذر خواست.عبد اللّه بن زبير نيز پس از شنيدن شهادت سيد الشهداء(ع) سخنانى ايراد كرد و در ضمن آن گفت: «حسين(ع) كسى نبود كه قرآن را به غناء بدل سازد و گريه از ترس خدا را به حداء(نوعى آواز)مبدل كند و شرب خمر را جانشين روزه و شكار را جايگزين مجالس ذكر خداوند كند».مقصود ابن زبير كنايه به يزيد بن معاويه و فسوق او بود(كامل، ابن اثير، 98/4، 112)و نيز رسيدن يزيد به مسند خلافت بر خلاف اصول مقرر در اسلام بود و معاويه در حيات خود با زور و تطميع براى او بيعت گرفته بود.خلافت مسلمانان امرى مهم است كه به اعتقاد شيعه بايستى به نص رسول الله (ص)يا امام معصوم(ع)باشد و به اعتقاد اهل سنت بايستى به انتخاب اهل حل و عقد مسلمانان، و از روى اختيار و آزادى باشد و هيچ يك از اين شرايط در خلافت يزيد حاصل نشده بود و اين كار معاويه راه را براى روش سلطنتى و امپراطورى كه در آن حكومت از راه ارث است نه شايستگى، باز مى‏كرد كه بر خلاف اصول و مبانى اسلامى بود.

نيز امام خود را به حق شايسته‏تر از همه كس براى مقام خلافت مى‏ديد و نامه‏هاى كوفيان، با آنكه قابل اطمينان نبود، براى او تكليفى شرعى ايجاد مى‏كرد تا با تمام قوا در راه انجاز مقاصد اسلامى بكوشد و هر گونه تعلل را در اين كار مخالف اين وظيفه و تكليف شرعى خود مى‏دانست.

باز اين سئوال پيش مى‏آيد كه اگر امام مى‏دانست خروج او از مكه و رفتنش به كوفه خطرناك است و به اغلب احتمالات موجب قتل و شهادت او خواهد گرديد چرا خود را به مهلكه انداخت؟

در پاسخ بايد گفت كه امام با اين عمل خود مى‏خواست راه فداكارى و«اباى از ضيم»و نرفتن زير بار زور و نيز دفاع از حقيقت و پافشارى در راه عقيده را به ديگران بياموزد.اگر امام اين كار را نمى‏كرد و سر به اطاعت يزيد فرود مى‏آورد و پاسخ نامه‏هاى كوفيان را نمى‏داد، چگونه مى‏توانست سربلند و با افتخار در ميان مردم زندگى كند و در جواب مردمى كه او را نمونه تقوا و مثل اعلاى يك فرد اسلامى مى‏دانستند چه مى‏گفت؟

پس امام مى‏دانست كه كشته خواهد شد و ترجيح داد كه اين امر در بيرون كعبه و مكه صورت گيرد تا توهين و هتك حرمتى به خانه خدا وارد نيايد و حرمت قرآن و اسلام محفوظ بماند.

باز هم سؤالى پيش مى‏آيد كه چرا امام مطابق اندرز عبد اللّه بن عباس به يمن نرفت كه مردم آنجا لااقل سابقه غدر و عهد شكنى نداشتند.پاسخ آن است كه امام مى‏خواست مخالفت خود را با حكومت جور بنى‏اميه آشكارا بر جهانيان معلوم دارد و اين امر در عراق كه بزرگترين مركز تجمع اسلامى بود و شهرهاى بزرگ كوفه و بصره در آن قرار داشتند بهتر ميسر بود تا در يمن كه دور از مراكز اسلامى بود.

ابن زياد پس از قتل مسلم(ع)مرزهاى عراق را با حجاز بست و فرستاده‏هاى ديگر امام را در كوفه گرفت و كشت و سپاهى را براى گرفتن و كشتن امام حسين(ع)و اصحاب او آماده ساخت.چون خبر شهادت مسلم(ع)و ساير فرستادگان در راه كوفه به گوش امام رسيد روى به همراهان خود كرد و فرمود تا هر كه مى‏خواهد برگردد و او ايشان را از عهد و ميثاقى كه با او بسته بودند آزاد مى‏كند.

بسيارى از همراهان او پراكنده شدند و فقط ياران و اهل بيت او كه از مكه با او همراه بودند باقى ماندند.

در بطن عقبه، مردى عرب به او رسيد و او را سوگند داد كه برگردد زيرا اين راهى كه ميرود بسوى شمشيرها و سر نيزه‏ها است.اگر مردمى كه به او نامه نوشته بودند راه را براى او باز مى‏كردند و امر را براى او آماده مى‏ساختند رفتن او وجهى داشت اما اكنون كه اين وضع پيش آمده است رفتن او صلاح نيست.حضرت در پاسخ فرمود: «آنچه تو گفتى بر من پوشيده نيست ولى كسى نمى‏تواند بر امر خدا غالب شود».آنگاه از آن محل دور شد.

در منزلى به نام«شراف»، حر بن يزيد رياحى با هزار نفر از سوى حصين بن نمير تميمى كه مأمور حفاظت مرزهاى عراق بود رسيد و گفت مأمور است تا او را پيش عبيد اللّه بن زياد ببرد.امام به او سخت پرخاش كرد و حر گفت او مأمور جنگ نيست و فقط مأمور است كه او را به كوفه ببرد.حضرت خطبه‏اى ايراد فرمود و خود را شناسانيد و نامه‏هاى كوفيان را يادآورى كرد و غدر و نفاق ايشان را متذكر شد و تأكيد فرمود كه يزيد و اتباع او از شيطان اطاعت مى‏كنند و فساد را آشكار كرده و حدود الهى را به حال تعطيل درآورده‏اند و حرام خدا را حلال و حلال او را حرام ساخته‏اند و قيام او و آمدنش از مكه براى همين امر است.در اين ميان چهار تن از كوفه رسيدند و خبر آوردند كه اشراف كوفه با گرفتن پول و رشوه به مخالفت با امام و موافقت با يزيد برخاسته‏اند و مردم ديگر اگر چه دلهايشان با امام حسين(ع)است اما شمشيرهايشان بسوى او آخته است. نيز خبر آوردند كه قيس بن مسهر فرستاده امام به قتل رسيده است.

البته امام با آنكه خبر شهادت مسلم را شنيده بود باز عازم كوفه بود و شايد اميد مى‏داشت كه با رفتن او به كوفه هواخواهانش قيام كنند و حكومت ابن زياد را سرنگون سازند.اما با آمدن حر بر ايشان مسلم گرديد كه ابن زياد بر اوضاع مسلط شده است و هواخواهان واقعى او در كوفه بسيار اندك هستند و در حالت اختفا بسر مى‏برند.به همين جهت از رفتن به كوفه منصرف شد و مى‏خواست به مدينه باز گردد كه حر مانع او گرديد.در اين ميان قاصدى از ابن زياد رسيد كه امام حسين(ع)را در تنگنا بگذارد و او را در فضايى باز كه حصن و پناهگاه و آب نداشته باشد فرود بياورد تا امر بعدى او برسد.

امام بناچار روز پنجشنبه دوم محرم سال شصت و يك هجرى در محلى به نام كربلا فرود آمد و فرداى آن روز عمر بن سعد بن ابى وقاص با چهار هزار تن از سوى عبيد اللّه بن زياد رسيد و مأمور بود كه از امام حسين(ع)براى يزيد بيعت بگيرد.امام حسين(ع)پيشنهاد كرد كه راه را براى او باز بگذارند تا به مدينه باز گردد يا جاى ديگر برود.عمر بن سعد اين پيشنهاد را به ابن زياد فرستاد و او مى‏خواست بپذيرد ولى شمر بن ذى الجوشن مانع شد و گفت اگر امام حسين(ع)را رها كنند نيرو خواهد گرفت و گرفتن بيعت از او ممكن نخواهد شد.

ابن زياد پس از شنيدن سخنان شمر نامه‏اى به عمر بن سعد نوشت و گفت امام حسين(ع)يا بايد تسليم شود و يا كشته شود.فاجعه كربلا از اينجا آغاز مى‏گردد.امام حسين(ع)سر تسليم فرود نياورد و به ياران خود اختيار داد كه شبانه او را ترك كنند و او را تنها بگذارند زيرا او تسليم نخواهد شد و به قتل خواهد رسيد و از اين رو نمى‏خواهد كه اصحاب به سرنوشت او دچار شوند.اما اصحاب و خويشان او همچنان وفادار ماندند و با دليرى بى‏مانندى از او دفاع كردند و جان خود را در راه او باختند.شرح شجاعت و جنگ سرسختانه سيدالشهداء(ع)و اصحابش را مى‏توان در تاريخ طبرى(وقايع سال 61 هجرى)ملاحظه كرد.

دفاع دليرانه امام (ع) حيرت انگيز بود.شخصى به نام عبد اللّه بن عمار كه شاهد عينى ماجرا بوده مى‏گويد نديدم مردى كه فرزندان و اهل بيت و يارانش كشته شده باشند، قويتر و مطمئنتر و دليرتر از حسين بن على(ع) كه پيادگان دشمن مانند گوسفند از پيش او مى‏گريختند.اين شجاعت را بازماندگان او نيز از خود نشان دادند و در برابر كسانى كه ايشان را اسير كردند و در مجلس ابن زياد و يزيد - با اينكه در حال اسارت بودند - قوت نفس بى‏مانندى از خود نشان دادند. نمونه كامل اين قدرتِ اراده و تسلط بر نفس و عدم تسليم، در وجود حضرت زينب (ع)متجلى شد كه پايدارى و سخنان تند و سخت او در برابر ابن زياد معروف است.

عبد اللّه بن زبير با اينكه خود را رقيب امام حسين (ع)مى‏ديد و با اهل بيت رسول الله(ص) عداوت خاصى داشت چون خبر شهادت او را شنيد گفت: «اگر چه خداوند كسى را آگاه نمى‏كند كه كشته خواهد شد امام حسين مرگ شرافتمندانه را بر زندگى پست ترجيح داد...آنها كسى را كشتند كه طول شب را نماز مى‏خواند و روزها را روزه مى‏گرفت و در امر خلافت از آنها سزاوارتر بود و در دين و فضيلت بر ايشان برترى داشت.(تاريخ طبرى، 366/2)

شهادت حضرت سيد الشهداء(ع)و برادران و برادرزادگان و فرزندان و اصحاب بزرگوار او روز دهم ماه محرم سال شصت و يك هجرى رخ داد.زنان و كودكان خاندان رسالت همه به اسارت كوفيان درآمدند.خيمه‏هاى آنها را آتش زدند و بر جنازه شهدا اسب تاختند و سرهاى شهيدان را از تن‏ها جدا و بر نيزه‏ها كردند.سر امام(ع) را سنان بن انس يا شمر بن ذى الجوشن از تن جدا كرده با سرهاى شهداى ديگر به كوفه نزد عبيد اللّه بن زياد برد.

اعراب بنى اسد بعد از پايان جنگ كربلا تن‏هاى بى‏سر شهدا را دفن كردند.درباره مدفن سر امام به يقين نمى‏توان اظهار عقيده كرد، در دمشق و مصر و كربلا مشاهدى به نام«رأس الحسين»زيارتگاه شيعيان است.

حسين بن على(ع)به حكم رسول اللّه(ص)و وصيت برادرش حسن(ع)از روز پنج شنبه 28 صفر سال 50 ه.ق. بعد از شهادت برادر به امامت رسيد و حدود 11 سال اين وظيفه خطير را عهده‏دار بود.تربت پاكش زيارتگاه شيعيان جهان و ذكر مصيبات و گريه بر مظلوميتش پاك كننده گناهان است.مزار امام حسين(ع)را نخستين بار اعراب بنى اسد مشخص نمودند و پس از آن بارها دستخوش تبديل و تغيير و تخريب و تعمير گرديد تا به سال 767ه.ق. در عهد سلطان اويس ايلخان بناى فعلى روضه مطهره حسينى ساخته شد.

منابع‏:

مقاتل الطالبيين، 51، 52

ارشاد، شيخ مفيد، 24/2، 137

فصول المهمه، ابن صباغ مالكى، 170، 200

اعلام الورى باعلام الهدى، امين الاسلام طبرسى، 213، 251

خصائص نسائى، 122، 124

تاريخ بغداد، 204/2

ذخائر العقبى‏

محب الدين طبرى‏

مستدرك الصحيحين، 290/2

تهذيب التهذيب، 354/2



 

«امام سجاد(ع)»


ابو محمد على بن حسين(ع)، امام چهارم از ائمه اثنى عشر(ع)و ششمين معصوم از چهارده معصوم(ع) است. معروفترين القاب آن حضرت، زين العابدين و سيد الساجدين و سجاد و ذو الثفنات است.

تولد آن حضرت را به اختلاف در سالهاى 36 و 37 و 38 ه.ق. نوشته‏اند و در روز ولادت آن حضرت نيز ميان روزهاى شعبان و جمادى الاولى و جمادى الثانية اختلاف است.

درباره نام مادر آن حضرت و اصل او نيز اختلاف زيادى هست.گروهى نام او را شاه‏زنان و شاه‏جهان و شهربانو و شهربانويه گفته‏اند و بنا به گفته اين گروه او دختر يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانى بوده است.ابو الاسود دئلى، شاعر اهل بيت در قصيده تهنيت ولادت آن حضرت به اين نسب اشاره كرده است:

«و إن غلاما بين كسرى و هاشم*لأكرم من نيطت عليه التمائم»

يعنى: همانا پسرى كه از بين كسرى و هاشم برخاسته بهترين كودكى است كه مهره‏هاى نظربند بر گردنش آويخته‏اند.بعضى گفته‏اند نام مادر آن حضرت بره دختر نوشجان بوده است و بعضى ديگر نام او را غزاله و سلافه و خوله گفته‏اند.ابن قتيبه در معارف گويد: «مى‏گويند مادر على بن الحسين الاصغر از اهل سند بود كه به او سلافه يا غزاله مى‏گفتند».

بنا بر روايتى كه در عيون اخبار الرضا هست عبد اللّه بن عامر بن كريز در زمان عثمان پس از فتح خراسان دو دختر يزدگرد سوم پادشاه ساسانى را اسير كرد و هر دو را به مدينه فرستاد و عثمان يكى را به امام حسن و ديگرى را به امام حسين بخشيد و هر دو به هنگام زايمان از دنيا رفتند.ابن‏خلكان از ربيع الابرار زمخشرى نقل مى‏كند كه سه دختر يزدگرد را در زمان عمر به مدينه آوردند و حضرت على(ع)آنها را پس از پرداخت قيمت آنان، يكى را به عبد اللّه بن عمر و ديگرى را به محمد بن ابى بكر و سومى را به پسر خود حسين بن على(ع)داد.عبد اللّه بن عمر از دختر يزدگرد سالم را پيدا كرد و محمد بن ابى بكر از دختر ديگر قاسم را و حسين بن على از دختر سوم على بن الحسين را.

تحقيق و ترجيح ميان اين همه روايات مختلف مشكل است، اما قطع نظر از جزئيات، نمى‏توان خبر عيون اخبار الرضا را چنانكه علامه مجلسى هم در بحار الانوار گفته است ترجيح داد، زيرا استيصال و قتل يزدگرد در زمان خلافت عثمان بوده است نه عمر و اگر گفته شود كه ممكن است اسارت دختر يا دختران يزدگرد پس از جنگ قادسيه يا نهاوند در زمان عمر صورت گرفته باشد باز ميان تولد امام زين العابدين(در سال 36 يا 37 يا 38)و واقعه قادسيه يا نهاوند بيش از بيست سال فاصله مى‏افتد، يعنى در اين مدت طولانى فرزندى براى امام حسين از دختر يزدگرد به دنيا نيامده است(همين معنى در صورت صحت روايت با در نظر گرفتن سن و سال وفات براى سالم بن عبد اللّه و قاسم بن محمد بن ابى بكر نيز صدق مى‏كند)كه بعيد بنظر مى‏رسد.

اگر ديرترين سال را در تاريخ ولادت آن حضرت كه سال 38 ه.ق. است در نظر بگيريم، امام سجاد(ع)در سال 61 ه.ق. يعنى در واقعه كربلا 23 سال و فرزند آن حضرت يعنى امام محمد باقر(ع)در آن سال در حدود چهار سال داشته است.پس آن حضرت در واقعه كربلا جوانى برومند بوده است كه مى‏توانسته است در ركاب پدر بزرگوار خود بجنگد و مثل ديگران به شهادت برسد.اما آن حضرت بيمار و بسترى بوده است و به همين جهت از قتل او چشم پوشيده‏اند.

بنا بر روايات، ابن زياد در مجلسى كه اسيران را پيش او بردند از نام امام پرسيد و او فرمود على بن الحسين، ابن زياد گفت: مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟امام فرمود بلى من برادرى بزرگتر از خود داشتم(حضرت على اكبر)كه مردم او را كشتند.ابن زياد گفت نه!بلكه خداوند او را كشت و امام در جواب فرمود: اللّه يتوفى الأنفس حين موتها.

هنگامى كه ابن زياد خاندان امام حسين(ع)را نزد يزيد فرستاد زنجيرى در گردن امام نهاد و آنها را با شمر بن ذى الجوشن و محضر بن ثعلبه عائذى روانه شام كرد.به روايت طبرى، امام در طول راه با هيچيك از اين دو نفر گفتگو نكرد.

هنگامى كه اهل بيت حسين(ع)را پيش يزيد بردند او خطاب به على بن الحسين گفت: اى على!اين پدر تو بود كه خويشاوندى را بريد و حق مرا نشناخت و براى به دست گرفتن قدرت و سلطنت با من به نزاع برخاست و خداوند با او كرد آنچه مى‏بينى.امام در پاسخ اين آيه را بر او خواند: ما أصاب من مصيبة فى الأرض و لا في أنفسكم إلا في كتاب من قبل أن نبرأها (الحديد، 22)يعنى مصيبتى در روى زمين و در نفوس به شما نمى‏رسد مگر آنكه پيش از آفرينش نوشته شده باشد(مقدر باشد).

در شجاعت امام سجاد(ع)همين بس كه هم در مجلس عبيد اللّه زياد و هم در مجلس يزيد - كه بيم قتل از يكسو و سر بريده پدر و اسارت اهل بيتش از ديگر سو نفس را در سينه حبس مى‏كرد - آن خطبه‏هاى مشهور و كوبنده را ايراد فرمود و از شرف خود و خانواده دفاع و دشمنان غالب را رسوا نمود و زمينه انقلابهاى بعدى شيعيان را فراهم ساخت.

يزيد اهل بيت را پس از چندى روانه مدينه كرد و امام(ع)در مدينه بود تا آنكه در سال 63 ه.ق. مردم مدينه بر يزيد بشوريدند و عامل او عثمان بن محمد بن ابى سفيان را از مدينه بيرون كردند و افراد خاندان بنى اميه را كه در مدينه در حدود هزار نفر بودند محاصره كردند.مروان بن الحكم كه پير و رئيس خاندان بنى اميه بود از عبد اللّه بن عمر خواست كه خانواده او را نزد خود پنهان سازد ولى او سر باز زد.مروان اين درخواست را از على بن الحسين كرد و آن حضرت از غايت جوانمردى آن را پذيرفت و حرم خود را با حرم مروان به ينبع فرستاد.بنابر روايت طبرى مروان از اين جهت هميشه سپاسگزار على بن الحسين بود.

يزيد مسلم بن عقبة المرى را با دوازده هزار تن براى سركوبى مردم مدينه فرستاد، و گفت كه شهر مدينه را سه روز غارت كند و پس از سه روز دست از جنگ و كشتار باز دارد.اما دستور داد كه با على بن الحسين به خوبى رفتار كند زيرا او در قيام مردم مدينه دخالتى نداشته است.

مردم مدينه در واقعه‏اى كه در تاريخ به جنگ حره معروف است پس از مقاومت دليرانه شكست خوردند و مسلم بن عقبه بسيارى از مردم آن شهر را بكشت و سه روز در آن غارت و كشتار كرد و پس از سه روز از مردم براى يزيد بيعت گرفت و ايشان را ملك و غلام يزيد خواند اما به توصيه يزيد آزارى به امام نرسانيد.واقعه حره به گفته طبرى روز چهارشنبه بيست و هفتم يا بيست و هشتم ذى الحجه سال 63 ه.ق. اتفاق افتاد.

در سال 87 ه.ق. وليد بن عبد الملك، هشام بن اسماعيل مخزومى را از حكومت مدينه معزول كرد و عمر بن عبد العزيز را به جاى او گماشت.هشام بن اسماعيل در طول حكومت چهار ساله خود با امام زين العابدين(ع)رفتار خوبى نداشت.وليد كه با هشام بد بود به عمر بن عبد العزيز نوشت تا او را در برابر مردم بدارد تا هر كس با او در طول حكومتش رنجش و خلافى داشته است حق خود را از او بخواهد يا از او انتقام بگيرد.امام زين العابدين(ع)به اطرافيان و خواص خود دستور فرمود تا كلمه‏اى به روى او نياورند.چون امام(ع)از نزد او گذشت و توجهى به او نفرمود، هشام او را ندا زد و گفت: اللّه أعلم حيث يجعل رسالته(الانعام، 124)، يعنى خداوند بهتر مى‏داند كه رسالت خود را در كجا قرار دهد و اين اشاره به خاندان نبوت و رسالت بود كه امام شاخصترين فرد آن بود.

امام را ذو الثفنات مى‏گفتند زيرا ثفنه به فتح اول و كسر دوم به معنى پينه زانو و سينه شتر است. آن حضرت از بس سجده مى‏كرد روى زانوها و ساير سجده‏گاههاى او پينه مى‏بست به طوريكه سالى دوبار آنها را مى‏تراشيد.

صدوق از امام محمد باقر(ع)روايت كرده است كه پدر بزرگوارش سجده بسيار مى‏كرد.هر وقت بلايى از او دفع مى‏شد يا از شر بدخواهى نجات مى‏يافت يا از نماز فارغ مى‏شد يا در اصلاح بين دو خصم كامياب مى‏گشت سر به سجده مى‏نهاد.

از مجموع روايات اهل سنت و شيعه درباره زندگانى امام در مدينه برمى‏آيد كه آن حضرت در مدينه بسيار موقر و محترم بوده است و همگان به جلالت شأن و علو مقام و حسن خلق و رفتار و علم و فقه و ورع و تقواى آن حضرت اذعان داشته‏اند.

معروف است كه هشام بن عبد الملك در زمان خلافت پدرش عبد الملك يا برادرش وليد به حج رفته بود.چون در موسم حج خواست تا استلام حجر كند موفق نشد زيرا مردم زياد بودند و ازدحام مى‏كردند.در اين ميان على بن الحسين رسيد و به طواف مشغول شد و چون به حجر الاسود نزديك شد همه به او راه دادند و به جهت مهابت و جلالت قدر او اجازه دادند تا او استلام حجر كند.هشام در خشم شد .مردى از او پرسيد كه اين شخص كيست؟هشام با آنكه او را مى‏شناخت گفت او را نمى‏شناسد زيرا مى‏ترسيد مردم شام به او ميل پيدا كنند.فرزدق شاعر بزرگ عرب به مرد شامى گفت من او را مى‏شناسم و چون او پرسيد كه او كيست فرزدق در پاسخ او مرتجلا قصيده معروف خود را انشا كرد و در آن گفت:

هذا ابن خير عباد اللّه كلهم‏

هذا التقي النقي الطاهر العلم...

و ليس قولك من هذا بضائره‏

العرب تعرف من أنكرت و العجم‏

يعنى: اين پسر بهترين بندگان خداست.اين پرهيزگار پاك و عارى از هر عيب و معروف خاص و عام است.سخن تو كه او را نمى‏شناسم زيانى به او نمى‏رساند.آن را كه تو گفتى نمى‏شناسم همه عرب و عجم مى‏شناسند.

امام سجاد(ع)بعد از شهادت پدر بزرگوارش در كربلا(61 ه.ق.)به امامت رسيد و 34 يا 35 سال امام شيعيان بود.(تا سال 95 يا 96 ه.ق.)

علاوه بر ادله و معجزات، او افضل و اعلم و افقه زمان خود بود و در دانش او را تالى جدش على بن ابيطالب(ع)مى‏دانستند.از همه كريمتر و بخشنده‏تر و با وفاتر و با مهابت‏تر و بيش از همه دلسوز فقيران و پناه درماندگان بود.روز عيد فطر همه بندگان خود را آزاد مى‏كرد.با يك ناقه بيست و دو بار حج گزارد و حتى يك تازيانه بر او نزد و دستور فرمود آن شتر را بعد از مرگش دفن كنند.در راه حج چه بسا پياده مى‏شد و كلوخ جاده را كنار مى‏زد.

منابع‏ :

بحار الانوار، چاپ سنگى تهران، 11

البداية و النهاية، ابن كثير، 9

الذريعة، 345/13، 18/15

تاريخ الرسل و الملوك، طبرى‏

سير اعلام النبلاء، ذهبى، 393/4

طبقات كبرى، محمد بن سعد كاتب واقدى، ليدن 1322 ه.ق. 5

الكامل فى التاريخ، ابن الاثير، بيروت 1965، م 4

وفيات الاعيان، ابن خلكان(ذيل على بن الحسين)

علل الشرائع و الاحكام‏

خصال، شيخ صدوق‏



 

«امام محمد باقر(ع)»


ابو جعفر محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهم‏السلام، امام پنجم از ائمه اثنى عشر و يكى از چهارده معصوم(ع)است.

راويان و محدثان شيعه غالبا با كنيه ابو جعفر از آن حضرت ياد كرده‏اند.براى تمايز احاديث منقول از امام نهم، حضرت محمد بن على الجواد عليه‏السلام، كه او نيز كنيه ابو جعفر داشته است، از روايات امام باقر عليه‏السلام، لفظ«ثانى»را به كنيه امام نهم افزوده‏اند(مامقانى، ج 1، ص 188).لقب مشهورشان«باقر»است، اما القاب ديگرى چون«هادى»و«شاكر»هم داشته‏اند(اربلى، ج 2، ص 329).نقش انگشترى ايشان نيز، به روايت ابن عساكر(ص 141)، «القوة لله جميعا»بوده است.

نسب‏:

حضرت باقر عليه‏السلام از سوى پدر، نوه امام حسين عليه‏السلام و از سوى مادر، نوه امام حسن عليه‏السلام است.مادرشان فاطمه دختر امام حسن عليه‏السلام بود، از اين رو در حق او گفته‏اند: علويى بود كه از دو سوى علوى بود و فاطميى بود كه از دو سوى فاطمى بود.(ابن شهر آشوب، ج 4، ص 208)

فاطمه بنت الحسن، كه به ام عبد الله(يا ام عبد، يا ام حسن)شهرت داشت، بانويى جليل القدر بود و از حضرت صادق عليه‏السلام درباره او نقل شده است كه«او صديقه بود و در آل حسن زنى چون او نبوده است».(كلينى، ج 1، ص 469)

برخى از متأخران چون سبط ابن جوزى(متوفى 645، ص 302)و ابن خلكان(متوفى 681، ج 3، ص 314)مادر امام پنجم را دختر حسن مثنى و نوه امام مجتبى عليه‏السلام دانسته‏اند.اين قول صحيح نيست، زيرا مورخان قرن سوم و از جمله يعقوبى(ج 2، ص 305، بلاذرى، ج 1، ص 147)و نيز علوى عمرى، نسب شناس قرن پنجم(ص 20)، تصريح كرده‏اند كه او دختر امام مجتبى عليه‏السلام بوده است.اِرْبِلى(ج 2، ص 332)نيز به نقل از حافظ عبد العزيز جنابذى(متوفى 611)، مادر ام عبد الله را ام فَرْوه دختر قاسم بن محمد ابى بكر(متولد 37)دانسته، كه اشتباه است.زيرا به تصريح علما، از جمله شيخ مفيد(ج 2، ص 176، ذهبى 1409-1402، ج 4، ص 406)ام فروه همسر امام باقر عليه‏السلام بوده است.منشأ اين اشتباه خطايى است كه در كتابت و نقل رخ داده و بر اثر حذف شدن قسمتى از روايت، عبارت راجع به فرزندان امام باقر عليه‏السلام(يعنى امام صادق عليه‏السلام و عبد الله بن محمد)بخطا به خود آن حضرت نسبت داده شده است.اين اشتباه عينا در بحار الانوار(ج 46، ص 218)تكرار شده است، ولى عبارت درست و كامل را ابن سعد(ج 5، ص 235)و ابن جوزى(ج 2، ص 108)آورده‏اند.اربلى، نيز عبارت ابن جوزى را در صفحات بعد(ج 2، ص 359)نقل كرده است.

تولد و وفات‏:

همه منابع محل تولد آن حضرت را مدينه نوشته، ولى در سال ولادتشان اختلاف دارند.بيشتر منابع شيعى تولد آن حضرت را در 57 هجرى دانسته‏اند(كلينى، ج 1، ص 469، اربلى، ج 2، ص 329، مفيد ج 2، ص 158، مجلسى، 1403، ج 46، ص 219-212، بيشتر اقوال را آورده است)، و برخى از مورخان اهل سنت نيز بر اين قولند(ابن خلكان، ج 3، ص 314)، اما عده‏اى سال 56 را ذكر كرده‏اند(ابن عماد، ج 1، ص 149، ذهبى، 1409-1402، ج 4، ص 401، صفدى، ج 4، ص 102).در روز تولد ايشان نيز اختلاف است.شيخ طوسى(1411، ص 801)، فضل بن حسن طبرسى(ص 259)و ديگران(مجلسى، همانجا)روز ولادت آن حضرت را روز جمعه اول ماه رجب و به گفته طبرسى بعضى تولد ايشان را در سوم صفر مى‏دانند.از معاصران نيز، سيد محسن امين(ج 1، ص 650)و حاج شيخ عباس قمى(ج 72 ص 96)آن را سوم صفر يا اول رجب، و از اهل سنت، ابن خلكان(همانجا)سوم صفر ضبط كرده‏اند.

تاريخ رحلت امام باقر عليه‏السلام را با اختلاف پنج سال، از 113 تا 118، ذكر كرده‏اند.ابن سعد(ج 5، ص 238)نخست با نقل خبرى از استاد خود واقدى تاريخ رحلت آن حضرت را سال 117 و مدت عمرشان را 73 سال ذكر مى‏كند، سپس مى‏گويد كه رحلت ايشان را در 118 و 114 هم دانسته‏اند.ابن اثير(ج 5، ص 180)نيز عمر حضرت باقر عليه‏السلام را 73 سال ثبت كرده و 58 سال را نيز نسبت داده است.اما بيشتر مورخان شيعى و سنى وفات آن حضرت را در 114 و اكثر سيره نويسان شيعه عمر وى را 57 سال دانسته‏اند.(ابن عماد، همانجا، ذهبى، همانجا، مجلسى، 1403، ج 46، ص 219-212 و منابع ديگر)

به هر حال، 73 سال يقينا نادرست است، زيرا در آن صورت بايد در سال 44 متولد شده باشند.اما چون عموم مورخان تولد پدرش على بن الحسين عليه‏السلام را در سال 38 نوشته‏اند و بنابراين در سال 44 آن حضرت بيش از شش سال نداشته است، امكان تولد حضرت باقر عليه‏السلام در سال 44 منتفى است.يعقوبى(ج 2، ص 320)هر چند وفات حضرت باقر عليه‏السلام را به سال 117 مى‏داند، مى‏گويد كه وى 58 سال عمر كرده و در واقعه عاشورا چهار ساله بوده است.اما چون واقعه عاشورا در سال 61 هجرى بوده، وفات آن حضرت سال 114 مى‏شود نه 117.به نظر مى‏رسد كه چون مورخان اهل سنت، ولادت را سال 56 و وفات را 114 ثبت كرده‏اند، بايد عمر امام باقر عليه‏السلام را 58 سال بدانند، در حالى كه ابن عماد، صفدى و ذهبى 56 نوشته‏اند.

در ماه و روز رحلت آن حضرت نيز اختلاف است و آن را در ربيع الاول و هفتم ذى الحجه و ربيع الآخر گفته‏اند(مجلسى، همانجا، امين، ج 1، ص 650، قمى، ج 2، ص 135).برخى از مورخان، از جمله ابن خلكان(ج 3، ص 314)و صفدى(ج 4، ص 103)محل وفات او را دهكده‏اى به نام حميمة واقع در منطقه شراة بين راه مدينه به دمشق(ابن خلكان، ج 2، ص 440)دانسته‏اند.درباره محل دفن آن حضرت، گورستان بقيع در مدينه، اختلافى ديده نمى‏شود.

در روايت ابو بصير از حضرت صادق عليه‏السلام كه كلينى(ج 1، ص 472)و به نقل از او مجلسى(1453، ج 46، ص 217)آورده است، آن حضرت مى‏فرمايد كه پدرم به سال 114 وفات يافت و پس از پدر نوزده سال و دو ماه زنده بود.چون رحلت امام سجاد عليه‏السلام را بيشتر مورخان در محرم نوشته‏اند، ظاهرا رحلت امام باقر عليه‏السلام در ربيع الاول بوده است.ولى از ظاهر تعبير بيشتر مورخان و صريح عبارت شهيد اول(مجلسى، همانجا، به نقل از الدروس)و قمى(همانجا)برمى‏آيد كه هفتم ذى الحجه را برگزيده‏اند.

سوانح حيات‏:

بنابر اشهر اقوال، تولد امام باقر عليه‏السلام در سال 57 و وفات آن حضرت در 114 است و مدت عمر او 57 سال و مدت امامتش 19 يا 20 سال(محرم 94 تا ربيع الاول يا ذى الحجه 114)است.چهار سال از حيات جد خود امام حسين عليه‏السلام و 37 سال از زندگى پدر خود حضرت على بن الحسين عليه‏السلام را درك كرد و دوران زندگيش با حكومت ده تن از خلفاى اموى(از معاوية بن ابى سفيان تا هشام بن عبد الملك)و ايام امامتش با حكومت پنج تن از ايشان-وليد بن عبد الملك(متوفى 96)و سليمان بن عبد الملك(متوفى 99)و عمر بن عبد العزيز(متوفى 101)و يزيد بن عبد الملك(متوفى 105)و هشام بن عبد الملك(متوفى 125)مقارن بود.پس اينكه بعضى از جمله ابن شهر آشوب(ج 4، ص 210)و مجلسى به نقل از او در بحار الانوار(ج 46، ص 216)، سالهاى امامت او را تا زمان خلافت وليد بن يزيد بن عبد الملك(مقتول 126)و يزيد بن وليد بن عبد الملك(متوفى 126)و برادرش ابراهيم بن وليد(مخلوع در 127)بسط داده‏اند، اشتباه كرده‏اند(امين، همانجا).مسعودى(ج 3، ص 232)ضمن آنكه وفات امام باقر عليه‏السلام را به دوران حكومت وليد بن يزيد نسبت داده، گفته است كه بعضى وفات ايشان را در روزگار يزيد بن عبد الملك دانسته‏اند.

بنابر آنچه از منابع معتبر به دست مى‏آيد، دوران زندگى امام پنجم بيشتر در شهر مدينه به نشر معارف دينى و ارشاد شيعيان و تربيت شاگردان گذشت.به روايت كلينى(ج 1، ص 472-471 و به نقل از او مجلسى، 1403، ج 46، ص 320-306)، يك بار در دوران هشام بن عبد الملك(حك: 125-105)آن حضرت و فرزندش امام صادق عليه‏السلام از مدينه به شام احضار شدند.اين ماجرا بعد از مراسم حج، كه هشام و امام باقر عليه‏السلام هر دو در آن حضور داشتند، روى داده و ظاهرا قصد هشام از اين كار ارعاب امام بوده است.بيهقى(ج 2، ص 236-232)به نقل از كسايى و نقل او از هارون خليفه عباسى، سفر ديگر آن حضرت را به شام به دعوت عبد الملك مروان(حك: 86-65)گزارش كرده كه البته پيش از دوران امامت او بوده است.(درباره اين دو سفر و آنچه ميان امام و خلفاى اموى گذشت-دنباله مقاله)ابن عساكر(ص 128-127)نيز دعوت عمر بن عبد العزيز(حك: 101-99)از ايشان را به شام، به منظور رايزنى برخى از مسايل دانسته است.به گفته او، عمر بن عبد العزيز به فقها علاقه فراوان داشت و آنان را نزد خود دعوت مى‏كرد كه از جمله ايشان امام باقر عليه‏السلام بود.

فرزندان‏:

ابن سعد(ج 5، ص 236-235)فرزندان حضرت باقر عليه‏السلام را چهار پسر و دو دختر نوشته است.مفيد و طبرسى پنج پسر و دو دختر به اين شرح نوشته‏اند: ابو عبد الله جعفر(امام صادق عليه‏السلام)و عبد الله(ابن شهر آشوب، ج 4، ص 210، به اشتباه او را عبد الله افطح خوانده است)كه مادر اين دو أم فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود، ابراهيم و عبيد الله كه در كودكى درگذشتند و مادرشان ام حكيم دختر اُسيد(اسد و سيد هم ثبت شده است)بن مغيرة الثقفى بود، على و زينب و ام سلمه كه مادرهايشان كنيز بوده‏اند.اربلى ضمن نقل كامل سخن مفيد، از ابن طلحه شافعى روايت كرده است كه او فرزندان امام را سه پسر و يك دختر دانسته است(ج 2، ص 331).علوى عمرى(ص 94)فرزندان امام را سه دختر و شش پسر ذكر كرده، اما سومين دختر را نام نبرده و نام پسر ششم را، كه با ابراهيم و عبيد الله از يك مادر بوده، زيد نوشته است.نسل ايشان، همچنانكه علوى عمرى(ص 94)نيز يادآورى كرده، فقط از فرزند برومندش امام صادق عليه‏السلام باقى ماند.

شمايل و سيره‏:

امام باقر عليه‏السلام ميانه بالا و گندمگون و لاغرميان بود.پوستى شاداب و نرم و مويى مجعد داشت.صدايش نيكو بود و بر گونه‏اش خالى ديده مى‏شد(ابن شهر آشوب، ج 4، ص 210)محمد بن منكدر ايشان را تنومند وصف كرده است(مفيد، ج 2، ص 161)در منابع شيعى رواياتى نقل شده است كه بر طبق آنها امام باقر عليه‏السلام از پوشيدن لباس خوب و پاكيزه و تهيه غذاهاى خوب در خانه دريغ نداشت و خصوصا براى رعايت حال برخى از افراد خانه اين كار را لازم مى‏ديد(كلينى، ج 6، ص 280، 446، 448)اين نكته از آن جهت حائز اهميت است كه در روزگار ايشان برخى گرايشهاى ترك دنيا پيدا شده بود.و شايد به همين دليل است كه اين موضوع در منابع نقل شده است.امام با آنكه از مرتبت بلند اجتماعى برخوردار بود و به گفته ذهبى(1409-1402، ج 4، ص 402)سرورى و دانش و رفتار صحيح را يكجا جمع كرده بود، شخصا در گرماى حجاز در مزرعه كار مى‏كرد و انگيزه اين كار را اطاعت خدا و بى‏نياز شدن خود و خانواده‏اش از مردم مى‏دانست(مفيد، ج 2، ص 162)از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه فرمود پدرم از ساير افراد خاندان خود درآمد كمترى داشت، ولى هزينه زندگى او از همه بيشتر بود(مجلسى 1403، ج 46، ص 294)آمد و شد خويشانش او را دلگير نمى‏كرد و از آنان با خوراكهاى خوب پذيرايى مى‏كرد و جامه‏هاى نيكو و مال نقد مى‏بخشيد(همان، ج 46، ص 291-290)اين روش را با ديگران نيز به كار مى‏گرفت و هرگز از بخشش به برادران و متقاضيان و كسانى كه به اميدى نزد وى آمده بودند، دريغ نمى‏كرد(همان، ج 46، ص 288)همچنين خدمتكاران خود را در كارهاى دشوار، يارى مى‏كرد(همان، ج 46، ص 303)هر گاه مى‏خواست به سائلى كمك مالى كند او را«يا سائل»نمى‏خواند، بلكه«يا عبد الله»(اى بنده خدا)مى‏گفت(ابن قتيبه، ج 2، ص 208)

امام باقر عليه‏السلام را از زاهدان بزرگ عالم اسلام خوانده‏اند.ابو نعيم با عبارت«الحاضر الذاكر، الخاشع الصابر»از ايشان ياد كرده است(ج 3، ص 180)عطار كتاب تذكرة الاولياء(ج 2، ص 339)خود را با ياد اين امام خاتمه داده و، به پيروى از هجويرى(ص 93-92)از آن حضرت به«برهان ارباب مشاهدت»و«امام اولاد نبى»و«گزيده نسل على»تعبير كرده است.علاوه بر زهد عملى، بيانات آن حضرت در تفسير الفاظى چون عبادت، محبت، غنا، تقوا، توكل و دنيا راهگشاى كسانى بوده كه دين را از وجهه معنوى و عرفانى مى‏نگريسته‏اند.به گفته ابن حجر هيتمى(ص 201)امام باقر عليه‏السلام در ترسيم مقامات عارفان و بيان حقايق عرفانى سخنانى دارد كه زبان از وصف آن عاجز است.كلينى از امام صادق عليه‏السلام نقل كرده است كه فرمود پدرم همواره ذكر خدا مى‏گفت و افراد خانواده خود را هم به اين كار سفارش مى‏كرد(كلينى، ج 2، ص 499، مجلسى 1403، ج 46، ص 297 به نقل از كلينى)در سفر حج او را ديدند كه غسل كرد و با پاى برهنه وارد منطقه حرم شد، چون به مسجد الحرام رسيد، به كعبه نگريست و با صداى بلند گريه كرد.آنگاه طواف كرد و بعد از نماز سر به سجده نهاد، هنگامى كه سر از زمين برداشت محل سجده از بسيارى اشك مرطوب شده بود(اربلى، ج 2، ص 329، مجلسى 1403، ج 46، ص 300-299).در برابر مصائب تسليم بود و همواره مى‏ترسيد كه مبادا نعمتهاى خدا را ناسپاسى كرده باشد.زمانى يكى از افراد خانواده او بيمار شد و سپس درگذشت.امام كه از بيمارى او ناراحت بود، بعد از مرگ وى هرگز اظهار جزع نكرد و!629 فرمود: آنچه را دوست مى‏داريم از خدا مى‏خواهيم، اما وقتى آنچه براى ما ناگوار است روى دهد، نسبت به آنچه خدا براى ما پسنديده است، مخالفت نمى‏كنيم(ابن عساكر، ص 161، ابن قتيبه، ج 3، ص 57).

آن حضرت در برابر دوستان فروتنى مى‏كرد و بد زبانى افراد را ناديده مى‏انگاشت(ابن شهر آشوب، ج 4، ص 207).ذهبى(1409-1402، ج 4، ص 403)نقل كرده است كه امام باقر عليه‏السلام در شبانه روز صد و پنجاه ركعت نماز مى‏گزارد، و از امام صادق عليه‏السلام روايت شده است كه پدرش را بنابر وصيت خود او، در جامه‏اى كه هنگام نماز بر تن مى‏كرد به خاك سپردند(ابن سعد، ج 5، ص 238-237، مجلسى 1403، ج 46، ص 220 به نقل از الكافى).

مقام علمى:

همه مؤلفان در اديان شيعه و سنى سبب ملقب شدن آن حضرت را به «باقر»دانش فراوان او دانسته‏اند، و غالبا اين نامگذارى را از پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم مى‏دانند كه جابر بن عبد الله انصارى از آن حضرت نقل كرده است.ابن قتيبه(ج 1، ص 212)به مناسبت نقل ديدار زيد بن على بن حسين با هشام بن عبد الملك و اعتراض او به هشام به سبب تعبير توهين آميز وى نسبت به امام باقر عليه‏السلام، از زيد نقل مى‏كند كه لقب باقر را پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم بر محمد بن على نهاد.سپس زيد از جابر بن عبد الله نقل كرده كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم از عمر طولانى جابر تا نايل شدن به ديدار فرزندشان«باقر»خبر داده و از او خواسته بود كه چون آن فرزند را ديد سلام پيامبر را به او برساند.در اين روايت از زبان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم وجه اين نامگذارى نقل شده است: يبقر العلم بقرا(علم را به كمال و تمام مى‏شكافد).ابن بابويه(ج 1، ص 233)نيز همين روايت جابر را با اندكى تفاوت با سند از جابر بن يزيد جعفى آورده كه جابر بن يزيد اين توضيح را افزوده بوده است: لأنه بقر العلم، أى شقه شقا(زيرا او علم را شكافت).شيخ مفيد نيز اين روايت را آورده است.

ابن عماد(ج 1، ص 149)آن حضرت را از فقهاى مدينه برشمرده كه به سبب دانش فراوان و شناختن ريشه و درون آن، او را باقر خوانده‏اند.ابن خلكان(ج 3، ص 314)، صفدى(ج 4، ص 102)و ذهبى(1409-1402، ج 4، ص 402)نيز همين توضيح را آورده‏اند.ابن منظور نيز ذيل ماده«بقر»گفته است كه به محمد بن على بن حسين، رضوان الله عليهم، از آنرو باقر گفته مى‏شد كه علم را مى‏شكافت و ريشه آن را شناخته بود و فروع آن را استنباط مى‏كرد و در دانش«تبقر»مى‏نمود.سپس مى‏گويد: «تبقر»به معناى توسعه در دانش و مال آمده است.مرتضى زبيدى نيز ذيل ماده«بقر»روايت جابر را از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم درباره آن حضرت نقل كرده است.

زمان امام باقر عليه‏السلام، يعنى دهه‏هاى آخر قرن اول و دهه‏هاى اول و دوم قرن دوم هجرى، زمان ظهور فقهاى بزرگ مخصوصا در مدينه بود.در اين دوران، مسلمانان كه از فتوحات خارجى و جنگهاى داخلى تا حدودى فراغت يافته بودند(و فقط خوارج و برخى شورشيان، خراسان و مناطقى ديگر را در ناآرامى نگاه داشته بودند-خوارج )از اطراف و اكناف سرزمينهاى اسلامى براى فرا گرفتن احكام الهى و فقه اسلامى به مدينه، كه شهر حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم و اصحاب و تابعان ايشان بود، روى مى‏نهادند.فقها و محدثان بزرگى از جمله سعيد بن مسيب(متوفى 94)، عروة بن زبير(متوفى 94)، خارجة بن زيد بن ثابت(متوفى 99)، ربيعة الرأى(متوفى 136)، سفيان بن عيينه و محمد بن شهاب زهرى(متوفى 124)در اين شهر جمع بودند.بخصوص كه منع كتابت حديث در زمان عمر بن عبد العزيز لغو شده بود(عسكرى، ج 2، ص 44).

در اين دوران شكوفايى فقه و حديث بود كه دانش و معرفت امام باقر عليه‏السلام و نيز فرزند او امام صادق عليه‏السلام، بر همگان آشكار شد و اصول و مبانى كلام و فقه و ساير معارف دينى شيعه، كه اين دو امام بيش از همه مبين آن بودند، تدوين و توسط راويان و شاگردان ايشان به عالم پراكنده شد.بسيارى از مجتهدان و مؤسسان مذاهب فقهى ديگر از اين دو امام فيض برده‏اند و به همين جهت، رايج شدن لقب«باقر»براى امام پنجم، كه لقبى كاملا علمى است، بسيار پر معنى است.نسايى از محدثان بزرگ اهل سنت آن حضرت را از«فقهاى بزرگ تابعين»در مدينه شمرده است(ذهبى، ج 4، 1409-1402، ص 403)و به گفته او، همه حافظان حديث در استناد و احتجاج به قول آن حضرت اتفاق دارند.ذهبى(همان، ج 4، ص 402)او را جامع مقام علم و عمل و بزرگى و شايسته مقام خلافت دانسته است.شيخ مفيد(ج 2، ص 157)درباره جايگاه علمى آن حضرت مى‏نويسد كه بازماندگان صحابه و بزرگان تابعان و رؤساى فقهاى مسلمانان از آن حضرت در مسايل دينى روايت كرده‏اند.به نوشته او، امام اخبار پيشينيان و پيامبران را روايت مى‏كرد.مردم از او در باب مغازى و سيرت و سنت رسول صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم حديث مى‏آموختند و در مناسك حج، كه از پيامبر نقل مى‏كرد، بر او اعتماد داشتند و از ايشان تفسير قرآن بر مى‏نوشتند.از عبد الله بن عطاء مكى نقل شده است كه دانشمندان را در هيچ مجلسى كوچكتر از آن نديده‏ام كه در محضر ابو جعفر ديده‏ام، حكم بن عتيبه(از فقهاى بزرگ كوفه، متوفى 115-ذهبى، 1409-1402، ج 5، ص 213-208)را در پيشگاه او به سان شاگردى نزد استاد ديدم(ابو نعيم، ج 3، ص 186، ابن عساكر، ص 142، مفيد، ج 2، ص 106).سبط ابن جوزى(ص 302)اين مطلب را به عطا نسبت داده كه ظاهرا!630 خطا در نقل يا در كتابت است.سيد محسن امين(ج 1، ص 651)نيز اين اختلاف را يادآورى كرده است.

ابو نعيم، ذهبى و ابن شهر آشوب شمارى از محدثان و فقها را به عنوان راويان امام باقر عليه‏السلام نام برده‏اند، كه از آن جمله‏اند: اوزاعى (متوفى 151)، أعمش (متوفى 144)، ابن جريج(متوفى حدود 150)، عطاء بن ابى رباح(متوفى 114 يا 115)، حجاج بن أرطاة، ربيعة الرأى، عمرو بن دينار(متوفى 126)، محمد بن شهاب زهرى ، جابر بن عبد الله انصارى(متوفى 78)، ابو اسحاق سبيعى (متوفى 127)، عبد الرحمن بن كيسان الاعرج، ابو بكر ليث بن سليم كوفى(متوفى 138 يا 143)و ابو حنيفه نعمان بن ثابت(متوفى 150).بنابر اين، عبارت ابن سعد(ج 5، ص 238)كه ضمن اذعان به مقام علمى امام باقر عليه‏السلام(و كان ثقة كثير العلم)، گفته است: راويان آن حضرت كسانى نيستند كه مقبوليت داشته باشند(ليس يروى عنه من يحتج به)، قابل تأمل و شگفت انگيز است.

در كتابهاى رجالى شيعه نامهاى راويان امام باقر عليه‏السلام ثبت شده و از جمله شيخ طوسى(1380، ص 142-102)آنها را بر اساس حروف تهجى ذكر كرده كه بالغ بر 466 تن مى‏شود.البته با تتبع در اسانيد روايات، ممكن است بر شمارى بيش از اين دست يافت، همچنانكه احتمال دارد برخى از اين نامها به اصحاب امام جواد عليه‏السلام برمى‏گردد.برخى از راويان آن حضرت، مانند جابر بن يزيد جعفى، عبد الله بن عطاء مكى و ابان بن تغلب از نظر محدثان اهل سنت نيز محترم بوده‏اند.در اين ميان، ياران و پروردگان خاص مكتب امام باقر عليه‏السلام كه ناشر و مبين آراء و اقوال آن حضرت بوده‏اند، جايگاه ويژه‏اى دارند.از معروفترين آنان علاوه بر جابر بن يزيد و ابان بن تغلب، مى‏توان از كسانى چون ابو حمزه ثمالى، حمران بن اعين، محمد بن مسلم ثقفى، زرارة بن اعين، معروف بن خربوذ، بريد العجلى، ابو بصير اسدى و فضيل بن يسار نيز نام برد.به ابو حمزة ثمالى كتابهايى در حديث و تفسير نسبت داده شده و گروهى از بزرگان اهل سنت از او اخذ حديث كرده‏اند.جابر بن يزيد كه به گفته خود فقط 70000 حديث از امام باقر عليه‏السلام فرا گرفته بود(مجلسى، 1403، ج 46، ص 340)از آن حضرت غالبا با عنوان«وصى الاوصياء و وارث علم الانبياء»ياد مى‏كرد(اربلى، ج 2، ص 337، به نقل از مفيد).همچنين از محمد بن مسلم روايت شده كه از امام باقر عليه‏السلام درباره 30000 مطلب سؤال كردم(كشى، ص 163 و 167، مجلسى، 1403، ج 46، ص 328).در ميان عالمان شيعه شش نفر اخير از داناترين دست پروردگان امام باقر عليه‏السلام و فرزندش، حضرت صادق عليه‏السلام شناخته شده‏اند و زراره برترين آنهاست(كشى، ص 238).از آنها و دوازده تن ديگر اصطلاحا به عنوان اصحاب اجماع ياد مى‏شود.

مطالب منقول از امام باقر عليه‏السلام در صحاح و سنن اهل سنت اندك است(ذهبى، 1409-1402، ج 4، ص 402)، مثلا بخارى فقط سه حديث در باب غسل را از آن حضرت نقل كرده كه از جابر بن عبد الله روايت كرده بوده‏اند(بخارى، ج 1، ص 68 و 69).اما در متون حديثى و فقهى شيعه، اعم از اماميه و اسماعيليه(مثلا دعائم الاسلام قاضى نعمان).بالاترين رقم حديث به اين امام و فرزندش اختصاص دارد.علت اصلى كم بودن احاديث امام باقر عليه‏السلام، و به طور كلى امامان شيعه در كتابهاى اهل سنت، چند چيز است.از جمله بيشتر راويان اين احاديث، شيعيان، و به تعبير اهل سنت رافضيان، بوده‏اند، و حال آنكه به نقل روايت از قول رافضه، اعتراض و آن را منع كرده‏اند(ابن حجر عسقلانى، ج 1، ص 12-10).ديگر اينكه امام باقر عليه‏السلام بسيارى از مطالب دينى و احكام فقهى را بى‏آنكه به صورت حديث به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم نسبت دهد، بيان مى‏كرده است، و اين از نظر شيعيان كاملا پذيرفته است.زيرا امام باقر عليه‏السلام را امام معصوم و جانشين پيامبر مى‏دانند كه دانش او به واسطه پدرانش به پيامبر مى‏رسيده است.حتى بنابر يك روايت(مفيد، ج 2، ص 167، مجلسى، 1403، ج 46، ص 288)آن حضرت گفته است كه من همه آنچه را كه مى‏گويم به واسطه پدرانم از حضرت پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم روايت مى‏كنم كه ايشان آن را از فرشته وحى و او آن را از خدا دريافت كرده است.اما نويسندگان كتب حديث اهل سنت فقط منقولات از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم صحابه را نقل مى‏كرده‏اند و بالتبع منقولاتشان از امامان شيعه بسيار اندك بوده است.

گفتنى است كه تعداد زيادى روايت نيز از امام باقر عليه‏السلام نقل شده كه ايشان به واسطه پدرانش از پيامبر نقل كرده است.روايات منقول از امام باقر عليه‏السلام در كتب اهل سنت غالبا از اين دست است.مثلا احمد بن حنبل در، قسمت راجع به على بن ابيطالب(ج 1، ص 160-75)، هفت حديث نقل كرده كه امام پنج تاى آنها را از پدران خود و دو تا را از محمد بن حنفيه روايت مى‏كند(ج 1، ص 80-77، 90، 101 و 103).همچنين حاكم نيشابورى از ايشان ده حديث نقل كرده كه هفت مورد آن را به واسطه پدران خود روايت كرده است(ج 2، ص 22، 428، 588، ج 3، ص 144، 163، 173، 516، 568، ج 4، ص 22، 345).البته در برخى از كتابهاى اهل سنت نام كسانى چون ابن عباس، ابو سعيد خدرى، سعيد بن مسيب و جابر بن عبد الله انصارى(از جمله-ابو نعيم، ج 3، ص 188)به عنوان مشايخ حديثى امام باقر عليه‏السلام ذكر شده و نشان مى‏دهد كه امام از آنها نقل حديث كرده است، اما محققان اماميه بر اساس اين اعتقاد كه امامان شيعه علوم خود را فقط از طريق منابع وحيانى كسب مى‏كرده‏اند، توضيح داده‏اند كه نقل امام از اين افراد، بر فرض صحت، بنابر مصالحى بوده است(امين، ج 1، ص 656). بنابر بررسى ذهبى(1392، ج 3، ص 80-79)در صحاح سته، امام باقر عليه‏السلام بجز پدرش امام سجاد عليه‏السلام فقط از عبد الله بن عمر و جابر انصارى روايت كرده است. با اينهمه به كم نقل شدن احاديث روايت شده از امام باقر عليه‏السلام و ديگر امامان اهل بيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم در كتب صحاح و سنن اهل سنت، انتقاد شده است.

آنچه از امام باقر عليه‏السلام روايت شده در همه زمينه‏هاى علوم اسلامى است، اعم از تفسير و علوم قرآنى، فقه، كلام، اخلاق، تاريخ، سيره و مسائل نظام آفرينش كه گاهى برخى از شاگردان آن حضرت آنها را به صورت كتاب مستقلى تدوين كرده‏اند.

ابن نديم(ص 36)كتابى را در تفسير به امام باقر عليه‏السلام نسبت مى‏دهد كه ابو الجارود از او و ابو بصير اسدى از ابو الجارود روايت كرده است. اين تفسير در كتب رجال و حديث بيشتر به تفسير ابو الجارود مشهور است، ولى چنانكه نجاشى(ص 170)نيز تصريح كرده، از امام باقر عليه‏السلام روايت شده است. آقا بزرگ تهرانى(ج 4، ص 251، 303)احتمال داده كه اين تفسير، املاء امام بر ابو الجارود بوده است. اعتماد بزرگانى از محدثان و دانشمندان نيز شاهدى بر صحت منقولات آن است. يكى از شاگردان على بن ابراهيم قمى روايات اين تفسير را در تفسير على بن ابراهيم درج كرده و البته، به استنباط آقا بزرگ تهرانى(ج 4، ص 306-303)اين شخص، كه انگيزه اصلى او افزودن منقولات از امام باقر عليه‏السلام به تفسير على بن ابراهيم بوده است، به گونه‏اى عمل مى‏كرده كه بين روايات دو تفسير تفكيك شود و خوانندگان به خطا نيفتند.

روش و هدفهاى علمى‏:

پيدايش مذاهب كلامى چون مرجئه و معتزله و خوارج، و آشنايى مسلمانان با آراء اديان ديگر، و حضور پراكنده پيروان ساير اديان در ميان مسلمانان، و ظهور اختلافات فقهى بر اثر عدم دسترسى فقهاى متأخر به سنت نبوى به سبب ممنوعيت طولانى روايت و كتابت حديث(عسكرى، ج 2، ص 58-44)و انحرافات عملى و فكرى سران سرزمين اسلامى از تعاليم پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم و توجيه حكومت امويان، از طريق ارائه ناقص و تحريف شده تعاليم اسلام، از مهمترين وقايع دوران امام باقر عليه‏السلام بود. گذشته از اين، آن دسته از صحابه و تابعان كه به پيروى از امام على عليه‏السلام و جانشينان او معتقد بودند، به دست حاكمان اموى كشته شده يا بدون امكان انتقال دانسته‏هاى خود به نسل بعد در گذشته بودند. اين خلأ از يك سو راه هر نوع اقدام را براى امام باقر عليه‏السلام دشوار ساخته و از سوى ديگر راه را براى جاعلان حديث و غاليان هموار كرده بود. مراقبتهاى پنهانى مأموران حكومت اموى از آل على و امام باقر عليهم‏السلام، به فرد شاخص اين خاندان، تهديدى جدى براى تلاشهاى آن حضرت به شمار مى‏رفت.

در اين شرايط، امام به عنوان عالمى كه دانش خود را از طريق پدرانش از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم دريافته، حلقه‏هاى درسى بزرگى را در مدينه تشكيل داد. او در اين كار چهار هدف عمده را پى گرفت:

1)عرضه ديدگاههاى اسلامى در همه زمينه‏ها، بخصوص درباره پرسشهايى كه دانشمندان ساير اديان مطرح مى‏كردند. اين مطالب هم سبب استوارى ايمان پيروان دين مى‏شد و هم غير مسلمانان را به برترى اسلام معترف مى‏كرد. بنا بر نقل مفيد(ج 2، ص 163)امام باقر عليه‏السلام با هر يك از پيروان عقايد گوناگون(اهل الآراء)كه بر او وارد مى‏شد، مناظره مى‏كرد و مردم مطالب بسيارى را در علم كلام از او فرا گرفتند.

اشاره به«اهل آراء»در كلام مفيد حايز اهميت است. در روزگار امام باقر عليه‏السلام گرايشها و مذاهب مختلف كلامى پديد آمد و نيز پيروان اديان ديگر در سرزمينهاى اسلامى زندگى مى‏كردند و ميان ايشان و مسلمانان برخوردهاى فكرى روى مى‏داد. بدين طريق، پرسشها و بحثهاى كلامى مطرح مى‏شد و حضرت باقر عليه‏السلام، گذشته از مقام امامت و زعامت شيعيان، به عنوان يكى از دانشمندان بزرگ زمان خود، كه همه دانشمندان اسلامى به برترى علمى او معترف بودند، به پرسشها پاسخ مى‏گفت و در بحثها شركت مى‏جست. به همين دليل، موضوع بسيارى از احتجاجات آن حضرت و نيز احاديثى كه از ايشان روايت شده، مسائل كلامى است و آنچه امام در اين باره فرموده، هم اساس اعتقادات شيعه را تشكيل مى‏دهد و هم در ديدگاههاى كلامى مسلمانان اثر جدى داشته است.

2)روشنگرى نسبت به اشتباهات و انحرافات فقهى، كلامى، تفسيرى، تاريخى و اخلاقى كه يا وابستگان حكومت اموى آن را پديد آورده بودند و يا از عدم اتصال به سنت نبوى ناشى مى‏شد. بنابراين، بيشتر مطالب امام عليه‏السلام به ابوابى از علوم اسلامى اختصاص يافته كه در جامعه اسلامى به صورت نادرست عرضه و به كار بسته مى‏شده است. بر همين اساس، گفته شده كه شمار زيادى از روايات منقول از امام باقر عليه‏السلام، و نيز ساير امامان شيعه، در حكم تعليقه يا نقد فقه و كلام و ساير علوم اسلامى متداول در روزگار آنان بوده است، به طورى كه در موارد زيادى فهم درست بيانات اين امامان بدون آگاهى از نظريات ساير مذاهب اسلامى تا حدى دشوار است(فاضل لنكرانى، ص 14).

3)گشايش ابوابى از معرفت دينى كه حاكمان آن روز جامعه اسلامى از طرح آنها جلوگيرى كرده بودند و آگاهى مردم از آنها سلطه نظام حاكم سياسى را متزلزل مى‏كرد. كلينى(ج 2، ص 416-415)در حديثى از امام صادق عليه‏السلام نقل مى‏كند كه امويان مردم را در آموزش مباحث ايمان آزاد گذاشتند، اما فراگيرى آنچه را به شرك برمى‏گشت منع كردند، تا اگر مردم را به كارهاى شرك آميز وادارند[ناروايى‏]آن را درنيابند. به نظر مى‏رسد كه وجود همين تعاليم، علاوه بر بيانات صريحى كه رويارويى با حكام و وابستگان آنها را توصيه مى‏كرده، يكى از مهمترين عوامل مقاومت روانى پيروان اين مذهب در برابر جريانات سياسى حاكم بر جوامع اسلامى بوده باشد.

4)گزينش و پرورش گروهى از دانشمندان اسلامى بر مبناى ديدگاههاى امام باقر عليه‏السلام، و گسيل كردن آنان به شهرهاى بزرگ اسلامى به منظور ارائه درست نظريات آن حضرت، و در نتيجه خنثى كردن تبليغات دراز مدت امويان در معرفى اهل بيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم ، و نيز نفى گرايشهاى غلو آميز برخى از پيروان اهل بيت، برخورد صريح و قاطع با غاليان و اظهار بيزارى از سران آنان، از جمله مغيرة بن سعيد و بيان بن سمعان(هر دو مقتول در 119)جزو اقدامات مهم ايشان به شمار مى‏رود.(كشى، ص 228-223)

آن حضرت براى دستيابى به اين هدفها و نيز اجراى مقاصد ديگرى كه بر خود فرض مى‏ديد، گذشته از بر پايى حلقه‏هاى متعدد درس عمومى و خصوصى، به مناظره با دانشمندان برجسته شهرهاى اسلامى و پيشوايان فكرى فرق مهم آن روزگار و عالمان ساير اديان و برخى مدعيان راهبرى معنوى مردم عنايت خاصى داشت. همچنين از مراسم حج براى گفتگو با مسلمانان مناطق مختلف اسلامى بهره فراوان مى‏برد. مجلسى(1403، ج 46، ص 286-233، 359-347)، احمد بن على طبرسى(ج 2، ص 331-321)و امين(ج 1، ص 653-652)شمارى از مناظرات آن حضرت را گرد آورده‏اند.

در ميان مناظرات امام باقر عليه‏السلام از مناظره با پيشواى مسيحيان شام، قتادة بن دعامه(فقيه بزرگ بصره)، بزرگان كيسانيه، عمر بن ذر قاضى، نافع مولى ابن عمر و مهمترين راوى سخنان وى(كلينى، ج 8، ص 120، ذهبى 1409-1402، ج 5، ص 95)، طاوس اليمانى و محمد بن منكدر از زهاد و تاركين دنيا، ابو حنيفه يكى از ائمه اهل سنت و عبد الله بن نافع ازرق از مدافعان تفكر خوارج مى‏توان نام برد. اما مناظره‏اى كه مفيد(ج 2، ص 165-164)به آن حضرت نسبت داده، قابل تأمل است. اين مناظره ظاهرا با نافع بن ازرق، رهبر فرقه ازارقه از خوارج، صورت گرفته و درباره مسئله حكميت و جنگ صفين است و نافع در برابر اعتراض امام به روش خوارج در برخورد با امام على عليه‏السلام و مباح دانستن خون آن حضرت، پاسخى نمى‏يابد. مشكل اين روايت كه مفيد آن را بدون ذكر سند نقل كرده آن است كه نافع در سال 65 در واقعه دولاب(در نزديكى اهواز)به قتل رسيده است(ابن اثير، ج 4، ص 194). امام باقر عليه‏السلام به هنگام گفتگو با او بايد كمتر از هشت سال داشته باشد و اين بعيد مى‏نمايد، زيرا اگر چنين بود، قطعا بايد در شمار معجزات امام نيز از آن ياد مى‏شد و حال آنكه منابع مختلف در اين باره سخنى نگفته‏اند.

از سوى ديگر، كلينى(ج 8، ص 120)با ذكر سند، مناظره‏اى را بين امام و نافع مولى ابن عمر نقل مى‏كند كه بخش انتهايى آن درباره خوارج و مسئله حكميت است. اين نافع كه ايرانى تبار است و از فقهاى بزرگ مدينه به شمار مى‏رود، بنابر قول اصح در 117 در گذشته(ذهبى، 1409-1402، ج 5، ص 101)و به گفته مجلسى(كلينى، ج 8، ص 120، حاشيه)به خوارج متمايل بوده و با امام على عليه‏السلام دشمنى مى‏نموده است. على بن ابراهيم قمى كه همين مناظره را با همين سند در تفسير خود(بنابر نقل مجلسى، 1403، ج 10، ص 161)نقل كرده قسمت اخير آن را درباره خوارج، نياورده است و از نافع مذكور به صورت نافع بن ازرق ياد مى‏كند.

همچنين كلينى، (ج 1، ص 88)در حديثى ديگر با سند مشابه از شخصى به نام نافع بن ازرق نام برده است كه از امام باقر عليه‏السلام در بحث خداشناسى سؤال كرده است. اين شخص نزد محققان علم رجال شناخته نيست، ولى مامقانى و شوشترى احتمال داده‏اند كه او همان نافع مولى ابن عمر باشد(تسترى، ج 9، ص 184-183)، چنانكه از تعبير على بن ابراهيم نيز چنين بر مى‏آيد، در هر صورت، مناظره آن حضرت با نافع مولى ابن عمر، به اشاره هشام بن عبد الملك، انجام گرفته است كه هيچ نسبتى با رهبر ازارقه ندارد.

و نيز مناظره امام باقر عليه‏السلام با عبد الله بن نافع به سند ديگرى نقل شده و اتحاد آن با اين مناظره بسيار بعيد است، بخصوص كه مناظره نخست در مسجد الحرام و مناظره دوم در مدينه روى داده است.

مواضع و اقدامات سياسى‏:

امام باقر عليه‏السلام كه بارزترين شخصيت اهل بيت و از نظر شيعيان امام پنجم بود، طبعا از نظر سياسى بسيارى از مردم و مخالفان حكومت اموى به او روى آوردند و به همين جهت از سوى حكومت بشدت مراقبت مى‏شد. البته به سبب وضع خاصى كه بعد از شهادت امام حسين عليه‏السلام پديد آمد، امام باقر عليه‏السلام بيشتر روش تقيه را پيش مى‏گرفت و بيشتر به تبيين مبانى نظرى خود در قالب درس مى‏پرداخت. از اين رو و از آنجا كه همه فعاليتها و جزئيات زندگى آن حضرت در منابع تاريخى، ثبت نشده است، نمى‏توان اقدامات سياسى چندانى از ايشان سراغ گرفت، با اين حال چند خبر موجود نشان مى‏دهد كه امام باقر عليه‏السلام در مسايل سياسى بر اساس ملاكها و مبانى خود موضعگيرى داشته و در برخورد با مسائل اجتماعى و سياسى، به ارشاد پيروان و گاهى سران حكومت مى‏پرداخته است. مثلا در منابع(كلينى، ج 8، ص 120، ذهبى، 1409-1402، ج 4، ص 405، مفيد، ج 2، ص 164-163)آمده است كه هشام بن عبد الملك در موسم حج در مسجد الحرام امام باقر عليه‏السلام را ديد كه در حال طواف است و مردم بر گردش حلقه زده از او سؤال مى‏كنند. اين توجه و علاقه مردم نظر او را جلب كرد، از اطرافيان نام وى را پرسيد و چون گفتند كه او محمد بن على است، شگفت زده، گفت: «همان كه مردم عراق فريفته اويند»يا«امام مردم عراق!». در روايتى ديگر(كلينى، ج 1، ص 471)آمده است كه هشام(گويا بعد از همين موسم حج)امام باقر عليه‏السلام را همراه با فرزندش حضرت صادق عليه‏السلام به شام فرا خواند. امام هنگام ورود به مجلس او بر همه اهل مجلس يكجا سلام كرد، بر خلاف رسم متعارف، خليفه اموى را امير المؤمنين نخواند و بدون كسب اجازه نشست. هشام خشمگينانه زبان به ملامت گشود كه چرا شما مردم را به امامت خود فرا مى‏خوانيد. حاضران در مجلس نيز بنا بر قرار قبلى همين شيوه را به كار گرفتند. آنگاه امام صريحا از جايگاه اهل بيت پيامبر در دين و اينكه آنان عهده‏دار هدايت مردمند، سخن گفت، همچنين به گذرا بودن حكومت امويان اشاره كرد. هشام ابتدا او را به زندان افكند، ولى بعد، ناگزير به آزاد كردن و برگرداندن آنان به مدينه شد.

از اين دو گزارش برمى‏آيد كه حركت امام باقر عليه‏السلام در دعوت به سوى امامت اهل بيت و معرفى مقام و نقش آنان در دين و نيز نفى حقانيت خلافت اموى كه هشام از آن به ايجاد اختلاف در ميان امت تعبير كرده است حركتى گسترده و غير قابل انكار بوده و لااقل در بخشى از سرزمين اسلامى تأثير جدى گذاشته بوده است.

اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه مطرح كردن مرجعيت علمى اهل بيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم-كه امام باقر عليه‏السلام شخصيت برجسته ايشان در آن دوره بود-در حقيقت، به معناى تبيين جايگاه سياسى آنان نيز بوده است و خليفه اموى، يا امام باقر عليه‏السلام و يا ديگران، اين دو را از يكديگر جدا نمى‏دانسته‏اند.

در گزارش ديگرى كه ابن ابى الحديد(ج 11، ص 44-43)نقل كرده است، امام به افشاگرى كارهاى امويان از ابتدا تا روزگار خود پرداخته و شيوه‏هاى حكام اموى را در باز داشتن مردم از گرايش به اهل بيت، ساختن احاديث دروغين، آزار رساندن به شيعيان، تخريب شخصيت امامان اهل بيت و به شهادت رساندن آنها آشكار كرده است.

امام در اين گفتار از تاريخ سراسر رنج و ناملايم بعد از رحلت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم سخن گفته، به دوره امامت حضرت على عليه‏السلام و ضديتهاى معاويه با آن حضرت، دوران امام حسن عليه‏السلام و خيانت مردم به او كه به صلح با معاويه منجر شد، دعوت مردم كوفه از امام حسين عليه‏السلام و پيمان شكنى آنها اشاره، و از راويان دروغپردازى كه با دريافت مال به سود امويان حديث سازى كردند، و نيز آزارهاى گوناگونى كه به دست حكام اموى بر پيروانشان رفته، شكوه كرده است. انتقاد صريح امام از خليفه اموى در برخى موارد و در حضور طرفداران او(از جمله-زمخشرى، ج 3، ص 514)، نهى برخى شيعيان از قبول مناصب رسمى از آن رو كه ممكن است در اقدامات نابجاى حاكمان ظالم شريك شوند(كشى، ص 204)و تكريم او از برادرش زيد(همان، ص 232-231)نيز از جمله گزارشهايى است كه در دست است. با اينهمه آن حضرت از هر گونه اقدام سياسى عمومى پرهيز مى‏كرد و به پيروان نزديك خود مى‏گفت كه اعتماد كافى به مردم عراق ندارد. هنگامى كه بريد عجلى از بسيارىِ شيعيان در عراق و آمادگى آنها براى فرمانبردارى از امام سخن گفت، آن حضرت ضمن تأييد كثرت شيعيان عدم اعتماد خود را به آنها بيان و تصريح كرد كه هنوز شرط لازم براى فداكارى در راه حق را احراز نكرده‏اند.(حر عاملى، 1403، ج 3، ص 425)

علاوه بر اين، امام هر جا كه مصلحت امت ايجاب مى‏كرد از راهنمايى حاكمان اموى نيز دريغ نداشت، توصيه او به عبد الملك مروان براى ضرب سكه به جاى استفاده از سكه‏هاى رومى، در پاسخ به تهديد امپراطور روم، در برخى منابع نقل شده است. نكته جالب توجه در اين ماجرا آن است كه عبد الملك نه از روى رغبت بلكه از روى ناچارى حضرت باقر عليه‏السلام را با احترام به شام آورد و آن حضرت نيز با تأكيد بر حقانيت اسلام او را راهنمايى كرد.(بيهقى، ج 2، ص 236-232، دميرى، ج 1، ص 92-90 به نقل از بيهقى)


امامت امام باقر عليه‏السلام :

از منابع راجع به فرق اسلام و فرق شيعى مانند كتابهاى على بن اسماعيل اشعرى(ج 1، ص 97-88)، سعد بن عبد الله اشعرى(ص 76-74)و نوبختى(ص 94-91)و نيز متون حديث و آثار كلامى اماميه برمى‏آيد كه در ميان شيعيان نسبت به امامت حضرت باقر عليه‏السلام اختلاف اساسى وجود نداشته است و فقط گروهى اندك بعدها از امامت او برگشته و به بتريه پيوسته بودند.(كشى، ص 238-237)

اين امر اساسا از ديدگاه شيعه به مسئله امامت ناشى مى‏شود كه آن را همانند نبوت منصبى الهى مى‏دانند و در اثبات آن به نص جلى، تصريح بر عصمت و صدور معجزه و كرامت استناد مى‏كنند. بنا بر اين، اكثريت مسلمانان آن روز كه براى اثبات جانشينى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم و زعامت مسلمانان به ملاكهايى ديگر چون شورا، انتخاب اهل حل و عقد و اجماع مردم مدينه معتقد بودند، هيچ گاه امامت امام باقر عليه‏السلام را مگر در مقام بيان شايستگيهاى آن حضرت، مطرح نمى‏كرده‏اند. در ميان شيعيان نيز بعد از شهادت امام حسين عليه‏السلام گروهى به نام كيسانيه محمد بن حنفيه را امام خواندند و سپس مدعى زنده بودن و غيبت او شدند. (نوبختى، ص 60-47، على بن اسماعيل اشعرى، ج 1، ص 96-90، سعد بن عبد الله اشعرى، ص 44-25). سرحوبيه نيز گروهى ديگر بودند كه امامت را در فرزندان امام حسن يا امام حسين عليهماالسلام بدون تعيين و معرفى، مستمر دانستند. اينها چندان نپاييدند و در قيام زيد به او پيوستند(نوبختى، ص 88-85، سعد بن عبد الله اشعرى، ص 72-71). در اين ميان بيشترين افراد شيعه معتقد به امامت حضرت على بن الحسين عليه‏السلام شدند و بعد از وفات او به فرزندش امام باقر عليه‏السلام گرويدند.

اما زيديه كه خود را پيرو زيد بن على بن الحسين مى‏دانند، گذشته از اينكه در دو دوره متأخر از زمان امام باقر عليه‏السلام و زيد شكل گرفته‏اند(زيد هرگز داعيه امامت نداشته است-مفيد، ج 2، ص 172، تسترى، ج 4، ص 276-259)اساسا با ديدگاههاى شيعه توافق ندارند. آنها به نص بر امامت و تصريح بر عصمت معتقد نيستند و زيد را از آنرو كه«قيام به سيف»كرد، امام مى‏دانند. به اين ترتيب، با ملاكهاى شيعى براى امام، فرد ديگرى جز ابو جعفر محمد بن على بن الحسين به جانشينى امام چهارم معرفى نشده و هيچيك از برادران او ادعاى امامت نداشته است. اين اختلاف نسبت به برخى از امامان پيش آمده است(براى توضيح بيشتر-امامت ، زيديه ، كيسانيه ).

البته از برخى احاديث مى‏توان دريافت كه شمارى از فرزندان امام مجتبى عليه‏السلام(ولد الحسن)مدعى امامت و سرپرستى اهل بيت بوده و از قبول امامت حضرت باقر عليه‏السلام با آنكه به مقام او اقرار داشته‏اند، تن مى‏زده‏اند.(كلينى، ج 1، ص 306-305، مجلسى، 1363 ش، ج 3، ص 324)

براى اثبات امامت حضرت باقر عليه‏السلام، به چندين حديث معتبر از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏وآله‏وسلم و امامهاى پيشين، خصوصا امام سجاد عليه‏السلام، استناد شده و حتى برخى از متكلمان آنها را متواتر خوانده‏اند.(طوسى، 1394، ج 4، ص 194) در اين احاديث هم به عصمت آن حضرت و هم به امامت او تصريح شده است.(كلينى، ج 1، ص 306-305، بياضى، ج 2، ص 162-161، مجلسى، 1403، ج 46، ص 233-229، حر عاملى، 1357 ش، ج 5، ص 265-261)

برخى(علم الهدى، ص 503، طوسى، 1394، ج 4، ص 193)با توجه به اين احاديث، ضمن يادآورى ديدگاه زيديه درباره امامت و تفاوت آن با نظرگاه شيعى، امامت زيد بن على را كه نصى بر عصمت او وجود ندارد، نفى كرده‏اند.

گذشته از نص بر عصمت و امامت، در كتابهاى كلامى به دانش فراوان امام باقر عليه‏السلام - كه هرگز مورد رد و انكار نشد- استناد شده و بروز معجزات و كرامات شاهدى ديگر بر اين امر خوانده شده است.(كلينى، ج 1، ص 472-469، كشى، ص 348، 360-356، بياضى، ج 2، ص 185-182، مجلسى، 1403، ج 46، ص 286-233، 320-306، حر عاملى، 1357 ش، ج 5، ص 322-269)

آنچه اربلى(ج 2، ص 350-349)به نقل از حميرى از ابو بصير در شمار معجزات امام باقر عليه‏السلام روايت كرده و مجلسى نيز(1403، ج 46، ص 269)به پيروى از او همين كار را انجام داده، متضمن چند اشتباه تاريخى است و به ظن قوى، راجع به امام صادق عليه‏السلام مى‏شود.

بعد از وفات امام باقر عليه‏السلام جز اكثريت پيروان او كه امامت حضرت صادق عليه‏السلام را پذيرفتند، گروهى به امامت محمد بن عبد الله بن حسن معروف به نفس زكيه(مقتول در 145)معتقد شدند. اينان مرگ يا قتل او را انكار كرده مدعى بودند كه وى از ديده‏ها پنهان شده و همان مهدى است كه خروج خواهد كرد. مغيرة بن سعيد از مبلغان اين نظر بود و حتى برخى او را امام بعد از حضرت باقر عليه‏السلام مى‏دانستند كه پس از او امامى نخواهد آمد تا محمد بن عبد الله بن الحسن خروج كند. گروهى نيز به ابو منصور عجلى پيوستند و او را جانشين امام باقر عليه‏السلام خواندند.(على بن اسماعيل اشعرى، ج 1، ص 75-68، 97-96، نوبختى، ص 96-94، سعد بن عبد الله اشعرى، ص 77-76، براى تفصيل بيشتر-مغ


 

 «امام جعفر صادق(ع)»


امام جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب(ع)كه كنيه ايشان ابو عبد اللّه است، امام ششم از ائمه اثنى عشر و معصوم هشتم در نظر شيعه اماميه است .

درباره تاريخ ولادت و وفات و عمر حضرت صادق(ع)شايد اصح و اتقن روايات گفته شيخ مفيد در ارشاد باشد: تولد آن حضرت در مدينه در سال 83 و وفات ايشان در شوال سال 148 هجرى و مدفن ايشان در بقيع در كنار پدر و جد بزرگوار و عم بزرگش امام حسن(ع)مى‏باشد.مادر آن حضرت ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابى بكر بود.روايات و نصوصى كه دلالت بر امامت آن حضرت دارد بسيار است.

لقب آن حضرت صادق بود زيرا هرگز جز سخن درست نفرمود.رسول الله(ص)درباره او خبر داد كه«كلمه حق و پيك صدق است».منصور عباسى هميشه او را با اين لقب مى‏ناميد.او را فاضل و طاهر و صابر نيز مى‏خواندند ولى اشهر القاب او كه تاريخ ثبت كرده است همان صادق است.

امام صادق(ع)حدود 12 سال در كنار جدش امام زين العابدين(ع)و 19 سال بعد از رحلت آن حضرت با پدرش امام محمد باقر(ع)به سر برد و بعد از پدر بزرگوارش مدت 34 سال امامت مسلمانان را عهده‏دار بود.آن حضرت ده فرزند داشت به ترتيب ذيل: 1)اسماعيل، 2)عبد الله، 3)ام فروه كه مادر ايشان فاطمه دختر حسين بن على بن حسين عليهماالسلام بود، 4)امام موسى كاظم(ع)، 5)اسحاق، 6)محمد، 7)عباس، 8)على، 9)اسماء، 10)فاطمه، كه از مادران مختلف بودند.

اسماعيل بزرگترين اولاد حضرت صادق(ع)بود و حضرت او را بسيار دوست مى‏داشت تا آنجا كه بعضى گمان مى‏بردند او پس از پدرش امام شيعيان خواهد بود.اما اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت و مردم جنازه او را از عريض(موضعى در مدينه)تا بقيع حمل كردند.پس از وفات حضرت صادق(ع)جمعى همچنان اسماعيل را امام دانستند و فرقه اسماعيليه از همين جا منشعب شد.

فقه شيعه اماميه كه به فقه جعفرى مشهور است منسوب به حضرت صادق(ع) است زيرا قسمت عمده احكام فقه اسلامى بر طبق مذهب شيعه اماميه از آن حضرت است و آن اندازه كه از آن حضرت نقل شده است از هيچيك از اهل بيت عليهم‏السلام نقل نگرديده است.اصحاب حديث اسامى راويان ثقه را كه از او روايت كرده‏اند به 4000 شخص بالغ دانسته‏اند.

در نيمه اول قرن دوم هجرى فقهاى طراز اولى مانند ابو حنيفه و امام مالك بن انس و اوزاعى و محدثان بزرگى مانند سفيان ثورى و شعبة بن الحجاج و سليمان بن مهران اعمش ظهور كردند.در اين دوره است كه فقه اسلامى به معنى امروزى آن تولد يافته و رو به رشد نهاده است و نيز اين دوره عصر شكوفايى حديث و ظهور مسائل و مباحث كلامى مهم در بصره و كوفه بوده است.

حضرت صادق(ع)در اين دوره در محيط مدينه كه محل ظهور تابعين و محدثان و راويان و فقهاى بزرگ بود رشد كرد اما منبع علم او در فقه نه«تابعان»و نه«محدثان»و نه«فقها»ى آن عصر بودند، بلكه او تنها از يك طريق كه اعلا و اوثق و اتقن طرق بود نقل مى‏كرد و آن همان از طريق پدرش امام محمد باقر(ع)و او از پدرش على بن الحسين(ع)و او از پدرش حسين بن على(ع)و او از پدرش على بن ابى طالب(ع)و او هم از حضرت رسول(ص)بود.

اين طريق عالى در صورتى است كه ما با اهل سنت مماشات كنيم و به زبان و اصطلاح ايشان سخن بگوييم و گر نه بر طبق مبانى اعتقادى شيعه اماميه علوم ائمه اثنى عشر(ع)علم لدنى و از جانب خداست و اين ائمه بزرگوار در مواردى كه روايتى از آباء طاهرين خود نداشته باشند، خود منبع فياض مستقيم احكام الهى هستند و حاجتى به«حدثنا»و نظائر آن ندارند.

همين نكته است كه اهل سنت از آن غفلت دارند و چون مى‏بينند بعضى از امامان معصوم احاديث را از طريقى كه معروف ايشان است روايت نكرده‏اند آنها را در عداد«علما»قرار نداده‏اند و ندانسته‏اند كه اين زحمات ايشان در راه نقد رجال حديث و تأليف كتبى درباره راويان حفاظ و ثقات و غيره كه سرانجام هم به نتايج چندان مثبتى نمى‏رسد براى بدست آوردن احاديثى است كه سلسله روات آن همه ثقه و عادل و حافظ باشند و اين حكم به تصديق همه بزرگان ايشان درباره ائمه شيعه(ع)صادق است و بنابر اين روايتى كه سند آن منحصرا اين امامان باشد اعلا و اوثق روايات است، تا چه رسد به اينكه خود ايشان به جاى«سند»مستند و اصل باشند.

معهذا اهل سنت و جماعت در برترى علمى و روحانى حضرت صادق(ع) متفقند، چنانكه امام ابو حنيفه گفته است: «جعفر بن محمد افقه اهل زمان بود.» امام مالك گفته است: «هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و در خاطر هيچكس خطور نكرده كه در فضل و علم و ورع و عبادت، كسى بر جعفر بن محمد مقدم باشد.» ابن خلكان در وفيات الاعيان آورده است: «مقام فضل جعفر بن محمد مشهورتر از آن است كه حاجت به شرح و بيان باشد.» ابن حجر هيتمى در الصواعق المحرقة نوشته است: «جعفر بن محمد در سراسر جهان اسلام به علم و حكمت مشهور بود و مسلمانان علم را از وى آموخته و نقل كرده‏اند.»و نيز گفته‏اند كه وى هنوز نوجوان بود كه علما و محدثين و مفسرين عصر از محضرش كسب فيض مى‏كردند.

حضرت صادق(ع)كه در ميان ائمه(ع) از عمر نسبتا طولانى برخوردار بوده است در عصر خود مرجع دينى شيعيان و معتقدان به اهل البيت بوده است.خود آن حضرت در آشفته بازار حديث و مدعيان علم و دين و فقه، ابواب علم را بر روى دوستان و معتقدان خود گشود و فقه اهل بيت را به جهانيان شناساند.ذهبى در سير اعلام النبلاء(ج 257/6)مى‏گويد: از عمرو بن ابى المقدام روايت شده است كه(مى‏گويد)هر گاه به جعفر بن محمد(ع)نگاه مى‏كردى در مى‏يافتى كه او از نسل پيامبران است.او را ديدم كه در«جمره»ايستاده بود و مى‏گفت: «از من بپرسيد، از من بپرسيد»و نيز از صالح بن ابى الاسود روايت شده است كه گفت: شنيدم كه جعفر بن محمد مى‏گفت: پيش از آنكه مرا از دست بدهيد از من بپرسيد، زيرا كسى پس از من به مانند حديث من شما را حديث نخواهد كرد.اين فرمايش حضرت صادق(ع)مؤيد گفته ماست، زيرا حديث او از طريقى بود كه هيچيك از محدثان ديگر آن طريق را نداشتند.

«فقه جعفرى»چون بر مبناى علم مستقيم و مستند به منبع وحى است مخالف قياس است.ولى ابو حنيفه كه معاصر آن حضرت بود چنانكه مشهور است بيشتر احاديث مشهور ميان معاصران خود را قبول نداشت و ناچار بود كه در بسيارى از موارد به جهت فقدان دليل نقلى دست به قياس بزند.

رواياتى كه از حضرت صادق(ع)در مذمت قياس و نهى از به كار بردن آن در احكام شرعى در كتب شيعه آمده است معروف است، زيرا آن حضرت مى‏فرمودند كه با دسترسى به منبع علم ديگر حاجتى به قياس نيست و چه بسا كه قياس خطا كند و قياس كننده را در خطا و ضلالت افكند.

امام مالك بن انس پيشواى مذهب فقهى مالكى چون اهل مدينه بود و در آن شهر بزرگ شده بود عمل اهل مدينه را منبع مهم و عمده فقه اسلامى مى‏شمرد زيرا به گفته او مردم اين شهر احكام فقهى را از پدران و اجداد خود كه افتخار هم عصرى با حضرت رسول(ص)و اصحاب را داشته‏اند فرا گرفته‏اند و بنابر اين عمل ايشان مى‏تواند معيار و مأخذ خوبى براى اطلاع از افعال و اقوال رسول الله(ص)و اصحاب او باشد. اين معيار بيشتر از همه در خاندان آن حضرت و اهل بيت (ع)موجود بود. امام على(ع)نزديكترين شخص به حضرت رسول(ص)بوده، افعال و اقوال رسول الله (ص) بيش از همه در افعال و اقوال امام على(ع)منعكس بود. همينطور افعال و اقوال على(ع)در فرزندانش حسن و حسين و احفاد و اسباطش على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم‏السلام بهتر و بيشتر از هر كس ديگر تجلى مى‏كرد.پس فقه جعفرى از اين جهت بر فقه مالكى ارجحيت آشكارى دارد.

فقه شافعى كه دنباله فقه مالكى و صورت كاملتر و گسترده‏تر آن است نيز از جهت مبانى و موازين نمى‏تواند با فقه اهل البيت هم‏تراز باشد و فقه احمد بن حنبل هم كه تكيه عمده بر احاديث و روايات دارد به همين حال است.

دوران امامت حضرت صادق(ع)يكى از ادوار پر آشوب تاريخ اسلام است.اين دوره كه از سال 114 هجرى تا سال 148(سال وفات آن حضرت)طول كشيده است شاهد ظهور و قتل زيد بن على بن الحسين(122 ه.ق.)انتقال خلافت از بنى اميه به بنى عباس(132 ه.ق.)كشته شدن ابو مسلم خراسانى(137 ه.ق.)كشته شدن عبد اللّه بن حسن بن حسن در زندان منصور و كشته شدن فرزندان او محمد بن عبد الله ملقب به نفس زكيه و ابراهيم بن عبد الله معروف به قتيل باخمرى(145 ه.ق.)و بناى شهر بغداد(سال 145 و 146 ه.ق.)است.

آن حضرت در اين حوادث مهم سياسى مورد توجه و نظر عده زيادى از مسلمانان بود و حتى بسيارى از مردم او را براى خلافت مناسبتر و شايسته‏تر از سفاح و منصور مى‏دانستند، اما او بينش سياسى و دورنگرى عميقى از خود نشان داد و چون مى‏دانست كه جريان حوادث در مسيرى ديگر و بر خلاف مقاصد واقعى اسلام و اهل سنت است خود را از فتنه‏ها و آشوبهاى زمانه دور نگاه داشت و با اين وسيله مشعل فروزان امامت و علم را كه بسيار مورد نياز اهل آن عصر بود از خاموشى در امان داشت.

در اواخر خلافت بنى اميه، داعيان بنى عباس در خراسان به شدت بر ضد بنى اميه تبليغ مى‏كردند و سران سپاه را مخصوصا در خراسان به بيعت بنى عباس فرا مى‏خواندند و اين امر در زير پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»صورت مى‏گرفت يعنى دعوت به كسى كه مورد رضايت مردم باشد و از«آل محمد»باشد.بعضى از علويان فريفته ظاهر«رضى من آل محمد»شده بودند و مى‏پنداشتند در صورت سقوط بنى اميه مردم به ايشان روى خواهند آورد.سر دسته اين علويان عبد الله بن حسن بن حسن بن على بن ابى طالب(ع)و دو پسرش محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله بودند.چون اخبارى درباره ظهور«مهدى»از آل محمد شايع بود و همچنين شايع بود كه نام او و نام پدرش با نام حضرت رسول(ص)و پدر ايشان يكى است، آرزوى علويان حسنى در اينكه«محمد بن عبد الله»همان مهدى موعود باشد و خلافت را قبضه كند خيلى زياد بود.

اما جريان حوادث به نوعى ديگر بود و داعيان به سقوط خلافت بنى اميه مردم را در نهان به بنى عباس دعوت مى‏كردند و احفاد عبد الله بن عباس خود را براى تصدى مقام خلافت آماده مى‏كردند و بزرگان آنها در زمان حضرت صادق(ع)ابراهيم امام پسر محمد بن على بن عبد الله بن عباس و برادرانش ابو العباس سفاح و ابو جعفر منصور بودند.

بنا به خبرى كه در مقاتل الطالبيين آمده است روزى در سالهاى آخر خلافت بنى اميه عده‏اى از بزرگان بنى هاشم از بنى عباس و علويان در«ابواء»(موضعى ميان مكه و مدينه)جمع شده بودند كه از آن جمله ابراهيم بن محمد بن على بن عبد الله بن عباس و برادرانش ابو جعفر منصور و ابو العباس سفاح از بنى عباس و عبد الله بن حسن و پسرانش محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله از علويان بودند.در آن مجلس يكى از افراد به نام صالح بن على پيشنهاد كرد كه همگى به يك تن بيعت كنند و او را خليفه آينده بدانند.عبد الله بن حسن فورا گفت كه مى‏دانيد كه اين پسر من همان«مهدى»است و بياييد تا با او بيعت كنيم.ابو جعفر منصور گفت چنين است و همه با محمد بن عبد اللّه بيعت كردند.پس از آن به دنبال امام صادق(ع)فرستادند و چون حضرت به آن مجلس آمد و از حقيقت امر آگاه شد فرمود چنين مكنيد كه زمان اين كار(يعنى ظهور مهدى)نرسيده است و روى به عبد الله بن حسن كرده فرمود: اگر مى‏پندارى كه اين پسر تو همان مهدى است چنين نيست و هنوز وقت آن فرا نرسيده است و اگر مى‏خواهيد در راه خدا قيام كنيد ما به جاى تو با پسر تو بيعت نمى‏كنيم و پس از مشاجره لفظى كوتاه با عبد الله بن حسن فرمود: اين خلافت از آن تو و فرزندان تو نخواهد بود بلكه از آن اينها خواهد بود و دست به پشت ابو العباس سفاح زد. پس از آن به راه افتاد و در حالى كه به دست عبد الله بن عبد العزيز زهرى تكيه داده بود خطاب به او فرمود: آيا صاحب«رداى زرد»را ديدى؟گفت: آرى، فرمود خلافت از آن او خواهد بود(مقصود ابو جعفر منصور است).

در اين مجلس كه در سالهاى آخر خلافت بنى اميه بوده است و سران بنى عباس در آن حضور داشته‏اند مطلب بر سران مذكور پوشيده نبوده است و ايشان كه در همان وقت داعيان و مبلغانشان همه جا پراكنده بودند از حقيقت قضايا آگاهى داشتند اما چون زير پوشش دعوت به«رضى من آل محمد»عمل مى‏كردند مى‏خواستند از مقاصد علويان حسنى كه مردم ساده انديشى بودند آگاه شوند و در وقت مناسب ضربه خود را فرود آورند و مخصوصا ابوجعفر منصور كه مردى بسيار سائس و حيله‏گر بود تظاهر به بيعت با محمد بن عبد الله بن حسن كرد تا كاملا به نيت او پى ببرد.

اما حضرت صادق(ع)از پشت پرده خبر داشت و به همين جهت در دامى كه منصور براى او گسترده بود نيفتاد.بنا بر روايت مفصلى كه در كافى آمده است عبد الله بن حسن هنگام خلافت منصور از حضرت صادق(ع)دعوت كرد كه در قيام بر ضد منصور به او و پسرانش بپيوندد و آن حضرت به شدت از اين امر ابا كرد و او را نيز از اين كار نهى فرمود و فرمود كه اين پسر تو(يعنى محمد)بر جايى جز ديوارهاى مدينه مالك نخواهد بود و اگر بكوشد حكمش به طائف نخواهد رسيد.

بنا به اين روايت محمد بن عبد الله پس از آنكه خروج كرد از حضرت صادق(ع)خواست تا با او بيعت كند و حضرت امتناع كرد و او دستور داد تا آن حضرت را به زندان انداختند.اما رواياتى ديگر هم هست كه حضرت از گرفتارى عبد الله بن حسن و احفاد امام حسن(ع)سخت ملول و دلتنگ بود و نامه‏اى از آن حضرت به عبد اللّه بن حسن نقل شده است كه آن حضرت در هنگام گرفتارى و بردن ايشان از مدينه به كوفه نوشته است و عنوان نامه«إلى الخلف الصالح و الذرية الطيبة من ولد أخيه و ابن عمه»است.در اين نامه آن حضرت عبد الله بن حسن و ديگر بنى اعمام خود را از گرفتاريها و مصائبى كه برايشان پيش آمده بود تسليت داده است و از لحاظ مضمون و محتوا بسيار عالى است.(بحار الانوار، 299/47 به بعد)

روايات ديگرى هم هست كه به قول مجلسى دلالت دارد بر اينكه اولاد حسن در آن هنگام به حق امام صادق(ع)عارف بوده‏اند.

در اينجا بايد گفت كه اگر چه آن حضرت از بيعت با محمد بن عبد الله ابا كرد اما از قتل اولاد امام حسن(ع)به دست منصور هم ابدا راضى نبود و بلكه ملول و محزون بود و اگر ايشان را از قيام بر ضد منصور نهى مى‏فرمود نه به جهت طرفدارى از منصور بود كه اين معنى به دلايل قاطع به هيچ وجه درست نيست بلكه به جهت آن بود كه مى‏دانست در اين مبارزه نابرابر اولاد امام حسن(ع)شكست خواهند خورد و كشته خواهند شد و هرگز نمى‏خواست كه چنين حوادثى اتفاق افتد و بر حسب وظيفه شرعى، ايشان را از وقوع در مهلكه باز مى‏داشت، اما نفس قيام بر ضد منصور و خلفاى بنى عباس و عمال ايشان در نزد امام امرى درست بود زيرا قيام بر ضد ظلم و سياهكارى بود.

منصور پس از غلبه بر محمد بن عبد الله و ابراهيم بن عبد الله، امام صادق(ع)را از مدينه به عراق فرا خواند.روايات متعددى در باب رفتن حضرت صادق به نزد منصور در دست است و مجلسى آنها را در بحار الانوار در شرح احوال امام صادق(ع)در باب«ما جرى بينه عليه‏السلام و بين المنصور و ولاته و سائر الخلفاء و الناصبين...»آورده است.

از مجموع اين روايات چنين بر مى‏آيد كه ظاهرا منصور نخست قصد ايذا و اهانت و حتى قصد قتل آن حضرت را داشته است ولى پس از ديدن آن حضرت، در نتيجه ظهور كرامات و آيات الهى از قتل آن حضرت چشم پوشيده و او را با احترام برگردانده است.

اگر ما بعضى از خوارق عاداتى را كه در اين ملاقات به آن حضرت نسبت داده شده است كنار بگذاريم و بخواهيم بر طبق موازين عام تاريخى نه دينى و مذهبى و اعتقادى اظهار نظر كنيم، بايد بگوييم كه منصور پس از آنكه خيالش از جانب اولاد امام حسن(ع)آسوده شد و براى او مخالفى نماند از نفوذ معنوى و روحانى حضرت صادق(ع)كه تنها فرد شاخص و مبرز علويان و مطمح نظر علما و بزرگان عصر بود در انديشه فرو رفت زيرا چه پيش از كشته شدن حسنيان و چه پس از قتل ايشان هيچ شخصيتى در جهان اسلام از لحاظ معنويت و شرافت حسب و نسب بالاتر از امام صادق(ع)نبود و چون امام نه خروج كرده بود و نه كسى را بر ضد عباسيان تحريك و اغوا كرده بود بهانه‏اى براى جلب و حبس و ايذاى او در دست نبود.

به هر حال منصور كه از انديشه نفوذ شخصيت امام خواب راحت نداشت او را از مدينه فرا خواند و قصدش كشتن او بود.اما همينكه او را مى‏بيند و جمال و هيبت و وقار او را مشاهده مى‏كند و پاسخهاى متين و محكم او را به سؤالات خود مى‏شنود خود تحت تأثير شخصيت او قرار مى‏گيرد و نه تنها از قتل و آزار او صرف نظر مى‏كند، بلكه او را با احترام بى‏مانندى روانه منزل مى‏سازد.

جلالت قدر و عظمت شأن حضرت صادق(ع)و پدر بزرگوارش امام باقر(ع)به اندازه‏اى بود كه جمعى از شيعيان و پيروان ناآگاه در حق ايشان غلو كردند و مقام ايشان را تا به مرتبه الوهيت بالا بردند.از جمله اين اشخاص ابو الخطاب محمد بن ابى زينب مقلاص بن الخطاب الاجدع اسدى است كه بارها به جهت عقايد افراطى و غلوآميز در حق آن حضرت، از سوى ايشان مورد لعن و نفرين قرار گرفته است و اخبار او در رجال كشى(308-290)آمده است.

در يكى از اين روايات حضرت صادق(ع)به صراحت عقيده ابو الخطاب را درباره اينكه آن حضرت علم غيب دارد نفى فرموده است و فرموده است: «و اللّه الذي لا إله إلا هو ما أعلم الغيب و لا آجرني الله في أمواتي و لا بارك في أحيائي إن كنت قلت له...»يعنى: سوگند به خدايى كه آفريننده‏اى جز او نيست كه من غيب نمى‏دانم و خداوند از مردگان من پاداش نيك به من ندهاد و از خويشان من مرا خير و بركت نبخشاياد اگر من چنين چيزى به او گفته باشم...»آنگاه فرمود كه من با عبد الله بن حسن زمين محصورى را كه من و او در آن شريك بوديم قسمت كرديم و در اين قسمت زمينهاى هموار و آبگير به او رسيد و زمينهاى درشت و ناهموار به من رسيد و اگر من علم غيب مى‏دانستم چنان مى‏كردم كه كار بر عكس مى‏شد و زمينهاى هموار و آبگير به من مى‏رسيد.

در روايت ديگر ابو بصير به حضرت صادق عرض مى‏كند كه آنها(يعنى خطابيه)مى‏گويند شما شمار قطره‏هاى باران و عدد ستارگان و برگهاى درختان و شمار خاكها و وزن درياها را مى‏دانيد، حضرت سر به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: «سبحان الله، سبحان الله نه، به خدا كه اينهمه را جز خدا كسى نمى‏داند.»

از اصحاب مشهور حضرت صادق(ع)مفضل بن عمر جعفى كوفى است كه از خواص آن حضرت بوده است و رواياتى در مدح او از حضرت صادق و حضرت كاظم(ع)روايت شده است. خبر مشهور به«توحيد مفضل بن عمر» كه مشتمل بر دلايل اثبات صانع و توحيد خداوند است از راه او از حضرت صادق(ع)روايت شده است و اين خبر به تمامى در كتاب التوحيد از بحار الانوار مجلسى(ج 3)مندرج است و همينطور است خبر معروف به خبر«اهليلجه»كه مفضل از حضرت صادق(ع)نقل كرده است.

معروف است كه ابو عبد الله جابر بن حيان صوفى كوفى كه در فن كيميا كتابهاى متعددى از او باقى مانده است از شاگردان امام صادق(ع)بوده است، ولى در ميان اصحاب حضرت صادق(ع)در كتب شيعه نامى از جابر بن حيان نيست.ابن نديم در الفهرست(355-354)مى‏گويد شيعه او را از بزرگان خود و يكى از«ابواب»مى‏شمارند و مى‏پندارند كه او يار امام جعفر صادق(ع)بوده است.به هر حال به طور قطع نمى‏توان سخنى در اين باب گفت.

در باره كمالات معنوى و سجاياى اخلاقى امام صادق(ع) در همه كتب رجال و سيره سخنها رفته است.حافظ ابو نعيم اصفهانى در حلية الاولياء(115/3)مى‏گويد: «امام ناطق و پيشتاز مراحل كمال ابو عبد الله جعفر بن محمد صادق روى به عبادت و خضوع آورده و عزلت و خشوع را بر رياست و اجتماعات ترجيح داده بود»و نيز گويد«بعد از نماز عشا و گذشتن پاسى از شب انبانى از نان و گوشت و مقدارى پول بر دوش مى‏گرفت و به طور ناشناس به در خانه فقراى مدينه مى‏رفت و آن نان و غذا را بين آنها قسمت مى‏كرد.آنها زمانى ولى نعمت خود را شناختند كه آن حضرت وفات يافت.»

ابن شهر آشوب ساروى در مناقب از انس بن مالك روايت كرده است كه آن حضرت پيوسته در يكى از اين سه حال بود يا صائم بود يا نماز مى‏گزارد و يا ذكر خداى مى‏كرد. محضرش پربار، حديثش بسيار و معاشرتش شيرين و دلنشين بود.

عبد الله بن جعفر پس از اسماعيل بزرگترين فرزند حضرت صادق(ع)بود، اما در او صفاتى كه او را شايسته امامت كند وجود نداشت اما باز كسانى پيدا شدند كه او را امام دانستند و اين عده به«فطحيه»معروف هستند.محمد بن جعفر فرزند ديگر امام در زمان مأمون قيام كرد و او را گرفتند و به خراسان بردند او در آنجا با حرمت و اعتبار مى‏زيست تا وفات يافت. پس از وفات حضرت صادق(ع)امامت به اجماع شيعه اماميه، به دلايل و نصوصى كه در كتب مفصل مذكور است به امام موسى الكاظم(ع) رسيد.

مكتب و راويان امام صادق(ع)

عصر امام صادق(ع)از متحولترين اعصار در تاريخ فقه و حديث و كلام و تصوف اسلامى است.نهضت علمى جمع و تدوين حديث به تشويق عمر بن عبد العزيز از اوايل قرن دوم آغاز شده بود.ذهبى در حوادث سال 143 ه.ق. مى‏گويد در اين سال بود كه در مكه و مدينه علما شروع به تدوين حديث كردند و ابن جريج(يا جريح)(م ح 149 ه.ق.)و محمد بن اسحاق(م 151 ه.ق.)و مالك بن انس(م 179 ه.ق.)و بسيارى ديگر از كبار محدثان اقدام به جمع و ثبت حديث مى‏كردند، و چنانكه خواهيم ديد بسيارى از بزرگان و محدثين اهل سنت يا مستقيما شاگرد حضرت صادق(ع)بوده‏اند، يا از آن حضرت روايت كرده‏اند.در عالم تشيع نيز به ارشاد امام باقر(ع)(104-57 ه.ق.)شاگردان ايشان كتابت حديث را آغاز كرده بودند.علم فقه نيز در كمال شكوفايى بود و در همان زمان كه امام صادق(ع)با پرداختن به بسيارى از ابواب فقه و بيان احاديث و احكام فقهى مذهب فقه جعفرى را كه به نام خود ايشان نامبردار است تحكيم مى‏كرد، مذاهب بزرگ فقهى ديگرى نيز در عالم تسنن در شرف شكل گيرى بود.

ابو حنيفه نعمان بن ثابت(م 150 ه.ق.)مؤسس مذهب فقهى حنفى از كبار شاگردان امام صادق(ع)بود و اين سخنان او مشهور است كه«عالمتر از جعفر بن محمد نديده‏ام»و«اگر دو سال در زندگى من نبود از دست رفته بودم»و منظورش از آن دو سال، ايامى است كه مجالستهاى مكررى در مدينه و كوفه با امام صادق(ع)داشته است.

مالك بن انس(م 179 ه.ق.)بنيانگذار مذهب فقهى مالكى و صاحب كتاب موطأ كه از قديمترين مجاميع حديث و منابع فقهى در عالم اسلام است، با امام(ع)پيوند نزديك و به ايشان ارادت بسيار داشت.اين گفته او در حق حضرت مشهور است: «ما رأت عين أفضل من جعفر بن محمد»(هيچكس انسانى فاضلتر از جعفر بن محمد نديده است)و گاه با اين عبارت احترام آميز: «حدثني الثقة بعينه جعفر بن محمد»از ايشان حديث روايت مى‏كند.دو تن ديگر از مؤسسان مذاهب بزرگ فقه اسلامى، يعنى محمد بن ادريس شافعى و احمد بن حنبل، با آنكه صحبت و محضر امام صادق(ع)را درك نكرده بودند، براى ايشان احترام شايان قائل بوده و از ايشان نقل روايت كرده‏اند.

از نظر علم كلام نيز اين عصر، دوره تكوين بسيارى مكاتب و مذاهب كلامى است.از جمله تكوين مكتب معتزله با الهام از انديشه‏هاى حسن بصرى(110-21 ه.ق.)و كوشش واصل بن عطا(180-80 ه.ق.)و ابو هذيل علاف(متوفى در اوايل قرن سوم)كه با بعضى از اصحاب امام صادق(ع) مباحثه داشته است و فرقه جهميه جبرگرا به كوشش جهم بن صفوان(م 128 ه.ق.)در همين عصر است.

مانويت - كه در اين عصر غالبا«زندقه»ناميده مى‏شود - رواج بسيار داشت.امام صادق(ع)مناظره‏هاى سنجيده و مستدلى با ارباب ملل و نحل و فرق و مذاهب مخصوصا با دهريان و زنديقان و آزاد انديشان زمانه داشتند.مباحثه‏ها و مناظره‏هاى حضرت با عبد الكريم بن ابى العوجاء معروف و متن كامل يا ملخص بعضى از آنها در اصول كافى نقل شده است.

هشام بن حكم كه اهل كلام و فلسفه بود و به انواع مكاتب كلامى عصر گرايش يافته و از آنها سرخورده بود، با راه يافتن به حضور امام(ع)و طرح چندين سؤال، شيفته مشرب عقلى و استدلالى ايشان شد.

از بزرگان صوفيه قرن دوم ابراهيم بن ادهم، مالك بن دينار، سفيان ثورى و فضيل عياض به حضرت صادق(ع)و آرا و انديشه‏هاى ايشان گرايش داشته‏اند.

شيخ مفيد در ارشاد، طبرسى در اعلام الورى و ابن شهر آشوب در مناقب تصريح كرده‏اند كه شاگردان و روايت كنندگان از امام صادق(ع)چهار هزار نفر بوده‏اند.مى‏گويند فقط در كوفه نهصد شيخ بوده‏اند كه همه مى‏گفتند: «حدثنى جعفر بن محمد»(الامام الصادق، اسد حيدر، 398/2).اشهر اصحاب و شاگردان خاص امام صادق(ع)عبارتند از:

1)ابان بن تغلب(ابو عبد اللّه عثمان بن احمد بجلى كوفى)كه از راويان و ياران امام محمد باقر و امام جعفر صادق و امام موسى كاظم عليهم‏السلام است و ابن نديم آثار او را نام برده است.

2)مؤمن الطاق كه متكلم برجسته‏اى بوده است، صاحب كتاب الامامة، كتاب المعرفة، الرد على المعتزلة، كتاب فى امر طلحة و الزبير.

3)مفضل بن عمر جعفى كوفى كه عمده شهرت و اعتبارش به خاطر كتاب توحيد اوست.

4)هشام بن حكم(ابو محمد شيبانى كوفى، م 185 ه.ق.)كه از اصحاب امام موسى كاظم(ع)نيز بوده است، صاحب كتاب الامام، كتاب حدوث الاشياء، كتاب الرد على الزنادقة، و چندين اثر ديگر.ابن نديم بيست و پنج اثر از آثار او بر شمرده است.

5)جابر بن حيان كه محققان تاريخ علوم اسلامى و مستشرقان درباره شخصيت او و ارزيابى و نقادى رسائل منسوب به او مخصوصا رسائلى كه در زمينه شيمى است تحقيقات بسيار كرده‏اند.پاول كراوس مجموعه رسائل باقى مانده از او را به طبع رسانده است.بعضى اشارات و عبارات در بعضى رسالات او هست كه پيوند او را با امام صادق(ع)نشان مى‏دهد.اقوال متعارض و افراطى درباره جابر بسيار است.بعضى او را شخصيتى موهوم و غير تاريخى مى‏دانند، و بعضى او را دانشمندى مسلمان و شيعه، يا متمايل به تشيع، و از شاگردان برجسته امام صادق(ع)مى‏شمارند.

شش تن از ياران امام صادق(ع)هستند كه به اصحاب سته معروفند و همه حديث شناسان و رجال شناسان شيعه آنها را توثيق كرده و به جلالت قدرشان اذعان دارند كه عبارتند از: 1)جميل بن دراج، 2)عبد اللّه بن مسكان، 3)عبد اللّه بن بكير، 4)حماد بن عيسى، 5)حماد بن عثمان، 6)ابان بن عثمان بجلى.

اين نيز گفتنى است كه در منابع حديث و متون روايى شيعه از امام صادق(ع)غالبا فقط به كنيه«ابو عبد اللّه»ياد مى‏كنند.

آثار امام صادق(ع)

غالب آثار امام(ع)به عادت معهود عصر، كتاب مستقيم خود ايشان نيست و غالبا املاى امام(ع)يا باز نوشت بعدى مجالس ايشان است.بعضى از آثار نيز منسوب است و قطعى الصدور نيست.

1)از آثار مكتوب امام صادق(ع)رساله به عبد اللّه نجاشى(غير از نجاشى رجالى)است.نجاشى صاحب رجال بر آن است كه تنها تصنيفى كه امام به دست خود نوشته‏اند همين اثر است.

2)رساله‏اى كه شيخ صدوق در خصال و به واسطه اعمش از حضرت روايت كرده است و شامل مباحثى در فقه و كلام است .

3)كتاب معروف به توحيد مفضل، در مباحث خداشناسى و رد دهريه كه املاى امام(ع)و كتابت مفضل بن عمر جعفى است و پيشتر به آن اشاره كرديم.

4)كتاب الاهليلجة به روايت مفضل بن عمر كه همانند توحيد مفضل در خداشناسى و اثبات صانع است و تماما در بحار الانوار مندرج است.

5)مصباح الشريعة و مفتاح الحقيقة كه منسوب به امام صادق(ع) است و بعضى از محققان شيعه از جمله مجلسى، و صاحب وسائل و صاحب رياض العلماء صدور آن را از ناحيه حضرت رد كرده‏اند.

6)رساله‏اى از امام(ع)خطاب به اصحاب كه كلينى در اول روضه كافى به سندش از اسماعيل بن جابر از امام صادق(ع) نقل كرده است.

7)رساله‏اى در باب غنايم و وجوب خمس كه در تحف العقول مندرج است.

8)بعضى رسائل كه جابر بن حيان كوفى از امام(ع)نقل كرده است.

9)كلمات قصار كه بعدها به آن نثر الدرر نام داده‏اند و كلا در تحف العقول مندرج است.

10)چندين فقره از وصاياى حضرت خطاب به فرزندش امام موسى كاظم(ع)، سفيان ثورى، عبد اللّه بن جندب، ابى جعفر نعمان احول و عنوان بصرى، كه در حلية الاولياء و تحف العقول ثبت گرديده است.

منابع‏ :

اعيان الشيعة، سيد محسن امين، ج 1

قاموس الرجال فى تحقيق رواة الشيعة، محمد تقى تسترى، قم، 1391 ه.ق.

تاريخ طبرى، 2509/3

وفيات الاعيان، 291/1

حلية الاولياء، 192/3

الامام الصادق و المذاهب الاربعة، اسد حيدر، نجف، 1383 ه.ق.

عمدة الطالب، ابن عنبه، 195



 

«امام موسی کاظم(ع)»

 

ابو الحسن موسى بن جعفر(ع)، امام هفتم از ائمه اثنى عشر(ع)و نهمين معصوم از چهارده معصوم(ع)است .تولد آن حضرت در ابواء(منزلى ميان مكه و مدينه)به روز يكشنبه هفتم صفر سال 128 يا 129 ه.ق. واقع شد.به جهت كثرت زهد و عبادتش معروف به العبد الصالح و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به الكاظم گرديد.

كنيه آن حضرت ابو ابراهيم بوده ولى به ابو على نيز معروف بوده‏اند.مادر آن حضرت حميده كنيزى از اهل بربر(مغرب)يا از اهل اندلس(اسپانيا)بوده است و نام پدر اين بانو را صاعد بربرى گفته‏اند.حميده به «حميدة البربرية» و «حميدة المصفاة» نيز معروف بوده است.برادران ديگر امام از اين بانو اسحاق و محمد ديباج بوده‏اند.

امام موسى الكاظم(ع)هنوز كودك بود كه فقهاى مشهور مثل ابو حنيفه از او مسأله مى‏پرسيدند و كسب علم مى‏كردند.بعد از رحلت پدر بزرگوارش امام صادق(ع)(148 ه.ق.)در بيست سالگى به امامت رسيد و 35 سال رهبرى و ولايت شيعيان را بر عهده داشت.قد متوسط و رنگ سبزه سير و محاسن انبوه داشت.نقش نگينش«حسبي اللّه»و به روايتى«الملك للّه وحده»بود.

در زمان حيات امام صادق(ع)كسانى از اصحاب آن حضرت معتقد بودند پس از ايشان اسماعيل امام خواهد شد. اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت ولى كسانى مرگ او را باور نكردند و او را همچنان امام دانستند.پس از وفات حضرت صادق(ع)عده‏اى از اينان چون از حيات اسماعيل مأيوس شدند، پسر او محمد بن اسماعيل را امام دانستند و اسماعيليه امروز بر اين عقيده هستند و پس از او پسر او را امام مى‏دانند و سپس پسرش را و ... به تفصيلى كه در كتب اسماعيليه مذكور است.

پس از وفات حضرت صادق(ع) بزرگترين فرزند ايشان عبد اللّه نام داشت كه بعضى او را عبد اللّه افطح مى‏دانند.اين عبد اللّه مقام و منزلت پسران ديگر حضرت صادق(ع)را نداشت و به قول شيخ مفيد در ارشاد متهم بود كه در اعتقادات با پدرش مخالف است و چون بزرگترين برادرانش از جهت سن و سال بود ادعاى امامت كرد و برخى نيز از او پيروى كردند.اما چون ضعف دعوى و دانش او را ديدند روى از او برتافتند و فقط عده قليلى از او پيروى كردند كه به فطحيه موسوم هستند.

اسحاق برادر ديگر امام موسى الكاظم(ع) به ورع و صلاح و اجتهاد معروف بود و امامت برادرش موسى كاظم(ع)را قبول داشت و از پدرش روايت مى‏كرد كه او تصريح بر امامت آن حضرت كرده است.برادر ديگر آن حضرت به نام محمد بن جعفر مردى سخى و شجاع و از زيديه جاروديه بود و در زمان مأمون در خراسان وفات يافت.

اما جلالت قدر و علو شأن و مكارم اخلاق و دانش وسيع حضرت امام موسى كاظم(ع)بقدرى بارز و روشن بود كه اكثريت شيعه پس از وفات امام صادق(ع)به امامت او گرويدند و علاوه بر اين بسيارى از شيوخ و خواص اصحاب حضرت صادق(ع)مانند مفضل بن عمر جعفى و معاذ بن كثير و صفوان جمال و يعقوب سراج نص صريح امامت حضرت موسى الكاظم(ع)را از امام صادق(ع)روايت كرده‏اند و بدين ترتيب امامت ايشان در نظر اكثريت شيعه مسجل گرديد.

حضرتش در علم و حلم و تواضع و مكارم اخلاق و كثرت صدقات و سخاوت و بخشندگى ضرب المثل بود.بدان و بدانديشان را با عفو و احسان بى‏كران خويش تربيت مى‏فرمود.شبها بطور ناشناس در كوچه‏هاى مدينه مى‏گشت و به مستمندان كمك مى‏كرد.مبلغ دويست، سيصد و چهارصد دينار در كيسه‏ها مى‏گذاشت و در مدينه ميان نيازمندان قسمت مى‏كرد.كيسه‏هاى موسى بن جعفر در مدينه معروف بود و اگر به كسى يك صره(كيسه) مى‏رسيد بى‏نياز مى‏گشت.معذلك در اتاقى كه نماز مى‏گزارد جز بوريا و مصحف و شمشير چيزى نبود.

مهدى خليفه عباسى امام را در بغداد بازداشت كرد اما بر اثر خوابى كه ديد و نيز تحت تأثير شخصيت امام از او عذرخواهى نمود و به مدينه‏اش بازگرداند.گويند كه مهدى از امام تعهد گرفت كه بر او و فرزندانش خروج نكند.اين روايت نشان مى‏دهد كه امام كاظم(ع)خروج و قيام را در آن زمان صلاح و شايسته نمى‏دانسته است.

ايشان با آنكه از جهت كثرت عبادت و زهد به«العبد الصالح»معروف بوده‏اند بقدرى در انظار مردم مقامى والا و ارجمند داشته‏اند كه او را شايسته مقام خلافت و امامت ظاهرى نيز مى‏دانستند و همين امر موجب تشويش و اضطراب دستگاه خلافت گرديده و مهدى به حبس او فرمان داده است.

زمخشرى در ربيع الابرار آورده است كه هارون فرزند مهدى در يكى از ملاقاتها به امام پيشنهاد نمود فدك را تحويل بگيرد و حضرت نپذيرفت، وقتى اصرار زياد كرد فرمود مى‏پذيرم به شرط آنكه تمام آن ملك را با حدودى كه تعيين مى‏كنم به من واگذارى.هارون گفت حدود آن چيست؟امام فرمود يك حد آن به عدن است حد ديگرش به سمرقند و حد سومش به افريقيه و حد چهارمش كناره دريا تا ارمينيه و خزر است.هارون از شنيدن اين سخن سخت برآشفت و گفت: پس براى ما چه چيز باقى مى‏ماند؟امام فرمود: مى‏دانستم كه اگر حدود فدك را تعيين كنم آن را به ما مسترد نخواهى كرد(يعنى خلافت و اداره سراسر كشور اسلام حق من است).از آن روز هارون كمر به قتل موسى بن جعفر(ع)بست.

هارون در سفرش به مدينه هنگام زيارت قبر رسول اللّه(ص)در حضور سران قريش و رؤساى قبايل و علما و قضات بلاد اسلام گفت: السلام عليك يا رسول اللّه، السلام عليك يا ابن عم، و اين را از روى فخر فروشى به ديگران گفت.امام كاظم(ع)حاضر بود و فرمود: السلام عليك يا رسول اللّه، السلام عليك يا ابت(يعنى سلام بر تو اى پدر من).مى‏گويند رنگ هارون دگرگون شد و خشم از چهره‏اش نمودار گرديد.

درباره حبس امام موسى(ع)به دست هارون الرشيد، شيخ مفيد در ارشاد روايت مى‏كند كه علت گرفتارى و زندانى شدن امام، يحيى بن خالد بن برمك بوده است.زيرا هارون فرزند خود امين را به يكى از مقربان خود به نام جعفر بن محمد بن اشعث كه مدتى هم والى خراسان بوده است سپرده بود و يحيى بن خالد بيم آن را داشت كه اگر خلافت به امين برسد جعفر بن محمد بن اشعث را همه كاره دستگاه خلافت سازد و يحيى و برمكيان از مقام خود بيفتند.جعفر بن محمد بن اشعث شيعه بود و قائل به امامت امام موسى(ع)، و يحيى اين معنى را به هارون اعلام مى‏داشت.سرانجام يحيى بن خالد، پسر برادر امام را به نام على بن اسماعيل بن جعفر از مدينه خواست تا به وسيله او از امام و جعفر نزد هارون بدگويى كند.

مى‏گويند امام هنگام حركت على بن اسماعيل از مدينه او را احضار كرد و از او خواست كه از اين سفر منصرف شود و اگر ناچار مى‏خواهد برود از او سعايت نكند.على قبول نكرد و نزد يحيى رفت و بوسيله او پيش هارون بار يافت و گفت از شرق و غرب ممالك اسلامى مال به او مى‏دهند تا آنجا كه ملكى را توانست به سى هزار دينار بخرد.

هارون در آن سال به حج رفت و در مدينه امام و جمعى از اشراف به استقبال او رفتند.اما هارون در كنار قبر حضرت رسول(ص)گفت يا رسول اللّه از تو پوزش مى‏خواهم كه موسى بن جعفر را به زندان مى‏افكنم زيرا او مى‏خواهد امت تو را بر هم زند و خونشان را بريزد.آنگاه دستور داد تا امام را از مسجد بيرون بردند و او را پوشيده به بصره نزد والى آن عيسى بن جعفر بن منصور فرستادند.عيسى پس از مدتى نامه‏اى به هارون نوشت و گفت كه موسى بن جعفر در زندان جز عبادت و نماز كارى ندارد يا كسى بفرست كه او را تحويل بگيرد و يا من او را آزاد خواهم كرد.

هارون امام را به بغداد آورد و به فضل بن ربيع سپرد و پس از مدتى از او خواست كه امام را آزارى برساند اما فضل نپذيرفت و هارون او را به فضل بن يحيى بن خالد برمكى سپرد.چون امام در خانه فضل نيز به نماز و روزه و قرائت قرآن اشتغال داشت فضل بر او تنگ نگرفت و هارون از شنيدن اين خبر در خشم شد و آخرالامر يحيى امام را به سندى بن شاهك سپرد و سندى آن حضرت را در زندان مسموم كرد. چون آن حضرت وفات يافت سندى جسد آن حضرت را به فقها و اعيان بغداد نشان داد كه ببينند در بدن او اثر زخم يا خفگى نيست.بعد او را در باب التبن در موضعى به نام مقابر قريش دفن كردند.

بنا به گفته شيخ مفيد در ارشاد امام موسى الكاظم(ع)سى و هفت فرزند پسر و دختر داشت كه هجده تن از آنها پسر بودند و على بن موسى الرضا(ع) امام هشتم افضل ايشان بود.از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسى و محمد بن موسى و ابراهيم بن موسى بودند.يكى از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه سلام الله عليها است كه قبرش در قم مزار شيعيان جهان است.عدد اولاد آن حضرت را كمتر و بيشتر نيز گفته‏اند.تاريخ وفات آن حضرت را جمعه هفتم صفر يا پنجم يا بيست و پنجم رجب سال 183 ه.ق. در 55 سالگى گفته‏اند.

امام هفتم(ع)با جمع روايات و احاديث و احكام و احياى سنن پدر گرامى و تعليم و ارشاد شيعيان، اسلام راستين را كه با تعاليم و مجاهدات پدرش جعفر بن محمد(ع)نظم و استحكام يافته بود حفظ و تقويت كرد و در راه انجام وظايف الهى تا آنجا پايدارى نمود كه جان خود را فدا ساخت.

منابع‏ :

بحار الانوار، مجلسى، ج 48

اعيان الشيعة، ج 2

الارشاد الى حجج الله على العباد

الكامل فى التاريخ(حوادث سال 183)

تاريخ بغداد، ج 13

سير اعلام النبلاء، ذهبى، ج 6.



    «زندگی نامه امام رضا(ع)»



ابو الحسن على بن موسى(ع)ملقب به«رضا»امام هشتم از ائمه اثنى عشر(ع)و دهمين معصوم از چهارده معصوم(ع)است .

سال تولد آن حضرت را 148 و 153 ه.ق. و ماه تولد ايشان را ذو الحجه و ذو القعده و ربيع الاول گفته‏اند و مشهور آن است كه روز تولد آن حضرت يازدهم ذو القعده بوده است.

كنيه آن حضرت ابو الحسن بوده است و چون حضرت امير(ع)نيز مكنى به ابو الحسن بوده‏اند حضرت رضا(ع)را ابو الحسن ثانى گفته‏اند.مشهورترين لقب ايشان«رضا»بوده است كه بنا بر روايتى در عيون اخبار الرضا(13/1)علت ملقب بودن آن حضرت به«رضا»اين بوده است كه«رضي به المخالفون من أعدائه كما رضي به الموافقون من أوليائه و لم يكن ذلك لأحد من آبائه عليهم‏السلام فلذلك سمي من بينهم بالرضا...»يعنى هم دشمنان مخالف و هم دوستان موافق به(ولايت عهد او)رضايت دادند و چنين چيزى براى هيچيك از پدران او دست نداده بود، از اين رو در ميان ايشان تنها او به«رضا»ناميده شد.اما به روايت طبرى(وقايع سال 201)مأمون آن حضرت را«الرضى من آل محمد»ناميد و صدوق هم بنا بر روايتى ديگر در عيون اخبار الرضا(147/2)چنين گفته است.

بايد متذكر شد كه داعيان و مبلغان بنى عباس در اواخر عهد بنى اميه مردم را دعوت مى‏كردند كه با«رضا از آل محمد»بيعت كنند، يعنى بى‏آنكه از كسى نام ببرند مى‏گفتند چون خلافت بنى اميه درست نيست بايد به كسى از خاندان محمد(ص)كه مورد رضايت همه باشد بيعت كنند.بنى عباس با حكومت آل على مخالف بودند ولى چون مأمون كه خود از بنى عباس بود حضرت رضا(ع)را به ولايتعهدى برگزيد، همه از مخالف و موافق به او راضى شدند و مصداق«رضا من آل محمد»در حق آن حضرت صادق آمد و به آن لقب موسوم و مشهور شد.

مادر آن حضرت ام ولد بود.(كنيزى بود كه از مولاى خود فرزند آورده بود.)درباره نام و زادگاه مادر آن حضرت اختلاف است و به اغلب احتمالات از مردم شمال آفريقا يا مغرب مراكش بوده است.

در كتب معتبر، از جمله در عيون اخبار الرضا، نصوص و دلايل امامت آن حضرت مذكور است و در همين كتاب(23/1 به بعد)وصيت نامه مفصلى از حضرت امام موسى كاظم(ع)مندرج است.

پس از آنكه محمد امين در بغداد كشته شد و خلافت در خراسان بر مأمون مسلم گرديد، مأمون تصميم گرفت تا خلافت را پس از خود به كسى كه غير از خاندان بنى‏عباس باشد بسپارد و پس از تحقيق و بررسى در احوال علويان كسى را شايسته‏تر و برازنده‏تر از على بن موسى بن جعفر(ع)نديد و از اين رو كس فرستاد و او را از مدينه به خراسان فرا خواند.

درباره علت اين تصميم مطالبى گفته شده است و از جمله بنا بر خبرى در عيون اخبار الرضا از قول مأمون نقل شده است كه گويا هنگامى كه امين خود را در بغداد خليفه خواند و بسيارى از نقاط شرق عالم اسلام بر مأمون عاصى شدند، مأمون عهد و نذر كرد كه اگر بر مشكلات فائق آيد خلافت را در محلى قرار دهد كه خداوند قرار داده است و چون بر برادرش غالب آمد و به خلافت رسيد كسى را سزاوارتر از على بن موسى(ع)نديد و او را از مدينه بخواست و ولايت عهدى خود را به او تفويض كرد.

اين مطلب درست به نظر نمى‏رسد، زيرا مستلزم آن است كه مأمون شيعه باشد و امامان را تا حضرت رضا قبول داشته باشد و گرنه«قرار دادن خلافت در محلى كه خداوند قرار داده است»معنى ندارد.اما اگر هم مأمون ارادتى به حضرت امير(ع)و بعضى از اهل بيت داشته است دليل تشيع او به معنى دقيق كلمه(امام واقعى دانستن حضرت رضا)نمى‏شود.علاوه بر اين اگر مأمون خود را سزاوار خلافت نمى‏دانست دليلى نداشت كه با امين بر سر خلافت بجنگد و خود را امير المؤمنين بخواند.

بعضى گفته‏اند فضل بن سهل ذو الرياستين كه در حكم وزير مأمون بود او را بر اين كار واداشت.اما بايد ديد كه چه علتى موجب گرديد تا فضل بن سهل مأمون را بر اين كار وابدارد؟

به احتمال قوى دلايل فضل و مأمون در انتصاب حضرت رضا(ع)به ولايتعهدى سياسى بوده است، زيرا پس از قتل امين اوضاع عراق و شام سخت آشفته بود و در ميان بنى عباس فرد برجسته‏اى كه مورد قبول و رضايت همگان باشد وجود نداشت و مأمون با همه لياقت و شخصيت سياسى در عراق ناشناخته بود.در يمن و كوفه و بصره و بغداد و ايران عامه مردم از زمان منصور به بعد آن انتظارى را كه از خلافت بنى عباس داشتند برآورده نديدند، زيرا مردم تشنه عدل و داد و اسلام واقعى بودند.از اين رو چشمها و دلها نگران و منتظر خاندان امام على(ع)بودند و اميدها و آرزوهاى خود را به افراد برجسته و متقى اين خاندان بسته بودند.

فضل و مأمون با شم سياسى خود از مشاهده اوضاع نابسامان شهرهاى مهم و شورش مردم(مانند قيام ابو السرايا در كوفه و علوى ديگر در يمن)به اين نكته پى برده بودند و مى‏خواستند با انتخاب فرد برجسته و ممتازى از خاندان على به ولايتعهدى رضايت مردم را به خود جلب كنند و پايه‏هاى خلافت مأمون را مستحكم سازند به همين جهت مأمون در سال 200 ه.ق. بنا به گفته طبرى رجاء بن ابى الضحاك و فرناس خادم(در بعضى روايات شيعه ياسر خادم)را به مدينه فرستاد تا على بن موسى بن جعفر(ع)و محمد بن جعفر عم حضرت رضا(ع) را به خراسان ببرند.

رجاء بن ابى الضحاك، خويش نزديك فضل بن سهل بود و همين امر شايد مؤيد اين مطلب باشد كه فضل بن سهل در كار ولايتعهدى حضرت رضا(ع)دخالت داشته است.

در روايات شيعه آمده است كه مأمون به حضرت رضا نوشت تا از راه بصره و اهواز و فارس به خراسان برود نه از راه كوفه و قم و دليل اين امر را كثرت شيعيان در كوفه و قم ذكر كرده‏اند، زيرا مأمون مى‏ترسيد كه شيعيان كوفه و قم به دور آن حضرت جمع شوند.اين مؤيد آن است كه عامل فرا خواندن حضرت رضا به خراسان عاملى سياسى بوده است و مأمون مى‏ترسيده است كه كثرت شيعيان در كوفه يا قم سبب شود كه آن حضرت را به خلافت بردارند و رشته كار بكلى از دست مأمون خارج گردد.

مشهور است كه به هنگام ورود حضرت رضا(ع)به نيشابور طالبان علم و محدثان دور محفه آن حضرت كه بر استرى نهاده شده بود جمع شدند و از ايشان خواستند كه حديثى بر آنها املا فرمايد.حضرت حديثى بطور مسلسل از آباء طاهرين خود از رسول اللّه(ص)و جبرئيل از قول خداوند روايت كرد كه«كلمة لا إله إلا اللّه حصني و من دخل حصني أمن من عذابي»يعنى كلمه توحيد يا لا اله الا اللّه حصار و باروى مستحكم من است و هر كه به درون حصار من رفت از عذاب من در امان ماند.اين حديث به جهت مسلسل بودن آن از ائمه اطهار(ع)تا حضرت رسول(ص)به«سلسلة الذهب»معروف شده است.

درباره اينكه چرا آن حضرت اين حديث را املا فرمود بايد گفت كه اين نوعى دعوت به وحدت كلمه و اتفاق بوده است زيرا اساس اسلام و مدخل آن اين كلمه است كه معتقدان به خود را از هر گونه تشويش و عذابى در امان مى‏دارد و مسلمانان بايد با توجه به آن در درون حصار و باروى اسلام از اختلاف كلمه بپرهيزند و مدافع آن حصن در برابر مهاجم خارجى باشند و از دشمنى و مخالفت بر سر مسائل فرعى دورى گزينند.

حضرت در نيشابور در محله‏اى به نام بلاشاباد نزول فرمود و از آنجا به توس و از توس به سرخس و از سرخس به مرو كه اقامتگاه مأمون بود رفت.به روايت عيون اخبار الرضا(149/2)مأمون نخست به آن حضرت پيشنهاد كرد كه خود خلافت را قبول كند و چون آن حضرت امتناع فرمودند و در اين باب مخاطبات زياد ميان ايشان رد و بدل گرديد سرانجام پس از دو ماه اصرار و امتناع ناچار ولايتعهدى را پذيرفت به اين شرط كه از امر و نهى و حكم و قضا دور باشد و چيزى را تغيير ندهد.

علت مقاومت امام اين بود كه اوضاع را پيش بينى مى‏كرد و بر او مسلم بود عشيره عباسى و رجال دولت كه عادت به لا ابالى‏گرى و درازدستى عهد هارون الرشيد كرده‏اند زير بار حق نخواهند رفت و او قادر به اجراى قوانين الهى نخواهد بود.مأمون پس از آنكه آن حضرت ولايتعهدى را پذيرفت امر كرد تا لباس سياه كه شعار عباسيان بود ترك شود و درباريان و فرماندهان و سپاهيان و بنى هاشم همه لباس سبز كه شعار علويان بود بپوشند.خود نيز جامه سبز پوشيد و نام امام را زينت بخش درهم و دينار نمود و مقرر داشت كه در همه بلاد اسلام بر منابر خطبه بنام امام خوانده شود و اين به روايت طبرى روز سه شنبه دوم رمضان سال 201 ه.ق. بود.

على بن عيسى اربلى مؤلف كشف الغمه عهدى را كه مأمون ظاهرا درباره ولايتعهدى امام رضا(ع)نوشته بود و ملاحظاتى را كه حضرت رضا(ع)در ميان سطور آن عهد نامه و در پشت آن مرقوم فرموده بودند در سال 670 ه.ق. در دست يكى از«قوام»(خادمان مشهد و قبر آن حضرت)ديده و صورت آن را در همان كتاب كشف الغمه آورده است.

تحقيق درباره صحت و اصالت اين عهد بصورتى كه در كتاب مذكور آمده است مجالى ديگر مى‏خواهد و در اينجا فرض صحت و اصالت آن است و از مطالعه آن نتيجه مى‏شود كه آنچه در بعضى كتب ادعا شده است كه مأمون شيعى بوده است و در مطالب گذشته نيز به آن اشاره شد صحت ندارد زيرا مأمون در اين عهد نامه از مقام خلافت به گونه‏اى تعبير مى‏كند كه با عقايد اهل سنت مطابق است.

مأمون در اين عهد نامه به سخن عمر استناد مى‏جويد و همچنين خلافت خود را مستند به شرع و قانون مى‏داند.همچنين در اين عهدنامه مأمون علت انتخاب آن حضرت را به ولايت عهدى علم و فضل و ورع و تقواى او مى‏داند نه آنچه شيعيان معتقدند كه او خليفه و امام بحق و برگزيده از جانب خدا و منصوص از سوى پدر و اجداد خويش است.همچنين در اين عهدنامه به صراحت آمده است كه ملقب شدن آن حضرت به«رضا»از جانب خود مأمون بوده است.

حضرت رضا(ع)به موجب آنچه مؤلف كشف الغمه آورده است در پشت اين عهدنامه قبول خود را اعلام فرموده است اما بقاى خود را پس از مأمون و وصول خود را به مقام خلافت با ترديد و شك تلقى كرده است.البته آن حضرت هم به نور امامت و هم با روشن بينى خاصى كه از اوضاع و احوال سياسى زمان خود داشت مى‏دانست كه اين كار به آخر نخواهد رسيد و بنى عباس و مخالفان خاندان امام على(ع)بهر طريقى كه باشد با آن مخالفت خواهند كرد.

اما آنچه شخص را به تأمل وا مى‏دارد اين است كه در آن جا گويا حضرت رضا مرقوم فرموده بود: «الجامعة و الجفر يدلان على ضد ذلك و ما أدري ما يفعل بي و لا بكم»يعنى: جامعه و جفر بر خلاف اين دلالت دارند(يعنى دلالت دارند بر اينكه اين امر خلافت به من نخواهد رسيد)و من نمى‏دانم بر سر من و شما چه خواهد آمد يا با من و با شما چه خواهند كرد.

درباره جفر و جامعه و ماهيت آن نمى‏توان سخنى گفت و شكى هم نيست كه امام(ع)با ارشاد و هدايت الهى از غيب و آينده مى‏تواند آگاه باشد.اما اينكه حضرت در سندى رسمى و پشت فرمان مأمون از جفر و جامعه سخن بگويد محل ترديد است زيرا مأمون و اطرافيان او به جفر و جامعه‏اى كه مخصوص امامان شيعه باشد كه به وسيله آن از سر غيب آگاه گردند اعتقادى نداشتند و بعيد است كه حضرت رضا(ع)در پشت عهدنامه مأمون چنين چيزى مرقوم بفرمايند.

تاريخ عهد نامه مذكور روز دوشنبه 7 رمضان سال 201 ه.ق. است و چنانكه گفتيم طبرى روز انتخاب حضرت را به ولايت عهدى سه شنبه 2 رمضان سال مذكور مى‏داند و اگر سه شنبه 2 رمضان باشد روز هفتم ماه رمضان يك شنبه مى‏شود نه دوشنبه.اما اختلاف يك روز را مى‏توان به اختلاف در رؤيت هلال منسوب داشت.

صدوق در عيون اخبار الرضا(154/2 به بعد)نسخه سند ديگرى از حضرت رضا(ع)به نام نسخه كتاب الحباء و الشرط كه تاريخ آن نيز همان دوشنبه 7 رمضان سال 201 ه.ق. است نقل كرده است و در آن تصريح شده است كه اين روز همان روزى است كه مأمون آن حضرت را وليعهد خود كرده و مردم را به پوشيدن لباس سبز واداشته است.صدوق خود اين نسخه را كه حضرت درباره فضل بن سهل و برادرش حسن بن سهل به عمال و كارداران نوشته، ديده است و به قول خودش آن را از كسى«روايت»نكرده است.

اين نامه مقدمه‏اى دارد كه به قلم حضرت رضا(ع)است و پس از آن اصل نسخه حباء و الشرط مى‏آيد كه بنا بفرموده حضرت شامل سه باب است: باب اول در شرح آثار و اعمال فضل بن سهل است كه چگونه مأمون را در وصول به خلافت يارى داد و ابو السرايا و شورشيان ديگر را سركوب كرد و طبرستان، ديلم، كامل، غرچستان، غور، كياك، تغزغز، ارمنستان، حجاز، سرير، خزر و مغرب را رام ساخت. باب دوم درباره پاداشهايى است كه مأمون در برابر اين خدمات در حق او برقرار كرده است و باب سوم درباره چشم پوشى فضل از اين پاداشها است.مأمون اين امر را پذيرفته و به فضل اختيار داده است كه هر كارى را كه نمى‏خواهد نكند و به اصطلاح اين نامه او را«مزاح العله»ساخته است.

صدوق در عيون اخبار الرضا از ابو على حسين بن احمد سلامى مؤلف اخبار خراسان(كه فعلا در دست نيست)نقل مى‏كند كه ولايت عهدى حضرت رضا به اشاره و توصيه فضل بن سهل بوده است و چون اين خبر به بغداد رسيد خاندان بنى عباس را خوش نيامد و مأمون را خلع كردند و با ابراهيم بن المهدى كه موسيقيدان و عود نواز بود بيعت كردند و چون مأمون اين خبر را شنيد دريافت كه فضل بن سهل رأى ناصوابى در پيش او گذاشته است.پس، از مرو بيرون آمد و راهى بغداد شد و چون به سرخس رسيد فضل ناگهان در حمام كشته شد و قاتل او غالب، دايى مأمون بود.بعد مأمون حضرت را در حال بيمارى كه بر او عارض شده بود مسموم ساخت و آن حضرت در اثر آن سم وفات يافت و در سناباد توس در كنار قبر هارون مدفون گرديد.اين واقعه در صفر سال 203 ه.ق. اتفاق افتاد.

صدوق پس از نقل اين خبر از كتاب اخبار خراسان، آن را نادرست مى‏داند و مى‏گويد(چنانكه قبلا ذكر شد)مأمون خود، آن حضرت را وليعهد كرد و فضل بن سهل چون از پروردگان آل برمك بود با حضرت رضا(ع)دشمن بود.

اينكه فضل بن سهل از آغاز دشمن حضرت رضا(ع)باشد محل ترديد است و چنانكه اشاره شد ظاهرا فضل بن سهل در ولايت عهدى حضرت رضا(ع)مؤثر بوده است.اما گويا پس از انتخاب آن حضرت به ولايت عهدى وقايعى روى داده است كه منجر به مخالفت فضل با حضرت رضا(ع)شده است.

روايتى در عيون اخبار الرضا(167/2)هست كه به موجب آن فضل بن سهل با هشام بن ابراهيم نزد حضرت رضا رفتند و خواستند براى قتل مأمون و رساندن آن حضرت به خلافت با او تعهد بندند.حضرت بر ايشان خشم گرفت و هر دو را از نزد خود راند.آن دو ترسيدند و نزد مأمون رفتند و گفتند ما مى‏خواستيم«رضا»را بيازماييم.پس از آن حضرت رضا(ع)نزد مأمون رفت و قصه را باز گفت و مأمون دريافت كه حق با امام رضا(ع)بوده است.

شايد اين معنى يكى از اسباب مخالفت فضل با امام باشد و شايد عوامل ديگرى هم باشد كه بر ما مجهول است.به هر حال بنا به گفته طبرى(حوادث سال 203)حضرت رضا(ع)به مأمون گفت كه فضل اخبار بغداد و نارضايى مردم را از خودش و برادرش حسن بن سهل و حتى از ولايت عهدى خود آن حضرت نهان مى‏دارد و مردم در بغداد با ابراهيم بن المهدى بيعت كرده‏اند.چون مأمون در اين باره تحقيق كرد و صدق گفته‏هاى آن حضرت بر او روشن شد عازم بغداد گرديد و چنانكه در تواريخ مذكور است در سر راه، فضل بن سهل در سرخس در حمام كشته شد و خود حضرت رضا در توس وفات يافت.

مجلسى در بحار الانوار(311/49 چاپ جديد)تحت عنوان«تذييل»درباره اينكه آيا حضرت رضا(ع)به مرگ طبيعى وفات يافته يا شهيد شده است مى‏گويد: ميان اصحاب ما(يعنى شيعه)و مخالفان(اهل سنت)در اينكه آيا حضرت رضا به مرگ طبيعى درگذشته يا مسموم شده اختلاف است و اشهر در ميان ما شيعيان آن است كه آن حضرت به سم مأمون شهيد شده است و از سيد على بن طاوس از علماى شيعه نقل شده است كه او منكر مسموم بودن آن حضرت است و نيز اربلى در كشف الغمه مسموم شدن آن حضرت را انكار كرده است و گفته است كه ابن طاوس قبول نداشت كه مأمون حضرت رضا را زهر داده باشد.

مؤلف كشف الغمه پس از ذكر مطالبى در اين باره مى‏گويد اينكه گفته مى‏شود سوزن آلوده به زهر را در انگور فرو بردند و انگور را زهر آگين ساختند ما نمى‏دانيم كه چنين چيزى سبب زهرآگين شدن انگور مى‏گردد و قياس طبى، آن را گواهى نمى‏دهد.

البته مجلسى اظهارات مؤلف كشف الغمه را رد مى‏كند و حق را به جانب صدوق و مفيد مى‏دهد و معتقد است كه آن حضرت مسموم شده است.درباره مسموم شدن آن حضرت از راه انگور يا انار يا چيز ديگر روايات مختلف است و آنچه مى‏توان با قطع نظر از جزئيات و تفاصيل واقعه گفت اين است كه همچنانكه انتخاب آن حضرت به ولايتعهدى سياسى بوده است وفات آن حضرت هم در جوى سياسى صورت گرفته است و به همين جهت احتمال مسموم شدن حضرت بيشتر است، زيرا مأمون پس از شنيدن اينكه او را در بغداد از خلافت خلع كردند و با ابراهيم بن المهدى بيعت كردند دريافت كه يكى از علل عمده مخالفت بزرگان و دست اندركاران بغداد با خلافت او همين ولايت عهدى حضرت رضا است و خواست بهر نحوى كه شده است خود را از اين گرفتارى كه گريبانگير او شده بود نجات دهد.

«ويژگيهاى آن حضرت»

شخصيت ملكوتى و مقام شامخ علمى و زهد و اخلاق حضرت رضا(ع)و اعتقاد شيعيان به او سبب شد كه نه تنها در مدينه بلكه در سراسر دنياى اسلام به عنوان بزرگترين و محبوبترين فرد خاندان رسول اكرم(ص)مورد قبول عامه باشد و مسلمانان او را بزرگترين پيشواى دين بشناسند و نامش را با صلوات و تقديس ببرند.بيست و چند سال بيش نداشت كه در مسجد رسول اللّه(ص)به فتوى مى‏نشست.علمش بى‏كران و رفتارش پيامبرگونه و حلم و رأفت و احسانش شامل خاص و عام مى‏گرديد.كسى را با عمل و سخن خود نمى‏آزرد.سخن كسى را قطع نمى‏كرد.هيچ حاجتمندى را مأيوس باز نمى‏گرداند.در حضور مهمان به پشتى تكيه نمى‏داد و پاى خود را دراز نمى‏كرد.هرگز به غلامان و خدمه دشنام نداد و با آنان مى‏نشست و غذا مى‏خورد.شبها كم مى‏خوابيد و قرآن بسيار مى‏خواند.شبهاى تاريك در مدينه مى‏گشت و مستمندان را كمك مى‏كرد.در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس زندگى مى‏كرد.نظافت را در هر حال رعايت مى‏فرمود و عطر و بخور بسيار به كار مى‏برد.عادتا جامه ارزان و خشن مى‏پوشيد ولى در مجالس و براى ملاقاتها و پذيراييها لباس فاخر در بر مى‏كرد.غذا را اندك مى‏خورد و سفره‏اش رنگين نبود.در هر فرصت مناسب مردم مسلمان را به وظايف خود آگاه مى‏كرد.

امام (ع) براى خنثى كردن توطئه‏هاى مأمون و اطرافيان او مراقبتى هوشيارانه داشت.يكى از توطئه‏هايى كه امام آن را به شكست كشانيد موضوع نماز عيد فطر رمضان سال 202 ه.ق. بود كه مأمون براى تظاهر به مردم و اينكه امام كاملا در اختيار و آلت دست و طرفدار خلافت اوست از وى خواست كه نماز عيد را ايشان با مردم بگزارند. امام امتناع فرمود ولى بر اثر اصرار مأمون فرمود«به همانگونه كه پيغمبر اسلام نماز عيد را برگزار مى‏كرد اجرا خواهد كرد».مأمون ناچار شد اين شرط را بپذيرد و فرماندهان سپاه و قضات و علما و دانشمندان به دستور مأمون به در منزل امام رفته و منتظر خروج ايشان براى حركت به محل نماز ايستادند.

همينكه آفتاب سر زد امام كه خود را شستشو داده و غسل كرده و معطر ساخته بود جامه‏اى ساده ولى پاكيزه پوشيده و عمامه‏اى سفيد بر سر نهاد.امام از كاركنان منزل خويش نيز خواسته بود كه همه همينگونه به راه افتند.همه در حالى كه امام را حلقه‏وار در بر گرفته بودند تكبير گويان از منزل خارج شدند.امام سر به آسمان برداشت و با صدايى چنان نافذ چهار تكبير گفت كه گويى هوا و زمين و همه موجودات تكبير او را پاسخ گفتند.

چون فرماندهان و درباريان كه خود را آراسته و منتظر امام ايستاده بودند با چنين صحنه‏اى مواجه شدند بلافاصله از مركبها به زير آمدند و كفشها و چكمه‏ها از پاى بدر آوردند.امام پس از لحظه‏اى توقف اين جملات را بر زبان جارى ساخت: «اللّه أكبر، اللّه أكبر على ما هدانا، ... و الحمد للّه على ما أبلانا».

امام به سوى مصلى حركت آغاز كرد ولى هر ده قدمى كه به پيش مى‏رفت مى‏ايستاد و چهار تكبير مى‏گفت.تمام كوچه‏ها و خيابانهاى شهر مرو از جمعيت مملو گرديد، همه با اشتياق گرد آمدند و ناظر حركت پيامبر گونه امام بودند.گزارش اين صحنه‏هاى مهيج به گوش مأمون مى‏رسيد تا آنجا كه بر اثر القاى اطرافيان تاب ادامه برنامه را نياورده دستور داد كه امام از ميان راه برگردد و امام نيز چنين كرد و مردم آشفته خاطر و خشمناك پراكنده شدند و صفوف نماز ديگر به نظم نپيوست و توطئه مأمون با شكست مواجه گرديد.

ساير منابع‏:

اعيان الشيعة، ج 2 / الكامل، ابن اثير، 119/6، مصر 1303 ه.ق. /بحار الانوار، ج 49 /


تاريخ طبرى، 251/10 / تاريخ الخلفاء، سيوطى، 307 / عيون اخبار الرضا، قم 1363ه.ش.



 

  «امام محمد تقی(ع)»

 

ابو جعفر محمد بن على(ع)نهمين امام از ائمه اثنى عشر(ع)و يازدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع) است.

 تولد آن حضرت به اشهر اقوال در مدينه در 15 يا 19 رمضان و يا 10 رجب سال 195 ه.ق. و وفات ايشان در آخر ذو القعده سال 220 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد.خطيب بغدادى در تاريخ بغداد(55/3)وفات آن حضرت را روز سه شنبه پنجم يا ششم ذو الحجه سال 220 ه.ق. گفته است.قبر آن حضرت در مقابر قريش نزديك قبر جدش امام موسى الكاظم(ع) است.

مادر ايشان ام ولد و در اصل مريسيه يا نوبيه(از مردم نوبى)بوده است و نامش را به اختلاف سكن يا سبيكه و يا دره و ريحانه نوشته‏اند و ظاهرا حضرت رضا(ع) او را به خيزران موسوم ساخته است.

مشهورترين القاب آن حضرت«جواد»و«تقى»است و از اين جهت به امام«محمد جواد»و امام«محمد تقى»معروف است.كنيه حضرت در كتب اخبار و احاديث ابو جعفر است و چون امام باقر(ع)نيز كنيه ابو جعفر داشته‏اند امام جواد(ع)را«ابو جعفر ثانى»مى‏گويند.

آن حضرت تنها فرزند ذكور حضرت رضا(ع)بود و به نص ايشان و به تفصيلى كه در ارشاد شيخ مفيد آمده است پس از او«امام»و«حجت خداوند»در روى زمين گرديد و با آنكه به هنگام وفات پدر بزرگوارش بيش از هفت سال نداشته است بنابر حديثى كه شيخ مفيد در ارشاد(ص 325)از معلى بن محمد نقل كرده است مصداق قول قرآن كريم است كه«و آتيناه الحكم صبيا».

در تاريخ بيهق(ص 46)آمده است كه حضرت جواد در سال 202 ه.ق. براى ديدن پدرش از مدينه به خراسان رفت و در سر راه خود، كه از راه طبس مسينا بود(زيرا راه قومس يا سمنان و دامغان در آن زمان بسته بود)از بيهق به قريه ششتمذ رفت و از آنجا رهسپار زيارت پدرش گرديد.

اما بنا بر روايت ديگر حضرت جواد(ع)به هنگام فوت حضرت رضا(ع)، در مدينه بود و بنابر اين اگر خبر تاريخ بيهق درست باشد بايد گفت كه حضرت جواد پس از زيارت پدرش به مدينه بازگشته است.مؤيد اين مطلب آن است كه مأمون پس از بازگشت به بغداد حضرت جواد(ع)را از مدينه فرا خواند و دخترش ام الفضل را به او تزويج كرد، زيرا با وجود صغر سن، ادب و كمال عقل آن حضرت را پسنديده بود.پس مأمون مى‏بايست او را در خراسان ديده باشد تا آثار ادب و كمال در او مشاهده كرده باشد و در مراجعت به بغداد او را از مدينه فرا خوانده باشد تا دخترش را به او بدهد.

شيخ مفيد در ارشاد از ريان بن شبيب روايت مى‏كند كه چون مأمون خواست دخترش را به حضرت جواد(ع) بدهد بنى عباس و خويشان نزديك او ناراحت شدند و ترسيدند كه مأمون مبادا او را نيز مانند حضرت رضا(ع)وليعهد خود سازد.پس نزد او رفتند و او را هشدار دادند كه مبادا اين امر خلافت كه خداوند به او بخشيده است به سبب اين وصلت از چنگ ايشان(خاندان بنى‏عباس)بيرون رود و به دست خاندان على افتد و همچنين دشمنى و عداوتى را كه ميان آل على و بنى عباس از ديرباز وجود داشت يادآور شدند.مأمون در پاسخ گفت كه دشمنى ميان شما(بنى عباس)و آل على را سبب خود شما بوده‏ايد و اگر انصاف مى‏داديد ايشان براى خلافت از شما اولى و اصلح بودند.اما آنچه گذشتگان من با ايشان كردند چيزى جز قطع رحم نبود و من از وليعهد كردن امام رضا(ع)پشيمان نيستم و مى‏خواستم كه خلافت را به او واگذار كنم اما او نپذيرفت و آنچه مقدر بود پيش آمد.پسر او ابو جعفر محمد بن على با آنكه هنوز كودك است در علم و دانش بر ديگران مقدم است و اميدوارم كه فضل و برترى او بر ديگران آشكار گردد.

آنان در پاسخ گفتند اگر هم سيرت و رفتار اين جوان مقبول و پسنديده باشد اما او هنوز كودك است و از دانش و فقه بهره‏اى ندارد.پس بايد صبر كرد تا علم و ادب و فقه فرا گيرد آنگاه آنچه مى‏خواهى درباره او در عمل آر.مأمون گفت من او را مى‏شناسم و مى‏دانم كه از اهل بيت فضل و دانش است و ماده علم او از الهام الهى است، اگر سخن مرا باور نداريد او را بيازماييد.

پس رأى ايشان بر اين قرار گرفت كه او را بيازمايند و يحيى بن اكثم قاضى القضات را مأمور آزمايش او كردند تا مسائلى در فقه از او بپرسد.آنگاه مجلسى آراستند و امام را كه هنوز به ده سالگى نرسيده بود حاضر ساختند.يحيى بن اكثم را نيز گفتند تا در آن مجلس در حضور مأمون از آن حضرت سئوالاتى در فقه بكند.يحيى پس از اجازه از مأمون از آن حضرت پرسيد كه حكم كسى كه در حال احرام صيدى را بكشد چيست؟حضرت در پاسخ گفت: آيا آن شخص در حرم اين صيد را كشته است يا در بيرون حرم؟به عمد كشته است يا به خطا؟اگر به خطا كشته است عالم به مسأله بوده است يا جاهل به آن؟آزاد بوده است يا بنده؟صغير بوده است يا كبير؟آن صيد از پرندگان بوده است يا غير آن؟آيا اين قتل در شب بوده است يا روز و آن شخص احرام عمره داشته است يا تمتع؟چون آن حضرت شقوق و وجوه مختلف مسأله را پرسيد يحيى در جواب فرو ماند و مأمون روى به خويشان خود كرد و گفت: آيا اكنون شناختيد آن كسى را كه نمى‏شناختيد؟پس از آن دختر خود را به ازدواج آن حضرت درآورد و آن حضرت صداق او را پانصد درهم كه مهر حضرت فاطمه(ع) بوده قرار داد.تفصيل اين واقعه و جواب شقوق مختلف مسأله كه حضرت به يحيى بن اكثم گفت در ارشاد مفيد مذكور است.(ص 320 به بعد)

ظاهرا حضرت جواد(ع)مدتى پس از ازدواج با ام الفضل در بغداد بوده است و پس از آن از مأمون اجازه سفر حج خواسته و پس از مراسم حج به مدينه رفته و در آن شهر سكونت گزيده است.

از روايات برمى‏آيد كه ميانه ام‏الفضل دختر مأمون با حضرت جواد چندان گرم نبوده است و از آن حضرت به پدرش شكايت برده است.(بحار الانوار، 79/50، چاپ جديد)دليل اين امر آن است كه ام‏الفضل را از آن حضرت فرزندى بوجود نيامد و فرزندان آن حضرت از كنيز يا كنيزان ديگر بوجود آمدند كه يكى از ايشان امام هادى عليه‏السلام است.شكايت ام‏الفضل نيز به جهت همين«تسرى»يا كنيز گرفتن بوده است.مأمون در پاسخ شكايت دخترش نوشته بود كه ما تو را به او نداديم تا حلالى را بر او حرام كنيم(يعنى كنيز گرفتن را)و او را از شكايت در اين باره منع كرد.

بنا به روايتى خروج امام(ع)از بغداد به مدينه در سالى بوده است كه مأمون به قصد جنگ با بيزانس به بدندون رفته بود.پس از وفات مأمون، معتصم در سال 220ه.ق. آن حضرت را از مدينه فراخواند و امام فرزند خود امام هادى(ع)را در مدينه گذاشت و خود با ام الفضل در محرم سال مذكور به بغداد رفت.

وفات آن حضرت چنانكه گذشت در همان سال در بغداد اتفاق افتاد و بنا بر بعضى از روايات مسموم گرديد و ام‏الفضل را پس از وفات آن حضرت به كاخ معتصم بردند و جزو حرم درآوردند.

امام جواد(ع)در علم و حلم و فصاحت و عبادت و ساير فضايل اخلاقى ممتاز بود.هوشى فوق العاده و زبانى بليغ و گويا داشت و مسائل علمى را بالبداهه پاسخ مى‏فرمود.با وجود كمى سن در علوم و حكم و فضايل و آداب نظير نداشت.در نظافت تن و جامه اهتمام مى‏نمود.از پدر بزرگوارش روايت مى‏كرد.ادعيه و احاديث ايشان در عيون اخبار الرضا، تحف العقول، درة الباهرة، معالم العترة، مناقب، بحار الانوار و ساير كتب حديث و تاريخ مندرج است.

ساير منابع‏ :


مرآت الجنان، 80/2 / وفيات الاعيان، 450/1 / شذرات الذهب، 48/2 / منهاج السنة، 127/2 / اعيان الشيعة، ج 2.

 



 

«زندگی نامه حضرت امام علی نقی (ع)»

ابو الحسن على بن محمد(ع)، امام دهم از ائمه اثنى عشر(ع)و دوازدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع) است

مشهورترين القاب آن حضرت«هادى»و«نقى»است و نزد شيعه اماميه ايران به امام على النقى معروف است.كنيه آن حضرت ابو الحسن است و چون پيش از ايشان حضرت امير(ع)و حضرت رضا(ع)نيز كنيه ابو الحسن داشته‏اند ايشان را ابو الحسن ثالث مى‏گويند.

آن حضرت به جهت سكونت ممتد در سامرا به«الفقيه العسكرى» نيز معروف بود، زيرا شهر سامرا شهرى نظامى و به«العسكر»معروف بوده است و بعضى گفته‏اند«عسكر»محله‏اى از سامرا بوده است كه آن حضرت و فرزند ارجمندش امام يازدهم در آنجا سكونت داشته‏اند و به آن شهرت يافته‏اند.

نقش نگين ايشان«حفظ العهود من اخلاق المعبود» (درست پيمانى از خوى خداى معبود است) و به قولى«من عصى هواه بلغ مناه» (هر كه نافرمانى نفس كند به آرزوى خود برسد) بود.

تولد ايشان را در محلى به نام«صريا»يا«ضريه»(ضبط درست آن معلوم نيست) - قريه‏اى در سه ميلى شهر مدينه كه ساخته پدرش بود - در نيمه ذو الحجه و يا دوم رجب سال 212 يا 214 ه.ق. گفته‏اند. در ماه و روز ولادت ايشان روايات ديگرى نيز هست.

وفات آن حضرت روز دوشنبه 26 جمادى الآخر سال 254 ه.ق. روى داد و در آن روز شهر سامرا عزادار شد و بانگ شيون و گريه از همه جا بلند بود.ابو احمد پسر متوكل معروف به الموفق بر ايشان نماز خواند و در خانه خودشان مدفون گرديد.

مادرش ام ولد و از مردم مغرب و معروف به«سمانه مغربيه»بوده است.امام در حين وفات پدر بزرگوارش شش سال و پنج ماه داشتند و در مدينه بودند.سالهاى امامت آن حضرت مصادف بوده است با قسمتى از خلافت معتصم و تمام خلافت متوكل و منتصر و مستعين، و در زمان خلافت المعتز باللّه وفات يافتند. بعضى وفات آن حضرت را در زمان خلافت المعتمد نوشته‏اند ولى اين مطلب اشتباه است، زيرا در سرتاسر سال 254 كه سال وفات آن حضرت است المعتز باللّه خلافت داشته است.

امام هادى(ع)از جانب رسول الله(ص) و پدران بزرگوار خود به امامت«منصوص»بوده است و علاوه بر اين هيچكس پس از وفات حضرت جواد(ع)مدعى امامت نگرديد و آن حضرت تنها شخصى بود كه به اجماع اصحاب و بزرگان شيعه شايستگى تصدى اين مقام را داشت.

آن حضرت در مدينه اقامت داشتند تا اينكه متوكل در سال 232 ه.ق. به خلافت رسيد.چنانكه در تواريخ مذكور است متوكل با حضرت امير(ع)و اهل بيت كينه شديدى داشت و كسانى كه دور و بر او بودند به بغض و عداوت با آل على شهرت داشتند و از جمله آنها عبد اللّه بن محمد بن داود هاشمى معروف به«ابن اترجه»بود.

از روايت شيخ مفيد در ارشاد برمى‏آيد كه عبد اللّه بن محمد(بريحه) كه در مدينه متولى امر حرب و صلات بود از حضرت هادى(ع)به متوكل سعايت كرد.او به متوكل نوشت كه اگر ترا به حرمين(مكه و مدينه)حاجتى است بايد على بن محمد را از مدينه بيرون كنى زيرا او مردم را به خود دعوت مى‏كند و جمعى كثير از او پيروى كرده‏اند.بريحه در اين معنى نامه‏هايى پشت سر هم به متوكل نوشت.

بريحه مذكور در اثبات الوصيه، همان عبد اللّه بن محمد هاشمى است و اين كلمه مصحَّف«ابن اترجه»است كه لقب او بوده و احتمال مى‏رود كه«بريحه»و«ابن اترجه»هر دو مصحف كلمه ديگرى باشند كه لقب همين عبد اللّه بن محمد هاشمى بوده است.

بنا به گفته شيخ مفيد در ارشاد امام هادى(ع)نامه‏اى به متوكل نوشت و در آن تعرض و تحامل عبد اللّه بن محمد را يادآور شد و سعايت‏هاى او را در مورد خودش تكذيب كرد.متوكل نامه‏اى مؤدبانه و محترمانه به امام(ع)نوشت و در آن عزل عبد اللّه بن محمد را از حرب و صلات مدينه خبر داد و گفت كه او(متوكل)از برائت آن حضرت از آنچه درباره‏اش سعايت كرده‏اند آگاه است و مشتاق است كه او را در بغداد ببيند.متوكل در نامه نوشت كه او يحيى بن هرثمه را مأمور اين كار كرده است.

يحيى گويد: «به مدينه رفتم اما اهل شهر به محض اطلاع از ورود من بر جان امام بيمناك شده صدا به گريه بلند كردند بطوريكه مدينه به لرزه درآمد.هرگز چنان شور و غوغايى در مدينه شنيده نشده بود، چون امام به همه محبت مى‏كرد و پيوسته در مسجد در دسترس همه بود و هيچ طمعى به دنيا نداشت.من مردم را مطمئن نمودم كه دستور نامساعدى درباره آن حضرت صادر نشده است.پس خانه او را تفتيش كردم چيزى جز قرآن و دعا و كتب علمى نيافتم از اين رو در نظرم بزرگ آمد و شخصا به خدمتش كمر بستم».هرثمه آن حضرت را در سال 233 ه.ق. به سامرا برد.

در اينجا بايد متذكر شد كه در بعضى نسخ(از جمله در بحار الانوار در شرح حال امام هادى(ع))در ذيل نامه متوكل به امام نوشته شده است: «و كتب ابراهيم بن العباس في جمادى الأخرى سنة ثلاث و أربعين و مأتين»يعنى تاريخ نامه سال 243 است و اين مخالف آن چيزى است كه طبرى آمدن آن حضرت را از مدينه در سال 233 گفته است و مخالف آن چيزى است كه گفته‏اند مدت اقامت آن حضرت در سامرا 20 سال بوده است(از سال 233 تا 254 سال وفات آن حضرت).فقط در ارشاد مفيد مدت اقامت آن حضرت در سامرا ده سال و چند ماه نوشته شده است كه چون با منابع معتبر ديگر منافات دارد بايد آن را حمل بر اشتباه كرد.

بايد گفت كه روايت صحيح آن است كه محشى فاضل بحار الانوار در چاپ جديد(201/50)در پاورقى گفته است كه در اصل چنين بوده است: نسخه نامه متوكل را به ابو الحسن ثالث از يحيى بن هرثمه در سال 243 گرفتم.پس سال 243 سال گرفتن نسخه نامه متوكل از هرثمه بوسيله راوى بوده است، اما«جمادى الاخرى»تاريخ كتابت نامه بوده است و متأسفانه سال كتابت يا ذكر نشده است يا از قلم راوى افتاده است.

اينكه آن حضرت در بيست سالگى در مدينه چنان مورد توجه خاص و عام بوده است كه والى مدينه متوكل را از آن حضرت بيم داده است دليل جلالت قدر و رفتار بزرگمنشانه آن حضرت است كه در آن سن جوانى اينچنين مرجع عامه بوده است تا آنجا كه دستگاه خلافت از او ترسيده و او را به پايتخت احضار كرده است.اما نامه مؤدبانه و محترمانه متوكل مى‏رساند كه بر او نتوانسته‏اند خرده‏اى از قبيل دعوت مردم به مبارزه با دستگاه خلافت و قيام و ضديت با شخص خليفه بگيرند، چنانكه بر ديگر علويان سرشناس آن زمان مى‏گرفتند و به حبس و سياه‏چال مى‏انداختند.

ابن شهر آشوب در مناقب روايت كرده است كه آن حضرت پاكدل‏ترين و راستگوترين خلق بود.از نزديك جذابترين و ظريفترين افراد و از دور كاملترين خلق به چشم مى‏آمد. وقتى خاموش بود با هيبت و وقار جلوه مى‏كرد و در كلامش خوبى و ملاحت موج مى‏زد.مانند پدران بزرگوارش در رفتار و مناظرات خود ثابت نمود كه عالمترين و خردمندترين و بردبارترين و كريمترين مردم زمان خويش است.

بنا به گفته مسعودى «بريحه» يا عبد اللّه بن محمد هاشمى به هنگام مشايعت آن حضرت تهديد كرد كه اگر از او شكايتى نزد خليفه يا يكى از خواص او بكند باغستانهاى او را از بيخ و بن برخواهد كند و موالى او را به قتل خواهد رساند.امام در پاسخ او فرموده بود كه من شكايت ترا به خدا خواهم برد و او به من نزديكتر از همه است و من كسى را كه از همه به من نزديكتر است نمى‏گذارم تا شكايت به ديگران ببرم.بريحه از شنيدن اين سخن منفعل شده و طلب عفو كرد و حضرت او را عفو فرمود.

كلمه«خواص»در سخن عبد اللّه بن محمد هاشمى مى‏رساند كه آن حضرت در ميان بسيارى از دولتمردان و اشخاص با نفوذ دستگاه خلافت دوستان و طرفداران مؤثر و مهمى داشته است و ما شواهدى بر اين امر داريم.مثلا هنگامى كه هرثمه آن حضرت را وارد بغداد كرد، اسحاق بن ابراهيم طاهرى كه والى بغداد بود به او گفت: تو متوكل را مى‏شناسى و اگر او را تحريك كنى امام را خواهد كشت و حضرت رسول(ص) روز قيامت خصم تو خواهد بود.و نيز«وصيف تركى»يكى از امراى بزرگ ترك دستگاه خلافت در سامرا هرثمه را تهديد كرد كه اگر مويى از سر او كم شود او (هرثمه) مسئول خواهد بود.

چنانكه از روايات مفصل شيعه - كه بيشتر آن در بحار الانوار(ج 50 از چاپ جديد)مذكور است - استفاده مى‏شود آن حضرت در زمان خلفا در سامرا معزز و محترم مى‏زيسته است و چنانكه گفته شد بعضى از رجال دربار خلافت به آن حضرت ارادت مى‏ورزيده‏اند و حتى غلامان و خادمان دربار خلافت هنگام ورود آن حضرت سخت در احترام ايشان كوشيده، پرده‏ها را براى آن حضرت بالا مى‏زده‏اند تا آنجا كه اين امر موجب حسد و ناراحتى بعضى از درباريان گرديده است.

شيعيان در زمان آن حضرت از شهرهاى ديگر براى زيارت ايشان به سامرا روى مى‏آوردند و و هدايايى به عناوين مختلف مى‏فرستادند.رفتار متوكل با امام به ظاهر محترمانه بود ولى پيوسته او را تحت نظر داشت و گاهى به حبس و توقيف و يا جستجوى منزل آن حضرت امر مى‏كرد.

مسعودى در مروج الذهب نقل كرده است كه به متوكل خبر مى‏دهند در منزل امام نامه‏ها و سلاحهايى است كه شيعيان او از قم فرستاده‏اند و او با اين سلاحها قصد شوريدن بر دولت را دارد.متوكل جماعتى از غلامان ترك را شبانه به منزل امام فرستاد ولى چيزى در منزل او نيافتند و او را در حالى ديدند كه لباسى پشمين يا مويين پوشيده و بر روى ريگ روى به قبله نشسته و مشغول نماز يا خواندن آيات قرآن است.او را با همان وضع پيش متوكل بردند و گفتند كه در خانه‏اش چيزى نيافته، او را در حال عبادت ديده‏اند.متوكل در آن شب به شراب مشغول بود و چون امام را ديد او را تكريم كرد و پهلوى خود نشانيد و جام شراب را به او تعارف كرد.حضرت سوگند ياد كرد كه شراب با پوست و گوشت و خون او آشنايى ندارد.متوكل از او خواست كه برايش شعرى بخواند و حضرت عذر آورد كه در شعر قليل الروايه است.اما متوكل اصرار كرد و امام چون اصرار او بديد اشعارى در بى‏ثباتى و بى‏وفايى دنيا خواند كه متوكل و حاضران را به گريه درآورد و متوكل او را با احترام روانه منزل كرد.

تأليفات

احاديث، اقوال، مواعظ، حكم، آداب و ادعيه امام هادى(ع)در كتب مختلف مخصوصا تحف العقول، الدرة الباهرة، اعلام الدين و بحار الانوار ثبت است.همچنين در جواب سئوالات علمى و فقهى كه از آن حضرت مى‏شده نامه‏هاى بسيار نوشته است كه بعضى از آنها باقى است. همچنين سه تأليف به شرح ذيل به ايشان نسبت داده‏اند:

1)رساله‏اى در رد اهل جبر و تفويض و اثبات عدالت و منزلت بين المنزلتين‏

2)مجموعه پاسخهايى كه به پرسشهاى يحيى بن اكثم قاضى القضات بغداد داده‏اند.

3)مجموعه‏اى از احكام دين كه ابن شهر آشوب در مناقب از خيبرى و حميرى و از كتاب مكاتبات الرجال از عسكريين نقل كرده است.

منابع‏ :

بحار الانوار، ج 50 / اعيان الشيعة، ج 2 / تاريخ طبرى، حوادث سال 233، 254 / كامل التواريخ، ابن الاثير، در حوادث دوران متوكل، ج 7.



«زندگی نامه امام حسن عسگری»

 
ابو محمد حسن بن على امام يازدهم از ائمه اثنى عشر(ع)و سيزدهمين معصوم از چهارده معصوم(ع)است.

پدر بزرگوارش امام هادى(ع)هنگام تولد فرزند، شانزده سال و چند ماه بيشتر نداشت. مادرش بانويى صالحه و عارفه به نام سوسن يا حديثه يا سليل بود.

تولدش به اختلاف روايات در ماه ربيع الاول يا ربيع الآخر سال 231 يا 232 ه.ق. و بنا به اكثر روايات در مدينه اتفاق افتاده است. (بعضى ولادت ايشان را در سامرا دانسته‏اند ولى صحيح نيست.)

22 يا 23 سال داشت كه پس از وفات پدر بزرگوارش امام هادى(ع)(254 ه.ق.)به امامت رسيد و در هشتم ربيع الاول سال 260 ه.ق. در حدود 28 يا 29 سالگى وفات يافت و در خانه خود و جوار قبر پدر خويش در سامرا به خاك سپرده شد.(آستانه سامرا)

در شمايل آن حضرت آورده‏اند كه رنگش گندمگون، چشمانش درشت و سياه، رويش زيبا، قامتش معتدل و اندامش متناسب بود و با آنكه جوان بود مشايخ قريش و رجال و علماى زمان را تحت تأثير خود قرار مى‏داد.دوست و دشمن به برترى او در علم و حلم و جود و زهد و تقوى و ساير مكارم اخلاق اذعان داشتند.

چون او و پدر بزرگوارش امام هادى(ع)در محله عسكر(قرارگاه سپاه)در شهر سامرا زندگى مى‏كردند به عسكرى لقب يافتند و نيز اين دو امام مانند امام جواد(ع)به احترام جد بزرگوارشان على بن موسى الرضا(ع)به ابن الرضا مشهور بودند.عثمان بن سعيد عمرى و بعد از او پسرش محمد بن عثمان پيشكار و دربان آن حضرت بودند.

مدت كوتاه حيات امام به سه دوره تقسيم مى‏گردد: تا چهار سال و چند ماهگى(و به قولى تا 13 سالگى)از عمر شريفش را در مدينه بسر برده، تا 23 سالگى به اتفاق پدر بزرگوارش در سامرا مى‏زيسته(254 ه.ق.)و تا 29 سالگى يعنى شش سال و اندى پس از رحلت امام دهم(ع)در سامرا، ولايت بر امور و پيشوايى شيعيان را بر عهده داشته است.

امام هادى(ع)پسر ديگرى به نام ابو جعفر محمد داشت كه بنا به برخى روايات از جمله روايتى كه شيخ طوسى در كتاب الغيبة آورده مقرر بود امامت شيعه به او برسد و امام دهم به امامت او اشارت فرموده بود(و قد كان أشار إليه و دل عليه).محمد بن على مردى با ورع و پارسا، داراى جلالت قدر و نبالت شأن و مورد احترام اصحاب پدر خويش بود.اما اين پسر در زمان حيات امام از دنيا رفت و بعضى از شيعيان از اين بابت به انديشه فرو رفتند. از جمله ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى گويد من در اين انديشه بودم كه امام هادى فرمود بلى خداوند بجاى ابو جعفر ابو محمد را امام قرار داد همچنانكه درباره اسماعيل فرزند امام صادق(ع) و امام كاظم(ع)چنين شد.اين روايت يكى از روايات مهم دال بر نص امامت امام حسن عسكرى(ع)است.

مزار محمد بن على در يك فرسخى سامرا زيارتگاه مسلمين است و پس از مرگ نيز كرامات و خوارق عاداتى به او نسبت مى‏دهند.اعراب براى او معجزاتى قائل هستند و سوگند دروغ به او ياد نمى‏كنند.

امام دهم را برادر ديگرى بود به نام جعفر كه نزد شيعيان به لقب كذاب معروف شد.بعد از آنكه امام حسن عسكرى(ع)از سوى پدر به امامت منصوب گرديد(بعد از فوت محمد بن على)جعفر مدعى وى گرديد و شروع به كارشكنى و توطئه‏گرى و فتنه‏انگيزى بسيار نمود و بعد از رحلت حضرت امام حسن عسكرى(ع)هم دعوى امامت كرد و منكر وجود امام غايب(عج)شد.

در حوادث رجب سال 255 ه.ق. گفته‏اند كه دو تن از سادات علوى حسنى به نام عيسى بن جعفر و على بن زيد در كوفه خروج كردند و عبد الله بن محمد بن داود بن عيسى را در آن شهر كشتند و عده‏اى به سبب قتل عبد الله بن محمد گرفتار و زندانى شدند.يكى از اين اشخاص ابو هاشم داود بن قاسم جعفرى است كه روايت مى‏كند شبى امام حسن عسكرى(ع)و برادرش جعفر را به زندان آوردند و جعفر زارى و بى‏قرارى مى‏كرد ولى حضرت عسكرى(ع)او را ساكت مى‏نمود.در روايت مذكور آمده است كه متصدى زندانى كردن امام، صالح بن وصيف يكى از سرداران معروف بوده است.

آن حضرت مدتى از ايام حبس خود را نزد شخصى به نام على بن اوتاميش(كه در تلفظ آن اختلاف است)گذراند و اين مرد با همه شدت بغض و عداوت به آل محمد پس از يك روز از مشاهده احوال امام از پيروان و معتقدان ايشان گشت.مى‏گويند عباسيان و منحرفان از آل محمد(ص)بر صالح بن وصيف فشار آوردند كه بر امام در زندان سخت بگيرد و او گفت دو تن از شريرترين افراد را مأمور اين كار كرده است اما با ديدن حسن بن على تحول يافته و روى به عبادت و نماز آورده‏اند.وقتى علت اين تغيير حالت را از ايشان پرسيدم گفتند از فيض ديدار امام به اين سعادت رسيده‏ايم، او تمام روزها را روزه مى‏گيرد و هر شب تا بامداد به نماز ايستاده است، با هيچكس سخن نمى‏گويد و جز عبادت به كارى ديگر نمى‏پردازد، مهابت او بدان حد است كه وقتى به ما نگاه مى‏كند به لرزه مى‏افتيم و خود را به كلى مى‏بازيم.

جماعتى روايت كردند كه در مجلس احمد بن عبيد اللّه بن خاقان عامل خراج و رئيس املاك شهر قم صحبت از آل على(ع)كه در سامرا به سر مى‏بردند به ميان آمد.او گفت: از علويان كسى را در عفاف و حسن سيرت و رفتار و شرف و احترام در خاندان خود و بنى هاشم و نزد خليفه چون حسن بن على بن محمد(ع)نديدم.او بر قاطبه بنى هاشم مقدم بود و مقام و منزلتى والاتر از ساير مشايخ قريش و دولتمردان و سران سپاه و وزيران و كارمندان دولت و همه مردم سامرا داشت و همه با او به حرمت رفتار مى‏كردند.روزى در مجلس رسمى پدرم ايستاده بودم كه پرده‏داران گفتند: ابو محمد ابن‏الرضا بر در است.پدرم با بانگ بلند گفت: راه را باز كنيد تا بيايد.من تعجب كردم كه چطور جرأت كردند از كسى با كنيه نزد پدرم نام ببرند.جز خليفه و وليعهد او يا كسانى كه از خليفه درباره آنها امر صادر شده بود هيچكس را با كنيه نزد پدرم نام نمى‏بردند.پس مرد جوانى با چهره‏اى گندمگون و چشمانى درشت و سياه و قامتى معتدل و رويى زيبا از در درآمد.او را هيأتى نيكو و جلالى چشمگير بود.پدرم تا او را ديد از جاى برخاست و به سوى او رفت.نديده بودم چنين رفتارى با كسى كرده باشد.وقتى به او رسيد در آغوشش كشيد و روى و سينه و شانه‏هايش را بوسيد و دستش را گرفته بر مصلاى خود نشانيد و خود پهلوى او در حاليكه رويش به او بود نشست.هنگام خطاب به او مى‏گفت جان من و پدر و مادرم فداى تو باد و من از رفتار او تعجب مى‏كردم.

ناگاه حاجب درآمد و گفت الموفق - برادر معتمد - از راه رسيد.رسم اين بود كه وقتى موفق پيش پدرم مى‏آمد ابتدا مأموران تشريفات و محافظان او داخل مى‏شدند و در دو صف مى‏ايستادند تا وارد شود.پدرم مشغول صحبت بود كه چشمش به غلامان وليعهد افتاد.پس عرض كرد خدا مرا فداى تو كند آيا ميل داريد و اجازه مى‏دهيد(از وليعهد پذيرايى كنم)؟پس به حاجبان گفت ابو محمد را از پشت صفها راهنمايى كنيد كه اين مرد - يعنى وليعهد - را نبيند.آنگاه هر دو از جاى برخاستند.پدرم ابو محمد را در بر گرفت و توديع كرد و او از مجلس بيرون رفت.بعد از نماز عشا كه پدرم كارها و گزارشهاى خود را براى خليفه مرتب نمود من در برابرش نشستم.پرسيد آيا كارى دارى؟گفتم آرى اگر اجازت دهى.گفت اجازه دادم.گفتم مردى كه امروز صبح اين همه به او جلال و احترام مى‏نمودى و خود و پدر و مادرت را فداى او مى‏كردى كيست؟گفت اى پسرك من اين امام رافضيان حسن بن على معروف به ابن الرضا است و بعد از اندكى سكوت گفت اگر خلافت از دست بنى عباس برود در بنى هاشم هيچكس شايسته‏تر از او براى خلافت نيست.او به خاطر فضل و عفاف و خويشتن‏دارى و زهد و عبادت و اخلاق پسنديده و صلاح شايسته اين مقام است.پدرش نيز مردى بزرگ و كريم و بخشنده و اصيل(جزل)و نبيل و فاضل بود.

احمد بن عبيد اللّه افزود از هر يك از بنى هاشم و سران سپاه و دولتمردان و قضات و فقها و ساير مردم كه درباره ابو محمد سئوال مى‏كردم همان پاسخ را مى‏شنيدم و دوست و دشمن در ستايش او متفق القول بودند.يك تن از اشعريان پرسيد برادرش جعفر چه جور آدمى است؟احمد گفت: جعفر چه ارزشى دارد كه درباره او سئوال يا با ابو محمد مقايسه شود؟

روايت مذكور دليل محكمى است بر اينكه چرا يگانه پسر آن حضرت يعنى مهدى منتظر(عج) را در هنگام وفات آن حضرت از انظار مخفى نگاهداشتند، زيرا در آن زمان خلافت عباسى بر اثر ضعف شديد خلفا و ناشايستگى ايشان سخت در معرض خطر بود و غلامان ترك و ديگر غلامان بر دربار خلافت مسلط بودند و امر و نهى به دست ايشان بود.

از سوى ديگر در همان سالها شورش صاحب الزنج در بصره و قيام يعقوب بن ليث صفار در ايران روى داد و خلافت سخت در معرض تهديد قرار گرفت.بنا بر اين وجود شخص بسيار محترم و بزرگوارى مانند امام حسن عسكرى(ع)و فرزند او براى عباسيان بسيار ناگوار بود چون مى‏دانستند كه اگر حادثه‏اى پيش آيد و در آن جمعى از عباسيان از ميان بروند هيچكس شايسته‏تر از علويان و در ميان ايشان شايسته‏تر از امام و خاندانش براى خلافت نخواهد بود.

روايت زير را از ابو الاديان نقل كرده‏اند كه گفت: من خادم امام عسكرى(ع) بودم و رسائل او را به شهرهاى ديگر مى‏بردم و جواب مى‏آوردم.در بيمارى منتهى به رحلت وى هم نزد او رفتم نامه‏هايى را كه نوشته بود به من داد و فرمود به مداين ببرم.من رفتم و بعد از پانزده روز برگشتم اما ديدم بانگ زارى و شيون از خانه امام بلند است و جعفر بن على بر در خانه ايستاده به تعزيت شيعيان پاسخ مى‏دهد.با خود گفتم اگر اين مرد امام شده باشد كار امامت دگرگون خواهد شد.در اين اثنا خادمى بيامد و به جعفر گفت كار تكفين تمام شد.بيا بر جنازه برادرت نماز بگزار.جعفر و همه حاضران به داخل خانه رفتند.من هم رفتم و امام را كفن شده ديدم.جعفر پيش رفت تا در نماز امامت كند.وقتى خواست تكبير بگويد ناگهان كودكى با چهره‏اى گندمگون و مويى كوتاه و مجعد و دندانهايى كه بينشان گشادگى بود پيش آمد و رداى جعفر را كشيده گفت: اى عم عقب برو.من براى نماز بر پدرم از تو شايسته‏ترم.جعفر در حاليكه رنگش از خشم تيره شد عقب رفت و آن كودك بر جنازه امام نماز گزارد.او مهدى موعود امام دوازدهم(عج)بود.

تأليفات

از تأليفات امام عسكرى(ع)تفسير قرآن(تهران 1268 و 1315 ه.ق.)كه منسوب به امام است از همه معروفتر است.عده‏اى از اجله علماى شيعه اين تفسير را تأييد نموده و آن را از تفسيرهاى منسوب به امام صادق(ع) و امام هادى(ع) مستندتر دانسته‏اند.

ديگر از آثار امام(ع)نامه‏اى است كه به اسحاق بن اسماعيل نيشابورى نوشته‏اند.ديگر مجموعه حكم و مواعظ و كلمات قصار امام است كه در كتب تاريخ و حديث ثبت است.اثر ديگر منسوب به امام رسالة المنقبه در مسائل حلال و حرام است كه ابن شهر آشوب در كتاب مناقب از آن سخن گفته است.در همين كتاب به نقل از خيبرى در مكاتبات الرجال قطعه‏اى از احكام دين منسوب به امام هادى و امام عسكرى(ع)منقول است.به علاوه احاديث و ادعيه بسيار از آن حضرت روايت شده است.

منابع‏ :

بحار الانوار، ج 50 / اعيان الشيعة، ج 2 / تاريخ طبرى‏ / تاريخ كامل، ابن اثير / نزهة الجليس و منية الانيس، 120/2

الذريعة، 285/4، 293 / وفيات الاعيان، 372/1 / نور الابصار، مؤمن شبلنجى‏



چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, :: 11:50 ::  نويسنده : محمد رضا همتی

«زندگی نامه حضرت ولی عصر»

حضرت مهدى امام دوازدهم از ائمه شيعه اماميه و مهدى موعود و يگانه فرزند امام حسن عسكرى(ع) مى‏باشد.همه شيعه اماميه بر امامت آن حضرت متفقند و او را زنده و از انظار غايب و حضرتش را نقطه اميد خود و منجى عالم بشريت مى‏دانند و پيوسته در حوادث سهمگين زندگى بدو پناه مى‏برند و منتظر فرج او هستند تا آنگاه كه حكمت الهى اقتضاى ظهور و خروج و تصرف ظاهرى آن حضرت را نيز بكند و بنا به وعده خداوند زمين را از عدل و داد و مساوات پر كند و عظمت شريعت را تجديد نمايد و احكام الهى را در ميان مردم جارى سازد.

نام آن حضرت همان نام حضرت رسول(ص) است در اخبار شيعه از بردن نام ايشان منع شده است و اكثر علماى شيعه نام ايشان را به تصريح ذكر نمى‏كنند، گر چه اين روايات شايد مربوط به زمان كودكى و دوران پيش از غيبت ايشان بوده است تا مخالفان كه به جد تمام در تعقيب ايشان بوده‏اند به وجودشان راه نبرند.ولى به هر حال با القابى چون مهدى و حجت و قائم منتظر و خلف صالح و بقية الله و امام زمان و صاحب زمان و ولى عصر و امام عصر و...از آن حضرت ياد مى‏شود و يا به كنايه او را الحضرة، الناحية المقدسة، الغريم و...مى‏نامند.

تولد ايشان در شب نيمه شعبان سال 255 ه.ق. در حدود پانزده يا شانزده روز پس از خلافت المهتدى و در دوران انقلابات و آشوبهاى بزرگ بغداد و جهان اسلام روى داده است.مادرش ام ولد و بانويى رومى بود كه نرجس(نرگس)و به قولى مليكه نام داشت و او را نواده قيصر روم گفته‏اند و روايات بسيارى در چگونگى ازدواج حضرت امام عسكرى(ع)با اين بانو و همچنين در كيفيت ولادت امام و معجزاتى كه از آن حضرت ديده شده است نقل شده است .

به موجب اين روايات آن حضرت از روز ولادت از انظار پنهان نگاه داشته مى‏شد ولى بعضى از افراد خانواده و خواص صحابه او را زيارت مى‏كردند و امام اصحاب خود را از غيبت قريب الوقوعشان مطلع ساخته بود.

در شمايل حضرتش گفته‏اند كه در شكل و خوى شبيه جدش پيغمبر(ص)است.چهره‏اش تابناك و برگونه راست خالى سياه دارد.دندانهايش از هم فاصله دارد و بر چهره‏اش علامتى ديده مى‏شود.وقتى ظهور كند در شكل جوانى خوش سيما حدود چهل ساله با قامتى معتدل و پيشانى و موى بلند كه بر شانه‏هايش ريخته است و چشمانى درشت و سياه و ابروانى پيوسته و شانه‏اى عريض جلوه خواهد كرد.

آخرين وقتى كه امام دوازدهم در جمع مردم ديده شد هنگام خواندن نماز بر جنازه پدر بزرگوارش(ربيع الاول 260 ه.ق.)بود و غيبت آن حضرت پس از آن آغاز گرديد.

بنا بر اخبار و روايات شيعه آن حضرت را دو غيبت است: صغرى و كبرى كه قصرى‏ و طولى‏ نيز مى‏گويند.غيبت صغرى هفتاد و چهار سال طول كشيد و در اين مدت چهار سفير يا نايب كه ايشان را«نواب»يا«ابواب»يا«سفراء »مى‏خوانند نامه‏ها و توقيعات حضرت را به مردم مى‏رسانده‏اند و خود به زيارت ايشان نائل مى‏شده‏اند.اين سفرا يا نواب چهارگانه به ترتيب عبارتند از:

1)ابو عمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمرى اسدى عسكرى‏

وى از اصحاب امام هادى و امام عسكرى بود و مراسم تغسيل و تكفين و تدفين امام يازدهم را بنا به وصيت آن حضرت انجام داد.او به حكم امام عسكرى پيشكارى حضرت مهدى را بر عهده گرفت و تا زنده بود اين خدمت را ادامه داد.

2)ابو جعفر محمد بن عثمان بن سعيد

وى در زمان حضرت عسكرى(ع) دستيار پدر بود و بعد از مرگ وى عهده‏دار سفارت امام گرديد.او كتابهايى در فقه تأليف نموده كه مطالب آن را از امام يازدهم و امام دوازدهم شنيده و پاكنويس كرده بود. يكى از آنها كتاب الاشربة است.ابو جعفر روز آخر جمادى الاولى 304 يا 305 در بغداد درگذشت و همانجا مدفون شد.او مدتى حدود پنجاه سال پيشكار و وكيل امام زمان(عج)بود.

3)ابو القاسم حسين بن روح بن ابى بحر نوبختى‏

ابو جعفر محمد بن عثمان دو سال پيش از مرگ، مشايخ و اعيان شيعه را جمع كرد و حسين بن روح را كه سالها دستيار مورد اعتمادش بود به جانشينى خود معرفى نمود.وى از عقلاى زمان بود.وفاتش در شعبان 326 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در گورستان نوبختيه مدفون گرديد.

4)ابو الحسن على بن محمد سمرى‏

وى بنا به وصيت حسين بن روح و امر امام زمان(عج)به سفارت و نيابت خاصه امام برگزيده شد و مدتى نزديك به دو سال رابط بين امام غايب و شيعيان بود.وفاتش در نيمه شعبان 328يا329 ه.ق. در بغداد اتفاق افتاد و در آنجا به خاك سپرده شد.بعد از وفات او مدت غيبت صغرى و عصر سفارت و نيابت خاصه پايان پذيرفت و دوران غيبت كبرى آغاز گرديد.

آخرين نامه و دستورى كه سمرى از امام زمان دريافت نمود به مضمون ذيل نقل شده است:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم.اى على بن محمد سمرى خدا اجر برادران ترا در مصيبت تو بزرگ گرداند.تو بعد از شش روز از دنيا خواهى رفت، پس خود را آماده كن و به احدى براى جانشينى خود وصيت نكن زيرا غيبت تامه آغاز مى‏شود و ديگر ظهورى نخواهد بود مگر به اذن خداى تعالى و آن بعد از طول زمان و قساوت قلبها و پر شدن زمين از جور خواهد بود.زود باشد كه در بين شيعيان كسانى بيايند كه ادعاى مشاهده كنند.هر كس مدعى مشاهده من قبل از خروج سفيانى و صيحه آسمانى بشود كذاب و مفترى است.و لا حول و لا قوة إلا باللّه العلي العظيم.»

بجز اين چهار تن كه«سفراء محمودون»و«نواب مرضيون»ناميده مى‏شوند ظاهرا كسانى ديگر نيز در آن مدت غيبت صغرى به حضور امام رسيده‏اند.اما كسانى هم بوده‏اند كه به دروغ ادعاى سفارت و«بابيت»كرده‏اند و مورد تكذيب و لعن سخت شيعه قرار گرفته‏اند از قبيل«شريعى»و«نميرى»و«حسين حلاج»و«شلمغانى»و غير ايشان.

با پايان زندگى على بن محمد سمرى عصر نيابت خاصه به انتها رسيد و دوره نيابت عامه آغاز گرديد.به اين معنى كه از سوى امام شرايطى كلى و به طور عام تعيين شد كه در هر زمان بر هر كس منطبق شود سخنش سخن امام و اطاعتش واجب و مخالفتش حرام خواهد بود.در اين باره دلايل بسيار نقل شده كه از جمله آنهاست:

1)اسحاق بن يعقوب كلينى از علماى شيعه راجع به تكليف شيعيان در غيبت كبرى از امام سئوال كرد و توقيع ذيل در پاسخ او صادر گرديد: «...و أما الحوادث الواقعة فارجعوا فيها إلى رواة أحاديثنا فإنهم حجتي عليكم و أنا حجة اللّه»(در پيش آمدهايى كه براى شما رخ مى‏دهد بايد به راويان اخبار ما(علما)رجوع كنيد.ايشان حجت من بر شما هستند و من حجت خدايم.)

2)امام حسن عسكرى(ع)در تفسير منسوب به او در ذيل آيه«و منهم أميون لا يعلمون الكتاب»(بقره، 78)درباره علما فرموده‏اند: «...أما من كان من الفقهاء صائنا لنفسه حافظا لدينه مخالفا لهواه مطيعا لأمر مولاه فللعوام أن يقلدوه»(هر يك از فقهايى كه بر نفس خود مسلط باشد و دين خود را حفظ كند و با هواى نفس خود مخالفت ورزد و امر خدا را اطاعت كند بر همگان واجب است كه از او تقليد نمايند.)

3)كلينى و صدوق و طوسى روايتى را كه معروف به«مقبوله عمر بن حنظله»است از امام صادق(ع)به مضمون ذيل نقل كرده‏اند«...هر كدام از شما كه حديث ما را روايت كند و در حلال و حرام صاحب نظر باشد و احكام ما را بداند او را به حكومت برگزينيد كه من او را بر شما حاكم قرار دادم...»

4)پيغمبر مى‏فرمود: «علماء أمتي كأنبياء بني إسرائيل»يعنى همانطور كه انبياى بنى اسرائيل حافظ دين موسى بودند و اطاعت آنان بر بنى اسرائيل واجب بود علماى اسلام نيز حافظ دين پيغمبرند و اطاعت از آنان در احكام شرع واجب است.

اعتقاد شيعه اماميه بر غيبت امام دوازدهم و زنده بودن او در طى قرون متمادى و اعتقاد به ظهور او در آينده و در دست گرفتن حكومت و خلافت الهى موجب اعتراضات و شبهات فراوان از جانب مخالفان شيعه اماميه شده است و علماى شيعه ناچار در هر عصرى از اعصار به اين شبهات و اعتراضات پاسخ داده‏اند و بايد گفت مقاومت شديد ايشان در برابر حملات شديد دشمنان و رد شبهات و اعتراضات با وجوه منطقى و مستدل موجب شده است كه شيعه با ميليونها پيرو و معتقد در جهان از اركان مهم عالم اسلام شمرده شده و از جهت سياسى و دينى و فرهنگى و علمى از فرق مهم مذهبى عالم محسوب گردد.

در اثبات اصل مسأله امامت و وجوب تعيين و نصب آن از جانب خدا و در اثبات امامت خاصه هر يك از ائمه اثنا عشر و در اثبات وجود مهدى موعود و اينكه اين مهدى از نسل حضرت رسول(ص)و بنا بر اين از اولاد على و فاطمه عليهماالسلام است مطالب و حجج و دلايلى در كتب كلامى شيعه گفته شده است كه در اينجا مجال كافى و لازم براى اين مباحث موجود نيست.همين قدر متذكر مى‏گردد كه اين نوع استدلالات كلامى از قبيل استدلال بر نبوت انبيا و نبوت خاصه و نظاير آن است و روش آن نيز از همان قبيل است و برادران اهل سنت خود در احتجاج با اهل اديان ديگر همين اصول و روش را بكار مى‏برند و تفاوت در محتويات و مواد است.

پس در اينجا مسأله وجوب امامت و عصمت امام و عدد ائمه و نيز لزوم ظهور مهدى در آخر الزمان«مفروغ عنه»است و اين مسائل و مطالب در جاى خود بحث و حل شده است.

آنچه در اين مقال تذكر آن ضرورى مى‏نمايد اشاره به اعتراض مخالفان به مسأله غيبت امام دوازدهم و حيات او در پس پرده غيبت در طى قرنهاى دراز و فايده‏اى است كه بر اين غيبت مترتب است و سعى مى‏شود كه بطور اختصار به اين اعتراضات و پاسخهاى آنها اشاره شود:

1)در اين كه امام زمان و مهدى موعود امام دوازدهم و فرزند امام حسن عسكرى(ع)است در ميان شيعه اماميه كوچكترين ترديدى وجود ندارد و اين به جهت اخبار و احاديث فراوانى است كه در كتب شيعه هست و به موجب آن عدد امامان دوازده، و امام دوازدهم فرزند امام حسن عسكرى(ع)است و چون امام حسن عسكرى(ع) يك فرزند بيشتر نداشته است اين فرزند، امام دوازدهم خواهند بود.

2)بعضى از مخالفان اعتراض كرده‏اند كه امام حسن عسكرى(ع)فرزندى نداشته است و اين اعتراض مقبول نتواند بود زيرا مخالفان در مقام انكار هستند و ميخواهند يا بر اساس مذهب شيعه و يا بر اساس مهدويت امام دوازدهم خلل آورند.بديهى است كه چنين كسانى مغرض هستند و بى طرف نيستند و از اين روى دعوى ايشان صادقانه نيست و مقصود آنها از آن غلبه بر خصم است. اما شيعه اماميه كه امامان خود را بهتر از هر كس مى‏شناسند و نصب امام را بر خداوند واجب مى‏دانند و اطاعت او را بر خود فرض شرعى عينى مى‏شمارند نمى‏توانند در امرى كه براى ايشان از اركان مهم دين است و ناشناختن آن و عدم معرفت به حال امام را با جاهليت برابر مى‏دانند سهل انگارى كنند و چگونه مى‏توانند در امرى به اين اهميت به جهل و تزوير متمسك شوند؟

پس مسأله امامت امام دوازدهم براى شيعيان در رديف مسأله نماز و روزه و نه فقط مانند يكى از فروع و احكام دين بلكه از اصول مذهب است و در آن نهايت احتياط و سختگيرى را به عمل مى‏آورند، اما براى مخالفان مسأله«دينى»نيست بلكه مسأله نفى و طرد عقيده طرف مقابل است و در چنين وضعى طبعا سخن آنكه مسأله را از نظر اهميت دينى مى‏نگرد معتبر است.

3)از اعتراضات مهم مخالفان يكى اين است كه امام چرا غيبت كرده است؟

شيعه در پاسخ مى‏گويند به جهت خوف از مخالفان آن حضرت خود را به اذن خداوند از انظار مخفى داشته است.اگر تاريخ نيمه دوم قرن سوم هجرى را در نظر بياوريم و ببينيم كه چگونه مردم از خلافت عباسى سر خورده و نوميد شده بودند و به دنبال افراد صالحترى در ميان خاندان علويان مى‏گشتند و اگر ظهور صاحب الزنج را در بصره كه مدعى علويت بود و ظهور عده‏اى از سران قرامطه را كه بعضى از ايشان نيز مدعى علويت بودند بنگريم وحشت خاندان عباسى را در مركز خلافت از علويان و مخصوصا از امامان شيعه كه برجسته‏ترين و شايسته‏ترين اولاد امام على(ع)بودند خوب درك مى‏كنيم و درمى‏يابيم كه چرا خلفاى عباسى حضرت جواد و حضرت هادى و حضرت عسكرى(ع)را زير نظر داشتند و هيچيك از حركات ايشان از نظر مأموران خلافت پنهان نمى‏ماند.

شرح حال اين امامان پر است از وقايعى مانند ارسال وجوه و هدايا و تحف به عنوان خمس و سهم امام از اكناف عالم اسلامى به ايشان و پر است از نام وكلا و مأموران ايشان در شهرهاى مختلف.

امام حسن عسكرى(ع)در سال 260 ه.ق. در اوايل شورش زنجيان به رهبرى صاحب الزنج وفات يافت و در آن موقعيت خطرناك اگر عمال بنى عباس بويى مى‏بردند كه فرزندى صغير كه جانشين آن حضرت است در خانه او زنده است و مرجع شيعيان جهان است حتما او را به دست آورده و مى‏كشتند.بنابراين مصلحت اسلام و جهانيان چنان اقتضا مى‏نمود كه امام از انظار دشمنان مستور بماند.اين يك دليل تاريخى است اما دلايل معنوى ديگرى نيز هست كه در جاى خود مذكور است.

4)علت غيبت امام در آغاز هر چه باشد علت دوام آن نتواند بود.دليل ادامه اين غيبت چيست؟

پاسخ آن است كه علت آغاز غيبت همان علت دوام آن نيز هست و اين علت با شدت بيشترى تا زمان ما ادامه دارد، يعنى مردم جهان آمادگى براى قبول حكومت الهى كه عدالت محض را بر طبق احكام الهى در جهان برقرار كند ندارند و ما اين را به وضوح در زمان خود مى‏بينيم و از روى تجربه تاريخى در قرون گذشته نيز كاملا دريافته‏ايم و چنانكه علائم و قرائن نشان مى‏دهد اين عدم آمادگى تا سالهاى سال همچنان ادامه خواهد يافت و غيبت امام(ع)كه معلول اين علت است نيز ادامه خواهد داشت.

5)چگونه يك انسان مى‏تواند در طى قرنها زنده بماند؟آيا اين خلاف طبيعت و محال نيست؟

پاسخ آن است كه البته از نظر طبيعت و طبايع اشيا و حيوان و انسان چنين چيزى غير ممكن مى‏نمايد.اما ما معتقد به امرى فوق طبيعى هستيم و معتقد به قدرتى هستيم كه طبيعت از او و آفريده اوست.اگر جهان همه طبيعت بود خلاف طبيعت خلاف عقل هم بود.اما عقل به چيزى والاتر و برتر از طبيعت معتقد است كه مى‏تواند قوانينى را كه خود نهاده است بر هم بزند و قانونى ديگر بيافريند در اين صورت عمر چندين قرن براى يك انسان اگر چه خلاف طبيعت است اما خلاف عقل نيست.زيرا طبيعت اسير و تابع قدرتى است كه او را آفريده است.روى سخن در اينجا با منكران خدا و جهان فوق طبيعت نيست، با آنان بايد از آغاز سخن گفت.روى سخن با كسانى است كه به خدا و جهان فوق طبيعت معتقدند و ارسال رسل و انبيا را قبول دارند و معجزات را كه امورى خارق عادت و خارق طبيعت است مى‏پذيرند.

6)فايده وجود امام در اجراى احكام الهى و بسط يد او در استقرار عدالت و دفع ظلم از ظالم است و به همين دليل است كه شيعه وجود امام را لازم دانسته‏اند و امام را معصوم شمرده‏اند زيرا شخص جايز الخطا ممكن است در اجراى حكم و عدالت به راه خطا برود و مردم در حيرت و ضلالت بيفتند و آن غرضى كه از وجود امام مطلوب بود حاصل نشود.حال اگر امام منصوص و منصوب از جانب خدا مبسوط اليد نباشد و علاوه بر آن، غايب و از انظار مردم مستور باشد چه نفعى بر وجود او مترتب است؟در اين صورت ادله‏اى كه شيعه براى اثبات وجوب نصب امام آورده‏اند نيز معنى خود را از دست مى‏دهد.

پاسخ اين سؤال و اعتراض آن است كه در رابطه ميان خدا و بشر امورى بر خداوند واجب است كه از راه لطف بايد در حق بندگان انجام دهد و امورى هم بر بندگان لازم و واجب است تا در نتيجه استقرار اين رابطه كار اجتماع نظام پذيرد.مثلا در رابطه فرد با خدا بايد گفت كه اگر خداوند فردى را صحيح و سالم و عاقل بيافريند(و اكثر افراد انسان چنين هستند)آن فرد هم بايد قواى جسمانى و عقلانى خود را در راه بهبود وضع خود بكار اندازد.اگر فردى با چشمان سالم و عقل كامل در حال راه رفتن چشمهاى خود را بر هم نهد و در چاه بيفتد به حكم عقل تقصير فقط متوجه خود اوست .به همين جهت است كه در انجام تكاليف شرعى يكى از شروط، صحت جسمانى و عقلانى است و خداوند بر كسى كه چنين شرايطى را در اختيار او نگذاشته است تكليف نمى‏كند.

امام لطفى است از خداوند بر اجتماع تا مردم در اثر حسن سياست او در رفاه و آسايش و عدالت زندگى كنند و خداوند چنين لطفى را در حق مردم كرده و چنين امامى را تعيين فرموده است.حال نوبت مردم است كه قدر اين لطف را بدانند و از او اطاعت كنند و اگر نكنند و بر عكس، او را تهديد و تخويف كنند تكليف خود را انجام نداده‏اند و اين را ديگر به خدا نمى‏توان نسبت داد.به همين جهت است كه علماى شيعه گفته‏اند: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا»(وجود امام لطفى است از جانب خدا و تصرف او در حكومت و سياست لطف ديگرى است از خدا و اگر اين لطف حاصل نشود تقصير آن متوجه ماست).

7)اعتراض كرده‏اند كه اگر مسئوليت عدم تصرف امام در امور دينى و دنيوى متوجه خود بشر و افراد آن است چه فرقى ميان غيبت جسمانى و مرگ اوست؟و چرا امام دوازدهم مانند افراد ديگر بطور طبيعى از جهان نرفته است تا اشكال و اعتراض امر غير طبيعى و خارق العاده حيات طولانى پيش بيايد؟در چنين صورتى خداوند در موقع مقتضى و به هنگام آمادگى مردمان مهدى موعود را با آن صفت و سيرت كه هست از ميان خاندان علوى برمى‏گزيند و به او اجازه خروج و ظهور مى‏دهد.مانند آن كه درباره انبيا نيز چنين شده است و خداوند در موارد مقتضى يكى را برگزيده و مبعوث كرده است.

پاسخ اين سؤال آن است كه شيعه بنا به قانون لطف وجود امام را لازم مى‏داند، امامى كه معصوم و عادل باشد.و فوت امام لزوما به اين معنى است كه خداوند اين لطف را از مردم دريغ داشته است و انسانها را بى‏سرپرست به حال خود رها كرده است.اين مخالف قواعد عقلى است كه در علم كلام مذكور است و مخالف عدل الهى است.پس خداوند آنچه را كه بر او لازم بوده است از نصب و تعيين امام معصوم انجام داده است و او را زنده نگاهداشته است تا حجت او بر مردم تمام شود.و مردم در مقام اعتراض نگويند كه ما را بدون سرپرست رها كردى و اگر چنين سرپرستى بود ما حتما از او پيروى مى‏كرديم.

8)ممكن است اعتراض شود كه لازم نبود يك امام در طى قرون و اعصار زنده بماند بلكه هر امامى پس از عمر طبيعى(در حال غيبت)جاى خود را به امام معصوم ديگر مى‏داد و اين وضع تا خروج مهدى موعود ادامه مى‏داشت.

پاسخ اين اعتراض باز در رفتار مردمان است عده‏اى از مردمان در حالى كه امامان غايب نبودند و بطور آشكار در ميان ايشان زندگى مى‏كردند به نفى و انكار امامت ايشان برمى‏خاستند و به دنبال مدعيان دروغين مى‏رفتند و فرقه‏هاى نوينى بوجود مى‏آوردند.تاريخ فرق و مذاهب پر است از اينگونه نفى‏ها و انكارها و ظهور اين گونه مدعيان امامت.اگر در حال ظهور و عدم غيبت چنين بوده است در حال غيبت و استتار چه مى‏شد؟پس وجود يك امام زنده غايب در حال انتظار بهترين و صالحترين وجوه است.

علائم ظهور حضرت حجت(عج)را محدثين شيعه به تفصيل ذكر نموده‏اند بعضى از آن علامات مقارن ظهور و همراه با مهدى آشكار مى‏شود و بعضى ديگر قبلا اتفاق مى‏افتد. از جمله آنهاست: خروج سفيانى در شام و قيام يمانى و خروج دجال و دابة الارض و صيحه آسمانى داير به بشارت نزديكى ظهور مهدى، و قيام سيد حسنى به نام محمد بن حسن و كشته شدن او در مكه بين ركن و مقام و به زمين فرو رفتن لشكر سفيانى بين مدينه و مكه و پيدا شدن دست يا صورت و سينه‏اى در چشمه خورشيد و طلوع خورشيد از مغرب و خسوف و كسوف بى‏موقع و حساب نشده...كه بعض آنها را بايد بر سبيل رمز و كنايه تعبير نمود.

در اخبار شيعه است كه مهدى روز شنبه دهم محرم در مكه بين ركن و مقام ظهور مى‏كند.او تكيه به ديوار كعبه مى‏دهد و اين آيه را با صدايى كه به گوش همه مى‏رسد تلاوت مى‏كند: «بقية الله خير لكم إن كنتم مؤمنين»(هود، 86)او مردم را به بيعت با خود دعوت مى‏كند و شيعيان خاص او كه 313 نفرند- و 113 نفر ايشان از ايرانند- از آسيا و افريقا فورا خود را به او مى‏رسانند و با حضرت مهدى(عج)بيعت مى‏كنند.براى اطلاع بيشتر از چگونگى ظهور امام(عج)و فتوحات ايشان و اتفاقات بعدى بايد به كتب معتبر شيعى مراجعه نمود.

اعتقاد به امام حى قائم و انتظار ظهور او و نيابت فقها از نظر سياسى و روحانى و فرهنگى نتايج مهمى در تاريخ تشيع داشته است و تكيه‏گاه شيعيان و سبب انسجام و اتحاد جامعه ايشان و زنده ماندن روح انقلاب و مقاومت و قيام در آنان بوده است.اين مسأله موجب گرديده است كه هميشه عده‏اى در صدد تحصيل علم و وصول به مقام اجتهاد برآيند.مدارس بزرگ شيعه در ايران و عراق و هند و ساير بلاد آسيا و افريقا نه تنها موجب بقا و قوت تشيع بوده بلكه معارف پربار تشيع را آفريده و مشعل دانش و خرد را در تاريكترين ادوار تاريخ روشن نگاه داشته است.

مسأله مهدويت در تاريخ اسلام وقايع سياسى مهمى را بوجود آورده و از صدر اسلام تا زمان حاضر اشخاص بسيارى مدعى مهدويت يا بابيت شده‏اند كه از جمله آنها غلام احمد قاديانى(1235 ه.ق.)مؤسس فرقه قاديانى در هند و سيد على محمد باب(مقتول 1266 ه.ق. در تبريز)مؤسس فرقه بابى در ايران و محمد احمد معروف به مهدى سودانى(م 1885 م/1302 ه.ق.)در افريقا بوده‏اند.

منابع‏ :


وفيات الاعيان، 451/1 / نور الابصار فى مناقب آل بيت النبى المختار، مؤمن شبلنجى، 161 / اعيان الشيعة، 44/2، 88 / بحار الانوار جلد سيزدهم‏ / الارشاد، شيخ مفيد

كتاب الغيبة، شيخ طوسى.



اگر اخبار ویندوزفون ۸ را دنبال کرده اید، یادتان می آید که هفته پیش استیو بالمر آن را معرفی کرد. در آنجا گفتیم که این سیستم عامل جدید از کارت های حافظه پشتیبانی می کند. مایکروسافت گفته بود که کاربر به راحتی می تواند ویدئو، عکس و موسیقی را روی کارت حافظه اسمارت فون ذخیره کرد. همچنین می توان اپلیکیشن ها را روی آن نصب کرد.

 

 

حالا کاشف به عمل آمده که این آخری دروغ بوده و شما واقعاً نمی توانید اپلیکیشن ها را روی کارت حافظه نصب کنید. یعنی برای نصب اپلیکیشن ها باید از حافظه داخلی آن استفاده کنید. منظور مایکروسافت از قابلیت نصب اپلیکیشن ها این بوده که اگر فایل نصب اپلیکیشن ها روی کارت حافظه باشد، می توانید آن را روی حافظه داخلی نصب کنید. اگر شما از مارکت پلیس ویندوز برنامه یا بازی دانلود کنید مستقیماً روی حافظه داخلی نصب خواهد شد.

کاربران ویندوزفون همچنان باید به حافظه داخلی دستگاهشان دلخوش باشند و برای افزایش تعداد اپلیکیشن هایشان باید اپلیکیشن ها و بازی های قبلیشان را پاک کنند (البته اگر حافظه اسمارت فونشان پر شده باشد).



 

گوگل در کنفرانس google I/Oتبلت 199 دلاری خود را معرفی نمود. این تبلت‌ که محصول مشترک اسوسو گوگل است، مجهز به نمایشگر 7 اینچی و سیستم‌عامل Android 4.1 Jelly Bean و همچنین پردازنده ۴ هسته‌ای Tegra 3 به همراه پردازنده گرافیکی ۱۲ هسته‌ای GeForce است.

در ادامه اطلاعات بیشتر این تبلت گوگلی را مشاهده می‌کنید. 

 

این محصول در دو رنگ سفید و مشکی به بازار عرضه می‌شود. قیمت مدل 8 گیگابایتی این دستگاه 199$ دلار و قیمت مدل 16 گیگابایتی آن 249$ دلار است.

از دیگر ویژگی‌های این دستگاه می‌توان به پردازنده Tegra 3 چهار هسته‌ای و صفحه نمایش ۷ اینچی با رزولوشن 1200x800 پیکسل اشاره کرد.

دوربین این تبلت، 1.2 مگاپیکسل و حافظه RAM آن نیز 1 گیگابایت می‌باشد. قدرت باتری Nexus 7 معادل 4,325mAh است و قادر است ۹ ساعت فیلم پشت‌سرهم پخش کند.

جنس بدنه محکم به نظر می‌رسد و در ساخت آن از مواد پلاستیکی و نوار‌های فلزی استفاده شده، در عین حال وزن Nexus 7 بسیار کم و حدود ۳۴۵ گرم است. دکمه‌های پاور و صدا سمت راست دستگاه نصب شده‌اند.

جک هدفون نیز در قسمت پایین دستگاه قرار گرفته است. با وجود اینکه نور محیط اطراف ما برای بررسی محصول بسیار زیاد بود، اما باز هم نمایشگر IPS براق دستگاه برای ما مشکلی ایجاد نمی کند.

هیچ برنامه‌ای مربوط به عکس‌ها در این دستگاه نصب نشده است. مرورگر پیشفرض دستگاه نیز کروم می‌باشد.  اینها همه اطلاعاتی بودند که در یک بررسی سطحی در نشست Google IO بدست آمدند.

منتظر خبرهای بیشتر از Nexus 7 در دانش و کامپیوتر باشید.



چند روز پیش زوتاک اعلام کرده بود که یک نسخه از کارت گرافیک GTX 670 مجهز به دو فن را به بازار ارائه خواهد کرد.

به گزارش پایگاه خبری دانش و کامپیوتر و به نقل از techpowerup  سخت افزار، این کارت گرافیک ابعاد کوچکی داشته و فضای کمی از داخل کیس را اشغال میکند.

 

حالا زوتاک اعلام کرده که به زودی یک نسخه Extreme Edition نیز در دست ساخت دارد که ابعاد آن به نظر از یک GTX 680 Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA نیز بزرگتر است! طراحی بورد گرافیکی مشابه GTX 680 نسخه Extreme Edition (محصول زوتاک) است و افزایش تعداد فازها باعث شده تا ارتفاع کارت گرافیک بیشتر از حد معمول باشد.

 

 

فرکانس پیشفرض هسته گرافیکی 1111 مگاهرتز و فرکانس حافظه های گرافیکی نیز 6608 مگاهرتز موثر است. مدار رگولاتور این کارت گرافیک 13 فاز بوده و یک اتصال شش پین و یک اتصال هشت پین برای برق رسانی به آن در نظر گرفته شده است. خنک کننده غول پیکر این کارت گرافیک نیز شامل دو فن و پنج لوله انتقال حرارت هشت میلیمتری می‌شود. نکته جالب دیگر درباره این کارت گرافیک، عرضه آن تنها برای برخی از کشور های آسیایی است و دوستداران محصولات زوتاک در کشور های دیگر باید به نسخه AMP! Edition بسنده کنند.

 



 

شرکت سامسونگ ساخت و عرضه نسخه بعدی گوشی Galaxy Note را تایید کرد.



به گزارش پایگاه خبری دانش و کامپیوتر  و به نقل از موبنا ، بر اساس اطلاعاتی که درباره نسخه بعدی Galaxy Note منتشر شده، این گوشی از صفحه نمایش بزرگتری نسبت به نسخه قبلی پشتیبانی می کند.

این گوشی از نمایشگر ۵٫۵ اینچی AMOLED بهره می برد .

و انتظار می رود از طراحی مشابه Galaxy S III  برخوردار باشد .

گفته می شود این دستگاه از دوربین ۸ مگاپیکسلی با حسگرهای پیشرفته، دو گیگابایت RAM، پردازشگر گرافیکی Exynos 5250 و پردازنده دو هسته ای ARM-15 پشتیبانی کند.

این گوشی ماه سپتامبر (شهریور) پیش از معرفی آی‌فون ۵ به بازار تلفن همراه عرضه می شود.



به تازگی تصاویری از اسمارت فون LePhone K860  برروی یک وبلاگ ژاپنی منتشر شد. این سومین دستگاهی است که تایید شده از چیپ ست های ۴ هسته ای Exynos سامسونگ بهره می برد. قبلا اسمارت فون گلکسی اس ۳ سامسونگ و اسمارت فون Meizu MX 4-core از این پردازنده استفاده کرده اند.

 

 

به گزارش پایگاه خبری دانش و کامپیوتر و به نقل از موبنا، گوشی جدید لنوو با نام LePhone K860 عرضه می شود و از تراشه چهار هسته ای Exynos بهره می برد.

پردازنده این گوشی 1.4 گیگاهرتزی بوده و با نسخه 4.0 ICS سیستم عامل آندرویید است.

صفحه نمایش LePhone K860 پنج اینچی است و از دوربین هشت مگاپیکسلی و دوربین ثانویه دو مگاپیکسلی، یک گیگابایت RAM و چهار گیگابایت ROM پشتیبانی می کند.

با سایز صفحه نمایش پنج اینچی، ضخامت این گوشی فقط 9.6 میلیمتر بوده و 185 گرم وزن دارد که خیلی متعادل به نظر می رسد.

این گوشی ابتدا در بازار اروپا و آمریکا و سپس سایر بازارها عرضه خواهد شد.

احتمالا در ماه آگوست عرضه می شود.

لنوو (Lenovo Group Ltd) یکی از بزرگترین شرکت‌های تولید و فروش رایانه شخصی و تجهیزات جانبی و دیجیتالی در دنیاست که مرکز آن در کشور چین قرار دارد. این شرکت با نام اصلی Legend در سال ۱۹۸۴ در پکن تاسیس و سال ۱۹۹۳ با پیشی گرفتن از دو شرکت اِی‌اِس‌تی و کامپک به بزرگترین تولیدکننده داخلی رایانه در چین تبدیل شد. شرکت Legend سال ۱۹۹۹ به مقام بزرگترین فروشنده رایانه شخصی در منطقه آسیا-اقیانوسیه به غیر از ژاپن دست یافت و به منظور نوآوری در تولید رایانه و تامین نیازهای مشتریان خود، اقدام به ایجاد چند مرکز تحقیق و توسعه کرد.

این شرکت، نام لنوو را در سال ۲۰۰۳ برای خود برگزید که برگرفته از "Le" ابتدای "Legend" و "novo" به معنای «نُوین» در زبان لاتین است. لنوو دو سال بعد از این تاریخ با واحد مربوط به تولید و فروش رایانه شخصی شرکت مشهور آی‌بی‌ام ادغام شد و این واحد را که پیشتر زیان‌ده بود به سوددهی رساند و میزان فروش رایانه آن در سطح جهان افزایش یافت.



 

 

 

دانش و کامپیوتر : احتمالا اگر شما نیز یکی از دازندگان اسمارت فون های جدید سامسونگ از قبیل گالکسی S3 یا گالکسی نوت هستید ، بسیار کنجکاو هستید تا بدانید آیا سامسونگ تصمیم به عرضه آخرین نسخه اندروید یعنی ۴.۱ را برای این محصولات دارد یا خیر. با توجه به اینکه هنوز مدت زیادی از عرضه اندروید ۴ برای گالکسی نوت نمیگذرد.

وب سایت technobuffalo در این رابطه با افراد مسئول در سامسونگ صحبتی داشته است ، که بنظر میرسد سامسونگ واقعا قرار است این کار را بکند البته با توجه به اینکه به عنوان مثال گالکسی S3 از هر لحاظ برتر از گالکسی نکسوس میباشد این موضوع زیاد هم دور از انتظار نمیباشد اما با این حال پاسخ سامسونگ را در زیر میخوانید.

*

سامسونگ به عنوان بزرگ ترین تولید کننده اسمارت فون در دنیا، بازار اندروید و اسمارت فون ها را با محصولاتی از قبیل گالکسی S3  ، گالکسی نوت و ... رهبری میکند .

ما بیشترین محصولات را از خانواده نکسوس تولید کردیم و بسیار خرسندیم که دارندگان گلکسی نکسوس و نکسوس S اولین کسانی خواهند بود که تجربه کار با اندروید ۴.۱ را برروی تلفن همراه خود خواهند داشت



صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دهکده دانلود و آدرس downloadvillage.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 7
بازدید ماه : 26
بازدید کل : 24114
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1


Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت